گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دوقوزومین‌جی اوباشدان

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۱۲ ق.ظ

هوالمحبوب


محبوب ازلی و ابدی سلام.

شروع که کردم به نوشتن، حالم خوب بود، فکر می‌کردم برای ادامه دادن این نوشته‌ها حرف کم می‌آوردم. اما هیچ حال خوبی مستمر نیست، مدام تغییر می‌کند، مگر می‌شود شب باشد و تنهایی هجوم نیاورد؟ گلویم می‌سوزد، چشم‌هایم کم‌سو شده‌اند و قلبم مچاله است. دیشب نشسته بودم به مرور همه بدبختی‌های بزرگ و کوچکم و داشتم اشک کم می‌آوردم برای هضم تمام‌شان. تو باش، سایه افکنده، هوادار، مهربان. تو باش تا بگویم از پس تمام دلتنگی‌های جهان بر می‌آیم. تو باشم تا بخندم و بگذرم.
سیلی خورده و پاسوخته و سر به زیر، بیم‌ناک آینده و نگران حال و مایوس از گذشته، چراغ راهم باش، نور باش تا زندگی رنگ بگیرد، بگذرانم از این کویر وحشت، بگذرانم از این زندگی کدر و هولناک. دیگر دلم به هوای لای‌لای من گوش نمی‌سپارد، دیگر نمی‌توانم خوابش کنم، دیگر از پس هیچ چیز بر نمی‌آیم.
اگر طاقتش را داشتم کارم صبح تا شب، گریه کردن بود، اندوه من پایانی ندارد، من به تنگ آمده‌ام از همه چیز و همه کس. یارای فریاد هم نیست، یارای جنگیدن هم نیست، یارای صبر هم. چیزی بگو، کلامی، حرفی سخنی، که آتشم را سرد کند، گلستان نخواستم، فقط سرد شوم و دمی آرام بگیرم، من از این هول و هراسی که به جانم رخنه کرده می‌ترسم، از اینکه ببازم و سر افکنده و خموده به تماشای زندگی بنشینم می‌ترسم. تحملم به ته رسیده، زیبایی‌هایت رنگ باخته و من تنها دردهایت را می‌چشم. سخت فریبم داده این زندگی، هیچ چیز دلم را به زندگی گره نمی‌زند. دلم دوست داشتن می‌خواهد، دلم محبتی که تمام نشود می‌خواهد. برای آدم‌های خوبت دلتنگم. برای تمام آنهایی که روزگاری مهرشان به دلم بود. خدایا کی تمام می‌شویم؟



عنوان: نهمین سحر

  • ۹۹/۰۲/۱۴
  • نسرین

من و خدا

نظرات  (۸)

یک رفیقی داشتم دعاش سر سفره این بود که خدایا ما رو بکش و بیامرز. 

برای روزای سخت زندگی دعای خوبیه. بلکه تمام بشیم و خلاص و این خستگی از تنمون بیرون بیاد.

پاسخ:
کاش اول بیامرزه بعد بکشه:)
دعای خوبیه، اما اگه برآورده بشه روزای خوشی‌مون هم دود می‌شه‌ها.

خوب چهار روز شعبون یک بار هم رمضون 

کافیه تعداد پست های حالْ خوب این هفته ات رو بشماری تا ببینی اوضاع اونقدری هم که دیشب فکر می کردی بی ریخت نیست :)

 

 

سلام نسرین جون

چطوری عزیز با اون صدای خاطره انگیزت 🧚‍♀️

پاسخ:
یه حکایتی هست می‌گن درونم خودمو می‌سوزونه بیرونم عالمو.
الان مصداق بارزش منم.

سلام جانم، ممنون بدک نیستم.
صدای خاطره‌انگیر؟

حالا هی منفی بگو 

من نمی سوزم نمی سوزم 😁😁😁

 

آره دیگه نگفتم صدات منو یاد بهترین دوستم می ندازه؟ 

پاسخ:
:))

آهان آره، چون قدیمی بود ویس دادنم یادم نمونده بود.

من این دعا نوشته رو خیلی دوست دارم

 

خدایا
بارها همان جایی دستم را گرفتی
 که می توانستی مچم را بگیری 
امروز را 
به امید آنکه 
در آغوشم بگیری شروع می کنم  . . .

پاسخ:
دعای قشنگیه.

من دعا بلد نیستم نسرین اما آرزو می کنم خیلی زود یه اتفاق هیجان‌انگیز قشنگ برات بیفته

پاسخ:
همین قشنگ‌ترین دعاست زهرا جان :)

باهات موافقم، منم برای آدم خوب زندگیم عجیب دلتنگم

درکت میکنم

پاسخ:
ای جانم
دلتنگی گاهی غیر قابل تحمل می‌شه.

سلاااااام! خواننده ی جدید نمی خوایید؟ :) 

 

من واقعا با خوندن اون متن گوشه ی وبلاگتون جذب شم که برم سراغ همه ی آرشیوها :) و متنبه شدم که یه خواننده ی خاموش که فقط لایک می کنه نباشم و کامنت بدم :) 

اگرچه که یکم شکسته نفسی کردید. نوشته های خودتون منو تا مدت ها میخکوب کرد و کلی لجم گرفت که انقدر قشنگ می نویسید. (البته این حس تقریبا برای تمام وبلاگ ها صدق می کنه ولی خب...) خیلی خوشحالم که پیدا کردم وبلاگتون رو :) 

پاسخ:
سلام چرا که نه، خوش اومدین:)

ممنونم لطف دارید.
امیدوارم میزبان خوبی باشم براتون.

فدات🙃

دقیقا 👌

پاسخ:
قربانت:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">