اونومینجی اوباشدان
هوالمحبوب
سلام محبوب ابدی و ازلی.
امروز آرامتر از دیروزم، کمی صبورتر، کمی خوددارتر، انگار غمها تهنشین شدهاند، لبخند میزنم و یاد گرفتهام شادی را پیدا کنم، حتی اگر شده در ابعاد خیلی کوچک. داشتن آدمهایی که حالت را خوب میکنند غنیمت بزرگی است، من حالم با آدمها خوب است، تا زمانی که توی غار تنهاییهایم نخزم، حالم خوب است، تنها که میشوم، وحشت تنهایی، مرا به تمام غریبیهای عالم، مبتلا میکند. میدانی، تو خودت همیشه تنها بودهای، توی هفت آسمان و هفت زمین، توی کهکشانها و منظومههای بزرگ و کوچک، تنها بودهای و هیچ وقت کسی نبوده که بنشیند با تو یک پیاله چای بنوشد، پس غم تنهایی آدمهایت را خوب میفهمی. خوب میفهمی درد نخواستن و نشدن و دلتنگی را. میدانم که قلبت را به درد میآوردم، اما باید بنویسم تا کمی از این اندوه بیپایان کاسته شود. من دلتنگم و این چیزی نیست که بتوانم پنهانش کنم. دلتنگی با آدم زاده میشود، با اون رشد میکند و با او به خاک میرود. این روزهای دلانگیز بهاری، من توی چهار دیواری خانه، آرام نمیگیرم. برایم بال پروازی بفرست، از آنهایی که لبخندت را امتداد میدهند، آغوشت را گرم میکنند، پاهایت را از زنجیر اسارت میرهانند، برایم دریچهای باز کن تا توی آسمانت شناور شوم.
عنوان: دهمین سحر
نسرین جان متنی که نوشتی سخت در آغوش گرفتنیست