گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

ایمی‌بیری‌مین‌جی اوباشدان

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۴ ق.ظ

هوالمحبوب


هزار بار گفتی، بنده‌ای رو ناامید از درگاهم برنمی‌گردونم، هزار بار خوندم که پیامبرانت رو عتاب کردی بابت روندن کافران از در خونه‌شون، گفتی که اونها بندۀ من هستند و من روزی اونها رو تامین می‌کنم، از قدیما چیزی یادم نیست، ولی ده ساله ماه رمضون که می‌شه، شب قدر که می‌‎شه من میام در خونه‌ات، عین ده سالم فقط یه چیز ازت می‌خوام؛ نه تنها نمی‌دی که هر سال هم بیشتر ازش دورم می‌کنی، من معنی مصلحتت رو نمی‌دونم، من نادانم از درک هر نوع مصلحتی، من خسته‌ام از هر بار با گردن کج برگشتن از در خونه‌ات، تا کی به امید رمضان و رجب بشینم که حاجت‌روایی شامل حال منم بشه؟ وقتی سوختم و تموم شدم و چیزی از جوونی برام نموند دیگه جاجت‌روایی به چه دردم می‌خوره؟ وقتی از دستش دادم و زندگی تباه‌تر از این شد خدایی تو گره از کارم باز نمی‌کنه، من خسته و خرابم می‌شنوی صدامو؟؟ دیدی امروز توی ایستگاه چه از ته دل دعا کردم؟ چه از ته دل شکر کردم؟ چون فکر می‌کردم کرمت شامل حالم شده بود، اما اشتباه می‌کردم، تو عادت کردی یه بدبختی رو توی این زمین نشونه بگیری و مشت‌هاتو یکی‌یکی حواله کنی سمتش، کجاست اون کریمی‌ات؟ کجاست اون رحمانی‌ات؟ مگه شب قدر زار نزدیم تا صبح؟ مگه هزار بار استغفار نکردیم هر ماه، هر سال؟ پس چی شد اون بار عامت؟ چی شد اون درهای رحمتت؟ ما سوختیم و تموم شدیم، ما یه عمره چله‌نشین مصیبت‌های ریز و درشتیم. اسم این نعمتی که بهمون دادی زندگی نیست خدا، این روز رو شب کردن و شب رو روز کردن، اسمش تنازع برای بقاست، زندگی نیست. من همین لحظه، همین الان بهت نیاز دارم، شاید وقتی بخوای و بدی دیر شده باشه و من ازت رو برگردونده باشم، من صاف و صادق نبودم، اما اونقدرم کج نبودم که نبینی‌ام. کم بودم، اما بد نبودم، تو مگه وقتی نعمت دادی به ریز و درشت بنده‌هات نگاه کردی؟ تو مگه وقتی خوشبختی رو هوار کردی سرشون، نگاه به اعمالشون کردی؟ چی شد که اونی که همیشه باید صبوری کنه ما شدیم؟ چی شد اونی که همیشه غرق شد و یاری‌گری نداشت ما شدیم؟ خدایی با ما مشکلی داری؟


عنوان: بیست و یکمین سحر

  • ۹۹/۰۲/۲۶
  • نسرین

من و خدا

نظرات  (۴)

به اینجا که میرسه میگم: خدایا حکمتت زیادی پیچیده است قربونت برم.

پاسخ:
شاید هم پیچیده نیست و صرفا بر پایه بی‌عدالتی بنا شده.

همین که دم سحر پستی بنویسی که از بین دویست و چند دنبال کننده فقط بیست بازدید داشته باشد و از بین بیست بازدید فقط یک کامنت و یک لایک و یک دیسلایک، به خوبی گویای حقیقت اینجا هست، دیگه چیز بیشتری برای گفتن نمی‌مونه. وقتی نیستی، یه عده سراغت رو می‌گیرن که چرا نمی‌نویسی، اما وقتی می‌نویسی همونا هم نمیان بهت دلخوشی بدن برای نوشتن، دنیای عجیبی شده. مثل اون قصه کوتاه که می‌گفت دارم میرم خودکشی کنم، توی مسیر حتی اگه یه نفر بهم لبخند بزنه این کار رو نمی‌کنم، منم دنبال دلیل می‌گردم برای ننوشتن. 

سلام و درود خانوم معلم عزیز 

طاعات و عبادتت قبول درگاه حق

من یکی از همون خواننده های بی معرفتی هستم ک میخونم و نظر نمیزارم شما ب یرگواری خودت ببخش این پیرمرد رو 

متنت منو یاد شعر بلندی ک زنده یاد کارو گفته انداخت ک بخشهایی اش رو مینویسم ک اگر خوشت نیومد پاکش کن 


خداوندا !

اگر روزی ‌ز عرش خود ب زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌ب زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

ب سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر میگویی

نمیگویی ؟


* * * 

خداوند !
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو میگفتی ک نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
ک نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اما درمورد کامنتی ک نوشتی بخودم اجازه میدم دوخط برات بنویسم ک امیدوارم ناراحتت نکنه

نمیدونم نسرین خانوم نازنین برای چی مینویسه ؟ برای دیگران یا برای دل خودش ؟ قبول دارم ک فیدبک یا نظر دیگران میتونه موجب بهتر شدن باشه 

من میخونم برای اینکه میخام بیشتر بدونم ، مینویسم برای اینکه ذهنم رو کمی تخلیه کنم و اتفاقات و تفکرم رو برای خودم ثبت کنم ، شعر میگم و نقاشی میکشم برای اینکه چیزی خلق کنم ک خودم دوسش دارم در یک کلام برای دل خودم میکنم

اگر برای  دیگران مینویسی دوستانه بهت پیشنهاد میکن ک وقتت رو تلف نکن ، اما اگر دلیل نوشتنت دیگران نیست و شاید مثل من برای دلایل شخصی مینویسی از نظر ندادن دیگران نرنج و بی خیال دیگران باش و این توقع و انتظاز رو در خودت بکش و شک نکن یک یا دو دهه دیگه ک نوشته هات رو میخونی لذت بیشتری خواهی برد

 

امیدوارم و آرزو میکنم هماره سلامت و نویسا باشی

پاسخ:
سلام، طاعات قبول، صبح‌تون به خیر و خوشی.
اختیار دارید جناب جانان، نفرمایید.

به نظرم دلیل اصل ینوشتن هر کسی، خودشه و دلش. نوشتن یه تخلیه روانیه، حالم رو خوب می‌کنهف حتی اگر اینجا هیچ خواننده‌ای نداشته باشهف تعطیل نخواهد شد. اما بلاگر بودنف ایجاب می‌کنه که گاهی به رابطۀ دوسویه نیاز داشته باشیم، به شنیده شدن و خوانده شدن.
ممنونم بابت کامنت پرمهرتون.

مسخره است اگه بگم همین دعوا و همین گلگی از خدا خودش یه نعمت خیلی بزرگه؟

قدرش رو بدونید فقط

پاسخ:
نه مسخره نیست، گاهی حتی حال و روزت اونقدر بده که حس غر زدن سر خدا رو هم نداری.
مثل همین چند روز اخیر خودم که پست سحرگاهی ننوشتم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">