گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

به من فقط گوش کنید

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۹ ب.ظ
هوالمحبوب
«مخاطب این پست بلاگرا نیستن»
من نسرینم،سی و دو سالمه و الان توی شرایط فعلی زندگیم، انگار رسیدم به برزخ. یه حفرۀ بزرگ توی قلبمه که یکی از شما ایجادش کردین، شماهایی که با من در ارتباطید، من گاهی دلم می‌خواد از ته دلم دوست‌تون داشته باشم. گاهی دلم می‌خواد فرسنگ‌ها ازتون فاصله بگیرم. من آدم بی‌رحمی نیستم، هیچ وقت نبودم. من دل شما واسه‌ام مهم بوده همیشه. تلاش نکردم که با نفهمیدنم بهتون ضربه بزنم. گاهی نفهمیدم، گاهی سنگدل شدم، گاهی رها کردم، اما هیچ وقت انتخاب نکردم که بهتون آسیب بزنم. من طرفدار ثباتم. از بالا و پایین شدن‌های پی در پی غصه‌ام می‌شه. از بی‌دلیل ترک شدن غصه‌ام می‌شه.
من تلاش کردم که دلم رو به اندازه همه شماها وسعت بدم. خواستم که همتون توش جا بگیرین. اما گاهی خودتون دست و پا زدین و ناسازگاری کردین، گاهی بد نشستین و جای بقیه رو تنگ کردین، گاهی از دستم در رفتین، گاهی سنگ زدین به شیشه پنجره‌ام و وقتی با شوق اومدم لب پنجره قایم شدین. گاهی یهو بی‌هوا اومدین و نشستیم با هم دو تا پیاله چایی خوردیم و هم نفس شدیم، اما شما زود حوصله‌تون سر رفته، رفتین و دیگه پیداتون نشده.
من از دست همتون خسته‌ام.  از تحمل کردن‌تون، از کینه‌هاتون، از تظاهر کردن‌هاتون. حتی گاهی دوست داشتن‌هاتون هم حالم رو بد می‌کنه. من معنی اصالت داشتن رو خوب می‌فهمم، همین طور تظاهر به اصالت رو. من دروغ نگفتم، من گفتم که چقدر دوست‌تون دارم؛ اما شما چی؟
من حرف زدن رو دوست دارم، من دوست دارم از الان تا آخر دنیا برای شما حرف بزنم، اما فکر می‌کنم دیگه حوصلۀ منو ندارید، فکر می‌کنم دارم وادارتون می‌کنم به تحمل کردن خودم. کاش می‌تونستم روی همتون یه خط قرمز بکشم تا از تمام قید و بندهای روابط رها بشم. 
می‌دونید، از امتداد دادن یه رنج کهنه خسته شدم، از تکرار شوم یه اتفاق خسته‌ام. انگار کنار زمین بازی ایستادم و تا ابد منتظرم که نوبت به من برسه. که برم وسط زمین و با تمام قوا بدوم. اما واقعیت اینه که قرار نیست کسی توپی سمتم پرت کنه، قرار نیست دستم رو بکشید و با خودتون ببرین اون وسط. من اونقدر این کنار زیر آفتاب می‌ایستم تا بالاخره خسته بشم. من شاید از نظر خیلی‌هاتون کوچولو و بی‌اهمیت و به درد نخور به نظر برسم، اما هستم، نفس می‌کشم، نیاز به شادی دارم، نیاز به شنیده شدن دارم، اما شما همه چیز رو ازم دریغ کردین، من مثل یه ستاره کم رمق این گوشه افتادم و نای بلند شدن ندارم، نه کسی سراغم رو می‌گیره، نه کسی دنبالم می‌گرده و نه نقش بستن یهویی من توی قاب نگاه هیچ کدوم از شما، خوشحالتون می‌کنه. دوست داشتم یکی از شما بالاخره منو کشف کنه و با ذوق زیاد منو به بقیه نشون بده و بگه اون ستاره کوچولو، رو من کشف کردم، اون ستارۀ منه. من دیگه از گریه کردن هم خسته شدم، از تظاهر به بی‌تفاوتی، از تظاهر به خوب بودن، از تظاهر به اینکه سنگ‌هایی که سمتم پرت کردین، زخمی‌ام نکرده. اما واقعیت اینه که من زخمی‌ام و همین روزها زخمها منو از پا در میاره. شاید وقتی نبودم، بودنم اهمیت پیدا کنه. اما اون موقع دیگه من نیستم، لبخندم، چشمهام، کلمه‌هام، دوست داشتنم، من اگه نباشم، همه چیز رو با خودم دفن می‌کنم. 
  • ۹۹/۰۴/۳۱
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۱)

سلام...

تو نسرین قشنگ و مهربونی، این حرف رو من که چموش ترین و بی پرواترین دوستتم میگم. میدونم امروز از دستم ناراحتی یا بهتره بگم امروز ناخواسته باعث ناراحت شدنت شدم ولی همانطور که خودت گفتی "اما هیچ وقت انتخاب نکردم که بهتون آسیب بزنم"، من هم قطعا خواستم ناراحت کردنت نبوده و مطمئنا خودمم ناراحت میشم از ناراحتیت. ما امروز فقط هم نظر نبودیم همین، چه بسا خیلی وقتها درمورد خیلی چیزها تفاهم داریم و تایید میکنیم همدیگه رو...

خلاصه که هیچ بحثی باعث نمیشه دوستت نداشته باشم، برام مهم نباشی یا برای دیدنت لحظه شماری نکنم.

پاسخ:
سلام پری مهربون
امروز، روز بدی بود ولی خوشحالم بابت این کامنت، خوشحالم که اختلاف سلیقه زورش به دوستی‌هامون نرسیده. امیدوارم بعد از اینم نرسه.
منم دوستت دارم و متاسفم بابت امروز، کاش تموم بشه این دوره دوری اجباری و باز بتونیم همدیگه رو سفت و سخت بغل کنیم. این بار گفتنی‌هامون زیاده حتما.

یادمه یه بار یه پست درباره تولدت گذاشته بودی گمونم پارسال بود و از تبریکات و سورپرایزات میگفتی. من همون موقع هم بهت گفتم که تا به حال کسی توو تولدم منو سورپرایز نکرده یا یه کار کوچولو که من بفهمم مهمم برای دوستانم. اما تو پیش دوستان واقعیت مهمی. پیش دوستان مجازیتم قطعا هستی ولی خود تو نخواستی خیلی ها بمونن. خود تو هم بی مهری و سردی کردی خود من یادمه بی دلیل حذف دنبال شدم توسط تو.البته بی دلیل از نظر من و قطعا با دلیل از نظر تو. و حتی یادمه یه بار که بعد مدت ها برگشتی چند خطی توو وبلاگت خوندم از اومدن و رفتن های بعضی بلاگرا که من واقعا به خودم گرفتم و احساس کردم کنایه میزنی. اما من الان میخوام درباره خودم حرف بزنم، نه بقیه. من به عنوان کسی که واقعا ته دلم ازت ناراحت بود ولی هنیشه سعی کردم تو روزایی که حالت خوب نیست حرف بزنم اونم نه برای ترحم یا هرچیزی که اسمشه فقط و فقط برای اینکه همچین روزایی رو خودمم گذروندم و با گوشت و پوست و استخونم درک میکنم و زمانی که من حالم بد بود هیچکی نبود حالمو خوب کنه بعد از یازده دوازده سال نوشتن توو وب هیچکس دغدغه ش بیست و دوی فوریه نبود که حالا بخواد حالشو بفهمه. اما من حال تو رو میفهمم من همیشه سعی کردم بهت بگم من هستم من حالتو درک میکنم من تو رو میفهمم نسرین و حداقل در ذهن من محو نیستی، من نسبت به حال تویی که نمیشناسمت بی دغدغه نیستم ولی دقیقا خود تویی که الان انگشت اشاره ت به سمت تمام بلاگراست به من بگو توو دردای من بودی؟ حتی یه کدومش؟ پای یه پست غمگین من بودی؟ حال منو درک کردی؟ خواستی اصلا باشی و درک کنی؟ نه... شاید برای خیلی های دیگم همین قدر بی تفاوت بودی و حالا اشتباهی انگشتت به سمت بقیه ست چون اول از خودت بپرس خودت چقدر برای بقیه بودی؟ ...از جانب بقیه حرف نمیزنم اما حداقل انگشتت رو از روی من یکی باید برداری چون خود تو هیچوقت توو هیچ حال من نبودی ولی من پای تک تک حال های بدت بودم...

پاسخ:
سلام
با سلام شروع می‌کنم که نشون بدم بدون کینه و غرض جواب می‌دم که دوباره باعث رنجشت نشم.
اول یه نکته رو روشن کنم و بعد برم سراغ بقیه موارد، مخاطب این پست ابدا بلاگرها نیستن، تمام کسانی که با من در ارتباط هستند می‌تونن مخاطبش باشن، پس لزوما به این معنی نیست که یکی از شما منو رنجونده.
اون دوره‌ای که یه تعداد وبلاگ رو آنفالو کردم، دوره‌ای بود که تصمیم داشتم خودم رو محدود کنم و حتی به حذف اینجا فکر کرده بودم، هیچ دلیلی پشت قطع ارتباطاتم نبود ولی بهت حق می‌دم که ناراحت شده باشی و ابدا قصد توجیه کارم رو ندارم. تا وقتی هم دنبالت می‌کردم سعی می‌کردم همیشه بخونمت و کامنت بذارم، حالا اینکه تو حال بدت کنارت بودم یا نه، خیلی حضور ذهن ندارم متاسفانه، اگرم بی‌معرفت بودم بازم بابتش عذر می‌خوام.
آخه دختر خوب، من چرا باید بی‌دلیل تو نوشته‌هام به تو کنایه بزنم؟! مگه مشکلی بین ما بوده؟! تا جایی که یادمه همیشه کامنت‌های تو مثل یه نکته امیدبخش بوده برام و منم از صمیم قلبم ازت تشکر کردم.
همیشه هم بد نبودم برای دوستام فوریه جان، شاید تو بی‌معرفتی‌های منو دیدی فقط. کاش اینقدر پر از قضاوت ناعادلانه نبودی، حداقل زیر ابن پست.

نسرین جان، فکر می کنم این دوره ی برزخ برای خیلی از ما پیش میاد. گاهی زودتر گاهی دیرتر. مطمئنا رخوت خونه نشینی کرونایی هم بی اثر نیس در تشدیدش. تظاهر نکردن خوبه، گاهی ما انقدر خودمونو رخنه ناپذیر نشون میدیم که اطرافیانمون فکر کنن ما سپر فولادین داریم و هیچ ضربه ای رومون کارساز نیس. خوبه که گاهی به خودمون اجازه بدیم نفس بکشیم، اون روی حساسمون رو به دیگران نشون بدیم و گاهی خودمون رو در معرض شناخت دیگران بذاریم. امیدوارم حال دلت زودی بهتر بشه

پاسخ:
فکر می‌کنم کرونا خیلی از مناسبات رو‌ ‌تغییر داده و ما بعد از تموم شدن ابن ماجرا دیگه اون آدمای سابق نخواهیم بود.
امیدوارم بتونم از پس این یکی هم بر بیام و ردش کنم.
ممنونم صحرا جان. 

سلام. من خیلی وقت نیست که با وبلاگتون آشنا شدم اما از صمیم قلب از این پستتون دلم گرفت.امیدوارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه و شاد و سلامت باشید. 

پاسخ:
سلام هستی عزیز
خوش اومدی به زمزمه‌های من.
دمت گرم، حال خوبت همیشگی.

من فقط می خوام گوش کنم 

پاسخ:
دمت گرم

من قضاوتی نکردم نسیرین اونم ناعادلانه. چون هرچی گفتم بر اساس چیزایی بود که اتفاق افتاده و واقعیته و هرچی هم که احساس کردم من فقط اینطور فکر میکنم و شاید درست نباشه با واژه ی " احساس میکنم" مطرحش کردم. زیر این پست گفتم چون منم به قول خودت عادت ندارم به کسی اسیب بزنم. من هیچوقت عادت ندارم راه بیفتم عیب و ایرادای آدمارو براشون لیست کنم ، عادت ندارم نقایص وبلاگ نویسی یه نفرو افکارش رو سبک زندگیش رو بکوبم و به روش بیارم و نهایت انتخاب میکنم که نخونمش. من قبلش هیچوقت کاری به کار کسی ندارم و به تو هم این حرفا رو نزدم و هیچوقت دیگم نمیامدم بزنم ولی زمانی زدم که تو طلبکاری از بلاگرا. تو وقتی مینویسی ازتون خسته شدم پس اونوقت کسی مثل منم زبون باز میکنه پای درست همین پست تا بگم اول ببین خودت چقدر برای بقیه بودی؟

اشتباه نکن مشکل من حذف دنبال یا نکردن تو نیست چون من این حق رو همون طور که قائلم برای خودم که دیگه دلم نخواد کسیو بخونم به بقیه هم میدم و واقعا دنبال این نیستم که ببینم کی دنبال میکنه کی نه. ولی چیزی که من یادمه اونزمان به خاطر محدود کردن روابطتت نبود! ... تو بعد مدتی برگشتی، هرکی ازت توو اون مدت غیبتت سراغ گرفته بود رو گذاشتی موند هرکی نگرفته بود رو الک کردی. پس قبل اینکه بنویسی ازتون خستم به خودتم فکر کن که اتفاقا تو توو روابط دوستانت فقط توجه یه طرفه میخوای و اگر یکی دو روز نباشه میشه شامل این پست‌ در حالی که خودت برای خیلی از بلاکرا اصلا نیستی. بازم میگم درباره بقیه حرف نمیزنم چون بقیه خودشون زبون دارن. ولی من درباره خودم اونم درست پای پست طلبکارانه تو حرفام رو میرنم تا بگم بعضیام توو روزای سخت تو همیشه بودن یا سعی کردن باشن ولی تو خودت چقدر براشون دوست بودی؟ 

بحث بخشش و بی معرفتی تو نیست. چون من هروقت اومدم به وبلاگت و حرف زدم انتظار نداشتم که تو هم بیای که حالا تورو آدم بی معرفت بدونم یا ندونم. ولی وقتی همه بلاگرا رو متهم میکنی اونوقت کافیه یه بارم به خودت فکر کنی. دوستی دو طرفه ش قشنگه اونوقت میتونی لب به شکایت باز کنی وقتی خودت برای دوستات تماما بوده باشی!

قطعا این پست شامل من نمیشه چون من حداقل باعث رنجش تو نشدم و قطعا شامل دایره ی دوستانتم نیستم و به خودمم نگرفتم اتفافا. فقط دوست داشتم بگم شاید اونا که دوستانت هستن و حالا ازشون توقع داری و خسته ای یه نگاه کن ببین تو انتظارات اونا رو برآورده کردی؟

پاسخ:
به نظرم تو پاسخ من به کامنت قبلی رو با دقت نخوندی.
تمام چیزایی که اینجا مجدد مطرح کردی من تو اون پست جواب دادم.
به چه دلیل تو فکر می‌کنی من طلبکارم؟! اصلا مگه بلاگرها منتی روی سر هم دارن که من حالا ازشون طلبکار باشم؟!
اینکه من دوست خوبی برای بقیه بودم یا نه، بقبه باید قضاوت بکنن و از دید خودم کم نذاشتم برای کسایی که دوستشون دارم.
و جالب‌تربن قسمت کامنتت نظرت درباره دلایل آنفالو کردن برخی از بلاگرهاست که من همینجور متعجبانه دارم می‌خونم و سر در نمیارم که از دکون کدوم عطاری در اومدن. اگر اینجا وبلاگ منه، دارم دلایل قطع ارتباطم رو خیلی شفاف و روشن ببان می‌کنم.
اما اگر تو بهتر از من، از قصد و نیت من باخبری، اون بحثش جداست.
من هیچ وقت روابطم یک‌طرفه نبوده و شکر خدا بهترین دوستانم رو از همین وبلاگ یافتم. من توی این پست کسی رو متهم نکردم عزیزم، بهتره یه بار دیگه بدون پیش‌داوری نوشته منو بخونی. خدا رو شکر که نه دلخوری و نه توقع مقابله به مثل داشتی، از این بابت ممنونم ازت.
  • شاهزاده شب
  • زمین به بودنت نیاز داره. چون کسایی هستن که کلماتتو میخونن و کلماتت جاری میشه به قلبشون. زمین میخواد که باشی حتی که کم رمق شی حتی اگه فکرکنی به نقطه ذوب رسیدی. حتی اگه بهت ضربه بزنن. باید پاشی، بایستی، مبارزه کنی. چون زمین بهت نیاز داره

    پاسخ:
    دیشب یکی از دوستام گفت چرا این متن رو‌ نوشتی، اصلا چرا اینقدر احساس ضعف می‌کنی، بهش گفتم ناچارم از نوشتن، چون تنها راه آروم شدنمه. ممنونم ازت سوسن، کلماتت آرامش بخش بود برام.

    این پست غمگین بود، اما ببخش که اینو می‌گم، چطور می‌تونی اینقدر قشنگ بنویسی؟

    پاسخ:
    چه کامنت امیدبخشی:)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • کاش یه طوری بود که منتظر نوبت نمی‌موندیم، می‌پریدیم وسط زمین و بازی می‌کردیم.

     

    در ادامه کامنت بانوچه باید بگم که من اگه می‌خواستم چنین متنی از احوالاتم بنویسم به قدری بی سر و ته می‌شد که تهش خودم هم نمی‌فهمیدم چی شد! 

    تو هم احوالات خودت رو خوب می‌شناسی و هم می‌تونی راحت بیانشون کنی:-)

    پاسخ:
    کاش جرات و جسارتش رو‌ داشتیم.

    نفرمایید خانوم، شما خیلی هم سلیس و قشنگ قشنگ می‌نویسی.
    ماچ بهت مهربون.
  • محمود بنائی
  • اهم اهم یک محمود اینجاست که حرفهای شما را میشنوه، نوشته هاتون را میخونه و به فکرتونه منتهی خودش یک کم هنگه و یک کم زیادی درگیره و واسه همین فقط دوست داره همراهیتون کنه و لااقل بشنوه شما را. این محمود همین الان هم درگیر یکی از مشکلاتش هست اما این وسط چند دقیقه‌ای وقت برای شما پیدا کرده که تا نوبت دکترش میرسه حرفهای شما را بخونه. 

    مراقب خودتون باشید، شاد باشید. 

    پاسخ:
    صداتو دارم محمود.
    ممنون، از اینکه همیشه گوش خوبی هستی برای غرهای بی‌پایان یک عدد نسرینِ عاصی. دمت گرم. امیدوارم که مشکلت حاد و جدی نباشه و خیلی زود خبرای خوب بدی بهم. 
    مراقبت کن:)

    سلام

    اول خوشحالم دوباره برگشتی به وبلاگت به وطنت به قول معروف :)

    دوم یه سوال واسه من پیش اومده !!

     

    میخوام بدونم اون خط پررنگ که نوشته شده :

    " مخاطب این پست بلاگرا نیستن "

    این عنوان موقع نوشتن پست بوده یا بعدش اضافه شده ؟!:)

    چرا سوال شد چون پست رو که خوندم بعد کامنتا رو دیدم راستش تعجب کردم برای همین برام سوال شد!

     

    سوم اینکه

    واقعا قلمت خوبه !

    حتی تو غمگین نوشتن جوری که آدم نوشته هاتو با پوست و گوشتش درک میکنه !

     

    چهارم اینکه

    امروز  برای نماز که بیدار شدم تو دعام بودی حتی تو خوندن صلوات هام

    میخوام بگم ایشالا که حال دلت از این غم درون خیلی زود رهایی پیدا کنه

    و زود خوب بشه و به حاجت دلت برسی خیلی زود ❤❤🙏

     

     

     

    پاسخ:
    سلام واران جان.
    خودمم خوشحالم از برگشتن.
    آفرین به نکته‌سنجی‌ات:)
    نه نبود، دیدم کل بلاگستان التماس دعا دارن اونو اضافه کردم سوتفاهم برطرف بشه. اگه بدونی چه کامنتایی گرفتم:)))
    اینکه یه نفر تو نماز و دعا یادت باشه نعمت بزرگیه.
    نخواسته دعام کردی اونم روزی که محتاج دعا هستم.
    ماچ به لپت قشنگ خانوم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">