به من فقط گوش کنید
من تلاش کردم که دلم رو به اندازه همه شماها وسعت بدم. خواستم که همتون توش جا بگیرین. اما گاهی خودتون دست و پا زدین و ناسازگاری کردین، گاهی بد نشستین و جای بقیه رو تنگ کردین، گاهی از دستم در رفتین، گاهی سنگ زدین به شیشه پنجرهام و وقتی با شوق اومدم لب پنجره قایم شدین. گاهی یهو بیهوا اومدین و نشستیم با هم دو تا پیاله چایی خوردیم و هم نفس شدیم، اما شما زود حوصلهتون سر رفته، رفتین و دیگه پیداتون نشده.
من از دست همتون خستهام. از تحمل کردنتون، از کینههاتون، از تظاهر کردنهاتون. حتی گاهی دوست داشتنهاتون هم حالم رو بد میکنه. من معنی اصالت داشتن رو خوب میفهمم، همین طور تظاهر به اصالت رو. من دروغ نگفتم، من گفتم که چقدر دوستتون دارم؛ اما شما چی؟
من حرف زدن رو دوست دارم، من دوست دارم از الان تا آخر دنیا برای شما حرف بزنم، اما فکر میکنم دیگه حوصلۀ منو ندارید، فکر میکنم دارم وادارتون میکنم به تحمل کردن خودم. کاش میتونستم روی همتون یه خط قرمز بکشم تا از تمام قید و بندهای روابط رها بشم.
میدونید، از امتداد دادن یه رنج کهنه خسته شدم، از تکرار شوم یه اتفاق خستهام. انگار کنار زمین بازی ایستادم و تا ابد منتظرم که نوبت به من برسه. که برم وسط زمین و با تمام قوا بدوم. اما واقعیت اینه که قرار نیست کسی توپی سمتم پرت کنه، قرار نیست دستم رو بکشید و با خودتون ببرین اون وسط. من اونقدر این کنار زیر آفتاب میایستم تا بالاخره خسته بشم. من شاید از نظر خیلیهاتون کوچولو و بیاهمیت و به درد نخور به نظر برسم، اما هستم، نفس میکشم، نیاز به شادی دارم، نیاز به شنیده شدن دارم، اما شما همه چیز رو ازم دریغ کردین، من مثل یه ستاره کم رمق این گوشه افتادم و نای بلند شدن ندارم، نه کسی سراغم رو میگیره، نه کسی دنبالم میگرده و نه نقش بستن یهویی من توی قاب نگاه هیچ کدوم از شما، خوشحالتون میکنه. دوست داشتم یکی از شما بالاخره منو کشف کنه و با ذوق زیاد منو به بقیه نشون بده و بگه اون ستاره کوچولو، رو من کشف کردم، اون ستارۀ منه. من دیگه از گریه کردن هم خسته شدم، از تظاهر به بیتفاوتی، از تظاهر به خوب بودن، از تظاهر به اینکه سنگهایی که سمتم پرت کردین، زخمیام نکرده. اما واقعیت اینه که من زخمیام و همین روزها زخمها منو از پا در میاره. شاید وقتی نبودم، بودنم اهمیت پیدا کنه. اما اون موقع دیگه من نیستم، لبخندم، چشمهام، کلمههام، دوست داشتنم، من اگه نباشم، همه چیز رو با خودم دفن میکنم.
سلام...
تو نسرین قشنگ و مهربونی، این حرف رو من که چموش ترین و بی پرواترین دوستتم میگم. میدونم امروز از دستم ناراحتی یا بهتره بگم امروز ناخواسته باعث ناراحت شدنت شدم ولی همانطور که خودت گفتی "اما هیچ وقت انتخاب نکردم که بهتون آسیب بزنم"، من هم قطعا خواستم ناراحت کردنت نبوده و مطمئنا خودمم ناراحت میشم از ناراحتیت. ما امروز فقط هم نظر نبودیم همین، چه بسا خیلی وقتها درمورد خیلی چیزها تفاهم داریم و تایید میکنیم همدیگه رو...
خلاصه که هیچ بحثی باعث نمیشه دوستت نداشته باشم، برام مهم نباشی یا برای دیدنت لحظه شماری نکنم.