هوالمحبوب
به نظرم شناختن آدمها اصلا سخت نیست، کافیه وقت بذاری و بشینی پای حرفاشون. حرف زدن بهتر از هر چیزی میتونه ما رو تعریف کنه، مخصوصا توی فضایی که امکان رفت و آمد و معاشرت وجود نداشته باشه. من دوستای مجازی زیادی داشتم که ارتباط خیلی صمیمانهای باهاشون برقرار کردم. توی روابطم با دوستام بالا و پایین زیاد دیدم. گاهی بعضیها رو کنار گذاشتم چون دیدم آدم مناسبی برای دوستی کردن نبودن، گاهی برای بعضیا انرژی خیلی زیادی صرف کردم تا بتونم حفظشون کنم، گاهی با بعضیا دعوا کردم و حتی تا مرز کات کردن پیش رفتم، اما اونقدر آدم ارزشمندی بوده که دوباره برگشتم و مرور کردم رابطه رو و به سختی تونستم مشکلات رو حل کنم. دوستایی داشتم که دوستیمون با دعوا شروع کردیم و الان جونمون برای هم در میره. توی سالهای اخیر که دوستان نزدیکم اغلب ازدواج کردن، طبعا ارتباطم بیشتر محدود به دوستان مجازی شده. نمیدونم این اتفاق خوبیه یا نه ولی فعلا مشکلی با این قضیه ندارم.
من از خیلی جهات مدیون این فضام، فضایی که بهم جرات و جسارت خطر کردن و تجربه کردن رو داد. شاید اگر این امکان برام فراهم نمیشد، از نظر ارتباطی خیلی نمیتونستم رشد کنم. اما طبیعتا ضربههای زیادی هم بهم زده. ارتباطهای مسمومی که با امید و آروز شروع شده و تهش با یه تلخی غیر قابل توصیف به پایان رسیده هم محصول همین فضاست. فضایی که گاهی بهت اجازه نمیده از حقت دفاع کنی، بهت اجازه نمیده حرفت رو جوری که باید به طرف مقابل حالی کنی، فضایی که خط خوردن خیلی راحتتره. فضایی که مرزی بین حقیقت و دروغ برات قائل نیست، نمیتونی زل بزنی تو چشم طرف تا ببینی راست میگه یا دروغ، فضایی که به راحتی میتونی پنهانکاری کنی و طرف مقابل متوجه نشه.
اما چیزی که برام این وسط عجیبه بعضی از واکنشهای لحظهای هست. آدمی که مدتها باهاش معاشرت کردی، حرف زدی، از درونیاتت گفتی، نمیتونه ادعا کنه که تو رو نمیشناسه و نمیدونه چی خوشحالت میکنه. مگر اینکه تو تمام مدت بهش دروغ گفته باشی و نقش بازی کرده باشی، که در این صورت هم به نظرم چنین آدمی ارزش وقت گذاشتن و تلاش برای خوشحال کردن رو نداره و بهتره آدم دمش رو بذاره رو کولش و بره.
چیزی که بیاغراق تمام دوستانم درباره من توافق نظر دارن، بیش از اندازه خودم بودنه، یعنی هیچ وقت چه تو مجازی چه تو دنیای واقعی، نقش بازی نکردم، هیچ وقت تلاش نکردم خودم رو بهتر یا بدتر از چیزی که هستم جلوه بدم. این خود واقعی بودن بدون هیچ نقابی، هم خوبی داره هم بدی. خوبیهاش اینه که استرس اینو نداری که اگه فلان حرفت لو بره چی میشه. همیشه راحتی و وجدانت آسوده است که کسی رو با دروغت اذیت نکردی، به کسی آسیب نرسوندی. اما یه بدی هم داره که باعث میشه ازت سواستفاده بشه. اینکه بقیه رو هم با خودت قیاس میکنی و فکر میکنی آدمهایی هم که باهات در ارتباطن مثل خودتن. حتی اگه در نود درصد مواقع اینجوری باشه یه درصدی باید برای بازیگرها هم قائل بود. اونایی که خوب بلدن تو نقش دروغین خودشون فرو برن و تو حتی نتونی حدس بزنی که اینا همش یه مشت خیالات خوش رنگ و لعابه. خلاصه اینکه فرزندانم، شمایی که از خرداد نود و چهار خواننده اینجایی تا شمایی که از تیر نود و نه به این وبلاگ متصل شدی، با هر میزان شناختی که از من داری، به نظرت چی منو خوشحال میکنه؟
به نظرم عاشق تعریف و تمجیدی!
کامنتای من هم خوشحالت میکنه!
همین دیگه فکر نکنم چیزی باقی مونده باشه. در هر حال چه خبر؟
+به نظرم شما چیزی رو از دست نمیدی وقتی خودِ خودتی. اونی که این وسط دچار عذاب روح و وجدان میشه اونیه که در مقابل تو، خودش نبوده و پشت نقاب پنهان شده بوده.
شاید برای مدتی کوتاه از کنار با تو بودن لذت برده باشه، و از لذت بردنش بعد از مدتِ کوتاهی منزجر شده باشی، اما در نهایت اون میمونه و یه نقابِ بیات و تو میمونی و ( مِیمون نه ها) میمانی و یه حال خوب که جوکرها نتونستن مغلوبت کنن و دُمشونو گذاشتن رو کولشونو رفتن.
و مهمتر اینکه اگه خواستی حالت خوب تر بشه بگو بیام دوباره برات کامنت بذارم...