شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۸ ق.ظ
هوالمحبوب
اینقدری که توی این چند ماه اخیر، نشستم به مرور کردن خودم، هیچ وقت توی این سی و دو سال نکرده بودم. تلاش برای بهبود حال خودم، بهبود روابطم، بهبود شرایط زندگیم، اهدافی بود که این چند وقت از سر گذروندم. با وجود همه تلاشها، مطالعهها، بالغ شدنها، هنوز هم توی یک سری روابط لنگ میزنم و نمیتونم خودم رو نجات بدم. نمیتونم تا یه جایی دوست داشتنم رو بروز بدم و از یه جایی به بعد بایستم به واکنش آدمها. بلد نیستم غرق نشم توی یک سری روابط و بعد بدون اینکه انتظاری از آدمها داشته باشم، بدون اینکه دست و پا بزنم و آسیب ببینم، برم به مقصد دلخواهم. هنوزم ارتباط برقرار کردن برام دلخواهه. هنوزم دوست داشتن شیرینه و برای همین هنوزم آسیب میزنم به خودم.
به نظرم دیگه تا این سن باید یاد میگرفتم که حد و حدود هر رابطه کجاست، باید یاد میگرفتم که تا کجا میتونم نفوذ کنم و از کجا باید توقفم آغاز بشه. گاهی دلم رفتن و کنده شدن میخواد. دلم میخواد برگردم به روزی که هیچ کس اینجا، حتی اسم واقعیام رو هم نمیدونست.
گسترده شدن دامنه روابط داره منو میترسونه. از اینکه مدام آدمها میان و سنگ به شیشه خلوت من میزنن میترسم، از اینکه در خونهام به روی خیلیها بازه وحشت کردم. در خیلی از مواقع، بُعد سختگیر و مذهبی وجودم به عناد برمیخیزه و یه جنگ داخلی سخت تو وجودم شروع میشه. خود امروزی و نسبتا روشنفکرم دوست داره ارتباط بگیره و از بودن کنار آدمها لذت ببره، اما من مذهبی و سنتی که شاکلۀ اصلی وجودمه، میترسه، گاهی قایم میشه، گاهی مریض میشه و گاه قهر میکنه.
نمیدونم باید قبول کنم که دچار تناقضم یا نه همه آدمها این شکلی هستن.
چند روز پیش وارد یه رابطۀ آشنایی شده بودم که در تمام لحظاتش داشتم افسرده میشدم، حس میکردم زندگی داره هر لحظه تیره و تار میشه. در حالی که از منظر بیرونی، اون ادم کیس خیلی خوبی برای ازدواج بود، تحصیلات عالی، شغل درجه یک، وضعیت مالی خوب و مهمتر از همه مذهبی.
از وقتی بهش جواب منفی دادم، حالم نسبتا بهتر شده. انگار خودم رو نجات داده باشم. دارم به این فکر میکنم که آیا خواستن کسی که شبیه من باشه و من از بودن کنارش نترسم، اینقدر سخته؟ چرا آدمهایی که سر راه من قرار میگیرن اینقدر صفر و صد هستن؟ اگه تجربهای در این خصوص دارین که فکر میکنین میتونه بهمون کمک کنه، خوشحال میشم مطرح کنید. نظرات این پست بدون تایید نمایش داده میشه. کامنت ناشناس هم فعاله اگر دوست نداشتین شناخته بشین.
من خیلی کوچیکترم و نمی دونم نظر دادنم درسته یا نه ولی واسه روابط به حسم اطمینان کردم، تو تمام آشنایی ها خودم از شرایط و طرفم مهم تر بود. هیچکس از آینده خبر نداره هر چقدرم نکته سنج باشی ممکنه بعدا اون آدم تغییر کنه یا یه اتفاق عجیب تو زندگیتون بیفته... ازدواج بزرگترین ریسک دنیاست، نیاز به تحقیق و فکر زیاد داره ولی حساسیت بیش از حد و کمالگرایی خوب بودن این رابطه رو واسه همیشه تضمین نمی کنه