صدامو میشنوی؟
هوالمحبوب
فکر میکنم تنها کسی که دوست داشتنش بیمنته تویی، تنها کسی که آغوشش بیمنته تویی، تنها کسی که تا حالا اشکم رو در نیاورده تویی، تنها کسی که هر وقت دعوا میکنم باهاش لبخند میزنه و چیزی نمیگه تویی، اون شب که حسابی کفری بودم از دستت، چند تا حرف بد زدم بهت، وایسادی و نگاهم کردی، نه با تمسخر، نه از بالا به پایین، درست مثل یه عاشق واقعی. من فهمیدم چرا حالم بده، فهمیدم چرا این روح سرکشم آروم نمیشه، فهمیدم چون تو با نگات بهم فهموندی، من دارم الکی دست و پا میزنم، اول و آخرش خودتی. من گاهی الکی حساب باز میکنم روی بندههات، اول و آخرش خودتی، خستهام از دنیا، خستهام از هیاهوی آدمات، خستهام از حرف و طعنه و کنایه و درشت شنیدن، خستهام از آزمون و خطا. یه روز بشین و حرفامو گوش کن، یه روز که سرت خلوت بود، بشین باهام حرف بزن، من قرآن رو خوندنم، چندین بارم خوندم، دلم از اون حرفا نمیخواد، دلم حرفای خودمونیتر میخواد، از حرفای دوتایی که تو خلوت میشه زد فقط. من خستهام خیلی زیاد. بهم انگیزه دوباره بلند شدن بده. من برای شروع دوباره نا ندارم. انگار تمام انرژیام تحلیل رفته. قرص دیگه جواب نمیده، خودت باید یه فکری به حالم بکنی. بذار من حرف بزنم، حرفامو کات نکن، بهم نگو دوستم نداری، بهم نگو حوصلهات رو ندارم، بهم نگو چرا هی گیر میدی، بهم نگو من واقعا نمیرسم این رابطه رو هندل کنم، توام اینا رو بگی دیگه من جایی ندارم بهش پناه ببرم. تو حوصلهام رو داشته باش، تو بفهم منو، تو بشنو حرفمو. اگه حرف نزنم دق میکنم، دیگه خستهام از بغض وقت و بیوقت، از آشوبی که افتاده به جونم. از کج فهمیها خستهام. من مرز دوست و دشمنم قاطی شده، من تنهام، اونقدر که حتی مامان منو نمیفهمه. تنهام و دارم یکی یکی از دست میدم، کی بیام پیشت؟ کی سرت خلوته؟ کی خوابت نمیاد؟ کی خسته نیستی؟ کی حوصله داری؟ کی بشینیم دو تا پیاله چایی بخوریم و من یه دل سیر تو بغلت گریه کنم و تو پشت و پناهم بشی؟
دقیقا دلمون حرف های خودمونیتر میخواد
میخواد که بگیم و جوابمونو بشنویم بگیم و با آرامش صداش روحمون رو تسکین بده و آرومش کنه..