گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

در برابر تجاوز

شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ

هوالمحبوب

 

همیشه فکر میکردم، حرف زدن از بعضی از تلخی‌های زندگی، نیاز به گوش محرم داره، باید کسی اونقدر درکت کنه که وقتی حرفاتو گفتی، بعدش پشیمون نشی. چند ماه قبل بود که یه گوش محرم پیدا کردم برای گفتن حرفام و از اون روز حس کردم یکم شجاع‌تر شدم. پست دیروز جولیک جسارت بیشتری بهم داد که بیام و راجع به اون اتفاق بنویسم. 
تمام این سالها تلخی اون اتفاق همراهم بود، هیچ وقت هم جرات نکردم راجع بهش به کسی چیزی بگم؛ فکر می‌کردم مثل همیشه اگر حرفی بزنم، خودم مقصر قلمداد می‌شم و چیزی از تلخی ماجرا کم نمی‌کنه.
سن دقیقم یادم نیست اما اینو مطمئنم که زیر هشت سال داشتم، یه روز جمعه‌ای بود که همۀ اعضای خانواده دور هم بودیم، بعد از ناهار توی اتاق بزرگه خونۀ مادربزرگم، گوش تا گوش رختخواب پهن بود همۀ بچه‌ها و بزرگ‌ترها، آمادۀ خواب بعد از ظهری می‌شدن.
اون اخلاقش خوب بود، مهربون بود و من هم طبعا دوستش داشتم، دوست داشتم کنار اون بخوابم و همین طور هم شد، خواهرم و بقیه رو کنار زدم که بخوابم پیشش. اما چند دقیقه‌ای که گذشت حس کردم دستش داره روی بدنم سُر می‌خوره، اونقدر بچه بودم که نمی‌دونستم دقیقا چیکار باید بکنم، دستش بین پاهامو لمس می‌کرد و من بدنم داغ شده بود، حس ترس، خجالت و بهت توامان بهم فشار آورده بود و برای همین نمی‌دونستم که داره چه اتفاقی میوفته. چند دقیقه‌ای این اتفاق طول کشید و بعد نمی‌دونم اون خوابش برد یا خونه شلوغ شد یا چی که دیگه دستش رو حس نکردم.
خیسی بعدش فقط یادمه و اون قلبی که مثل گنجشک توی سینه‌ام تالاپ و تلوپ می‌کرد. بعد از اون اتفاق دیگه رفتن به خونه‌شون رو دوست نداشتم، حتی بازی کردن با بچه‌هاش رو برای همیشه کنار گذاشتم، تمام تلاشم رو میکردم که حتی سلام هم نکنم بهش. 
بعدتر ها که بزرگتر شدم، فهمیدم ماجرا چی بوده؛ اما هنوزم بعد از این همه وقت، نمیدونم چرا پدر و مادر من که از همون اول می‌شناختش و به همه چیز آگاه بودن، چرا اجازه می‌دادن اینقدر بهمون نزدیک بشه. نزدیک بیست سال از اون عصر جمعه گذشته و من هنوز تصویر اون روز و ترسی که یهو توی دلم شره کرد ته ذهنم هست، هیچ وقت اتفاق‌های تلخ کودکی فراموش نمی‌شن مخصوصا اگر رنگ تعرض یا تجاوز داشته باشن. 
تجاوز بدترین اتفاقیه که برای یه آدم می‌تونه رخ بده، من سال‌های کودکیم با ترس گذشته، ترس از تکرار اون اتفاق، ترس از یهو تنها شدن با اون آدم، ترس از مواجهۀ دوباره باهاش. این ترس رو بیست و چند سال توی دلم خفه کردم، اما هر بار شعله کشید و جرقه زد. حالا من سی و دو سالمه و بهتر از یه دختر بچۀ هفت ساله بلدم از خودم دفاع کنم، بلدم داد بزنم، اما هنوزم نتونستم از این اتفاق با مادرم حرفی بزنم. هنوزم شرمی توی بیانش هست که نمی‌تونم بهش غلبه کنم. چون سال‌های سال بهمون القا کردن که حتی اگر گرگ ما رو بخوره، ما مقصریم. مقصریم چون دختریم، مقصریم چون زیباییم، مقصریم چون ساعت هشت شب به بعد بیرون بودیم، مقصریم چون عاشق شدیم، مقصریم چون لباس شاد رنگی پوشیدیم، مقصریم چون سوار ماشین شخصی شدیم، چون سرکار رفتیم، چون دوچرخه سوار شدیم، چون توی خیابون خندیدیم، مقصریم چون زنده‌ایم.
اگه بخواییم ریشۀ تجاوز، تعرض و آزار جنسی رو پیدا کنیم قطعا یه سرش به طرف ماها که قربانی هستیم برنمی‌گرده، بلکه هر دوسرش به سمت متجاوز و آزارگر نشونه گرفته شده، من بابت سینه‌هام که همیشه زیر روسری و شال پوشونده شدن، متلک جنسی شنیدم، حتی وقتی توی ماشین نشستم، دوستم بابت باسن برجسته‌اش همیشه ترسیده و تحقیر شده، حتی یه مدت چادر سرش کرد تا بلکه بتونه این بخش از اندامش رو از چشم آزارگرها پنهان کنه. ما سال‌هاست که با ترس و لرز رفت و آمد کردیم، چهار سال دانشگاه، یا پدرم یا برادرم منو تا پای سرویس همراهی کردن چون ساعت شیش صبح خیابون‌ها امن نبودن، شب‌ها از یه ساعتی به بعد نتونستیم بیرون باشیم، چون خیابون‌ها امن نبودن، نتونستیم مسافرت بریم، نتونستیم کنسرت بریم، خیلی کارها رو نتونستیم بکنیم چون دختر بودیم و خانواده‌ها نمی‌تونستن عواقب اتفاق‌ها رو بپذیرن. همیشه از یه چیز موهوم ترسیدیم، توی تاکسی، اتوبوس، مترو، خیابون، بازار توی محیط کار و .....

  • ۹۹/۰۵/۲۵
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۲)

نسرین جانم، عزیزم مرسی که نوشتی. من هم توی کامنتای جولیک براب اولین بار نوشتم در موردش.

پاسخ:
به نظرم وقتش بود که خودم رو ازش خلاص کنم. ممنون که خوندیش عزیزم.

متاسفم بابت رنجی که متحمل شدی نسرین جان

❤️❤️❤️

پاسخ:
از اینکه می‌بینم چقدر آدم‌ها توی این پست حامی هستن خوشحالم. ممنونم صبای عزیز
  • جوزفین مارچ
  • نسرین، وقتی فکر می‌کنم حتی حرف زدن درباره‌ش چه‌قدر برای ما سخته، واقعا نمی‌فهمم توی ذهن اون‌هایی که ما رو مقصر در نظر می‌گیرن چه‌ اتفاقی میفته که به این نتیجه می‌رسن! نمی‌دونم فریاد زدن این‌ها چه‌قدر تاثیرگذار باشه ولی حداقل، یک‌ کاری کردیم برای آرامش بیشتر خودمون. من هم چندوقت پیش درباره‌ش نوشتم، حالا انگار خیلی سبک‌ترم و می‌دونی باز هم یک‌موقع‌هایی بعضی کابوس‌هام درباره همین اتفاق‌هاست ولی همه‌چیز به نظرم قابل‌تحمل‌تره دیگه، حداقل از وقتی که نوشتم احساس می‌کنم توی کشیدن این بار به دوشم دیگه تنها نیستم. 

    پاسخ:
    این تربیته، فرهنگه یا عرف یا چه کوفتیه که نمی‌فهمم ولی همیشه ما ها رو برحذر داشته از یه چیزایی. یه خط قرمزایی برامون تعریف کرده که گرفتارمون کرده برای ابد.
    دقیقا حرف زدن یه جور خلاصیه رها شدنه
    تحسینت میکنم از اینکه درباره‌اش نوشتی عزیزم

  • رحیم فلاحتی
  • آشنایی از این آزاری که دیده بود برایم تعریف کرده . آزاری که از طرف عموی جوانش به او رسیده بود. و سال ها روح و روانش را خراشیده بود. و من هر بار با دیدن یکی از آن دو حس عجیب و ناراحت کننده ای به سراغم می آید . نمی دانم او چطور این همه را تحمل کرده ...

    پاسخ:
    متاسفانه در اغلب مواقع متجاوز و آزارگر از اعضای نزدیک خانواده است.
  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • احسنت به شجاعتت، و خاک تو سر هر چی متجاوزه...

    پاسخ:
    ممنون از حمایتت رفیقت.

    خوب من الان چی باید بگم جز اینکه کو لایکش؟ 

    پاسخ:
    لایک رو خیلی وقته غیرفعال کردم قربونت.
    هر چی دل تنگت می‌خواد.

    من هنوز تو خاطرم دختری /دخترای نقش بسته که همینجور تو گفتی یا جولیک گفت یا کامنت خودم در مورد اون دختر بچه ای که مورد تجاوز قرار گرفته بود تو ذهنمه و هر وقت یادم می افته ناخودآگاه گریه میکنم و تو پست جولیک هم گفتم!

    برای دختران سرزمینم و حتی زنان سرزمینم که هنوز ما حتی نتوستیم افکار مسمومی که بعد از این داستان ها تو افکار مردم نقش میبنده  از ذهن دیگران پاک کنیم چه برسه بخوان تو این مملکت علیه این افراد متجاوز قانونی هم وضع کنن !!

    منی که با همچین بچه های که در سنین کم با این داستان مواجه بودند و ارتباط داشتم و مشکلاتشون رو بعد از اون حوادث دیدم از این اتفاقات تلخ

    دلم خونه و گاها شده برای اون بچه ها یا حتی اون خانم ها سالهاست

    صورتم گریانه و برای آینده مبهم شون نگرانم !

    تو و سایر عزیزانی که این رنج رو  با خودتون سالها به همراه بردین دیگه جای خود دارین!

    ولی مطمئنم این زمین اون زمینی نبود که خدا دلش میخواست تمام بنده هاش با هم بدون هیچ گونه آزار و اذیتی زندگی کنند !!

    این اون زمین نبوده اگر هم بوده که نبوده؛ 

    بعضی ها با افکار مریضشون اون رو به

    گند کشیدن و به لجن زاری تبدیل کردند که خیلی زمان میخواد این لجن زار

    پاک بشه از این جور افراد که به سرزمینی سبز تبدیل بشه !!

     

    درک میکنم چقدر اذیت شدی هیچ نمیتونم بگم جز اینکه از خدا برای تو و سایر عزیزانی که این شکلی رنجی رو متحمل شدند صبر و آرامش بخواهم !

    و از خدا بخواهم این زمین رو از وجود همه بیمار دلان و اینجور افراد آلوده ای

    پاک کنه 🙏

     

    پاسخ:
    ببین حالا یه چیزی که این وسط فاجعه است اینه که گاهی اوقات می‌خوان که متجاوز با قربانی ازدواج کنه تا اینجوری از دید خودشون بی‌آبرویی رو بشورن!
    یا اگه قربانی در حین تجاوز حامله بشه و بچه رو سقط کنه، متجاوز می‌تونه ازش شکایت کنه که چرا بچه منو سقط کردی. در این حد قوانین ما احمقانه است در برخی مواقع.
    قطعا تصور خدام اینی نبود که ما برای ساختیم.


    ممنونم ازت، ایمدوارم هممون به ارامش برسیم خیلی زود.

    نمیدونم چی بگم اصلا، خیلی متاسفم :(

    پاسخ:
    :(

    این چند روزه هر چی پست دیدم که توش علاوه بر تجاوز به حق‌های سلب شده‌ی زن‌ها اشاره شده به کارها، استعدادها و علاقه‌هایی فکر کردم که حالا از خیلی‌هاشون یه کوه حسرت باقی مونده، چقدر چیزهای ساده‌ای که با کلمات آبرو و یه دختر و یه زن ازمون سلب شد، چقدر علاقه‌هایی که یه برچسب زدن روش و ازمون گرفتن.

    واقعا حقمون بود برای چیزهای طبیعی، برای حقوق عادیمون این همه بخوایم بجنگیم و داد و بیداد کنیم؟ انقدر مجبور شدیم برای به دست اوردن چیزهای ساده به همه چیز چنگ بزنیم که کم‌کم خودمون هم باورمون شد از اول هم حقمون نبود و حالا داریم زیاده‌خواهی میکنیم.

    پاسخ:
    من خودم عملا کاری در این خصوص نکردم و واقعا برای خودم متاسفم. ولی دیدم دخترایی که شجاعانه علیه همه تبعیض‌ها و بکن و نکن‌ها ایستادن.
    یکیش همین کارزار نه به دوچرخه سواری دخترا که خیلی بازتاب داشت.
    البته خیلی از اونایی هم که تلاش کردن و وارد صحنه شدن الان سرنوشت خوبی ندارن:(

    فارغ از بعد اجتماعی و قانونی بعضی سخت‌گیری‌ها تو بعد خانوادگیه و باید بجنگی تا بتونی یه سری استقلال رو به دست بیاری، خودم با حدودیش برخورد داشتم و یک سری هم از دوستام و بقیه شنیدم و خوندم که‌... هیچی اصلا نگم بهتره

    پاسخ:
    اون که بله الی ماشالله محدودیت بوده که داشتیم و داریم :(

    دوست پژوهشگری داشتم که چند ماه مشغول تحقیق روی همین موضوع بود. موارد تجاوزی که براش تعریف کرده بودن به قدری متنوع و عجیب بود که خودش تا یه مدت بدحال بود. هم دختر توی قربانی ها بود هم پسر. هم جوان هم نوجوان هم کودک. با توجه به معیار خیلی باز تجاوز توی ایران ، بازم به آمار عجیب و غریبی از تعداد قربانی ها رسیده بود. درباره عوامل ازش سوال کردم. گفت تجاوز ، توی توسعه یافته ترین کشورها هم اتفاق می افته. اما مسئله ای که باعث بغرنج تر شدنش میشه نوع نگاه به قضیه ست. اینکه خانواده های ما نوعا و خود ما ، از ترس آبرو و ... درباره این موضوع حرف نمی‌زنن و نمی‌زنیم، آسیب روحی تجاوز رو چندبرابر می‌کنه. 

    این موضوعیه که از ۲ سالگی به تربیت و آموزش نیاز داره تا آدم بتونه یا از خودش محافظت کنه یا اگه براش پیش اومد بدونه چطوری مدیریتش کنه. ازون تابوهای دیر شکن که فوری باید بشکنن. 

    پاسخ:
    حالا علاوه بر نوع نگاه خانواده‌ها، بحث قانون و حمایت قانونی هم لنگ میزنه تو کشور ما متاسفانه.

    نمی‌دونم چی بگم... فقط به شجاعتت غبطه می‌خورم. من هیچ‌وقت نتونستم راجع بهش حرف بزنم یا بنویسم. همیشه خجالت کشیدم. و می‌دونی بدتر از همه چی بود؟ اینکه توی اون سن کم فکر می‌کردم الان خدا برای من هم گناه نوشته و گریه می‌کردم و دعا می‌کردم که من رو ببخشه...

    پاسخ:
    بدترین بخش آزار جنسی، همینه، اینکه ماها خودمون رو مقصر می‌دونیم و خب متجاوز و آزارگر دقیقا از همین حربه استفاده می‌کنه و یا کارش رو تکرار می‌کنه و یا آزادانه می‌گرده و زندگی می‌کنه بدون ذره‌ای عذاب وجدان.
    دیشب خوندم که یه شوهر خاله، چهار سال به خواهرزاده زنش تجاوز کرده و پسر بچه هر بار خواسته حرفی بزنه کسی متوجه نشده.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">