نسرین و غرهای شهریوری
هوالمحبوب
هوالمحبوب
این جور که وقت ها که کم می ارم میرم بالا کوه ...به شهر زل می زنم ..فریاد میزنم ..گریه می کنم وقتی پایین می ام هیچی عوض نشده ولی من کمی تنها کمی سبک تر شدم
شما دو تا تنها میرید کوه؟
نرفتم تا حالا تنهایی
ترس نداره؟
آبان گفت اینجور وقتها میرم کوه
تو هم گفتی میری
و من موندم یعنی تنها میرید؟
خوش به حالت که کسی هست که باهاش میری
ای بابا
دقیقا میدونم سیستم مدارس چجوری هست :| من بعنوان مربی مهد مشغول بودم اما بعدش انقدر دلزده شدم که حتی محبت به بچه ها هم برام اهرم فشار نبود...مدیرهای مدارش غیرانتفاعی انگار کنیز زرخریدشون هستی، باورت میشه حتی ما دیوار مدرسه هم رنگ کردیم؟
بعدش هم دوست داشت از ریز به ریز زندگیمون براش تعریف کنیم :|
کم حرف ترین و غیر اجتماعی ترین مربی بودم....اصلا نمیتونستم قاطی تملق گویی و پاچه خواری بقیه بشم.
نگم برات که نقاشی من درحد خاکستری هفت ساله از شیراز هست :))
پس به خودت دلداری بده و ادامه....فاجعه بار تر از من نیستی که
+منم امروز دوست داشتم توی این خونه نباشم....
چقدر دلم برای محصلها و معلمهاشون میسوزه، این جوری باور کنید نه آموزشی حاصل میشه و نه پرورشی و نه اصلاً لطفی داره... خدا به همهتون صبر و قدرت بده؛ بازم میگم اگه حس کردی از من کاری بر میاد، مدیونی اگه بهم نگی.
همه خسته شدیم از این وضعیت، شما عزیزان، بیشتر... :(
امسال واسه معلمها کار به مراتب سختتر میخواد بشه
حالا بازم شما به محیط فضای مجازی آشنا هستین چند روز پیش یکی از دوستان تعریف میکرد که برا آموزش نرم افزار متاک رفته بود به یه مدرسه غیرانتفاعی اونجا هم همه معلم ها اکثرا دبیرهای قدیمی بازنشسته بودن میگفت بهشون میگفتم این فایل رو دانلود میکنید بعدش اینجا آپلود میکنید همشون با چشمهای دایره شده منو نگاه میکردن:))
رفتم مثلا با ماشین
اما پیاده شدن و چرخیدن را می ترسم و بعدشم حوصله ی آدم سر میره
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
آره
روزی ۳ بار به این فکر میکنم که اخه پاقدم نحستر از این؟ پام رسید به دانشگاه کرونا اومد و با کله برگشتیم :/
خدا بهت صبر بده واقعا، شرایط واقعا سخته، خصوصا که همه خستهان و باید با این خستگی تو خونه کار هم بکنین .
من از همین الان عزای درس خوندن با سارا رو گرفتم و هر چی نزدیکتر میشه بیشتر تن و بدنم میلرزه :|
همه اینها یه طرف اینکه نمیدونیم قراره چی بشه و چطور بشه یه طرف!
گاهی اینقدر کارهایی که باید بکنم زیاد میشن، هیج کاری نمیکنم میشینم یه گوشه و هی حرص کارهای عقبافتادهم رو میخورم-_-
سلام
نمیدونم چی بگم..فقط میتونم بگم به نظرم شما حق دارین ولی خب الان افتادیم تو سربالایی و چاره ای جز تاب آوردن نیست. منم کمکم بیشتر از یه هول کوچیک نیست متاسفانه و اونم اینه ازتون بخوام قوی باشید :)
سلام نسرین جان
آی گل گفتی
خسته شدیم که برای یه لحظه اشه
ذله شدیم
پودر شدیم
این ستاد کرونا هم معلوم نیست میخواد چکار کنه
از یه طرف بیماری رو کنترل نمی کنه و همه رفت و آمدها رو آزاد گذاشته تا هر موجی رو با شروع موج بعد تموم کنیم
حالا تو این وضع وحشتناک میخواد مدرسه رو حضوری کنه
آخه آلمان و ... که حضوری کردن بیماری رو قبلش کنترل کردن
نه روزی بین 100 تا 200 کشته بدن و کلی مبتلا
حالا تعداد کشته ها که به 500 رسید مدرسه رو تعطیل می کنن
چقد همهی اینا حرف من بود... واقعا خستهم خیلی خسته. به سفر نیاز دارم. به دورهمی، به وقت آزاد و بیدغدغه که بتونم به علایقم برسم.
چقدر اون سطرهای آخرت، حرف دل همهست...
عزیزم
منم دلم تنگه اما نمی دونم برای چی یا برای کی؟ :(