گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

نسرین و غرهای شهریوری

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ب.ظ

هوالمحبوب


بیشتر از خرده فرمایش‌های مدرسه و وزارت‌خونه، همکارای بله قربان‌گو منو کفری می‌کنن. کسایی که سرشون رو کردن زیر برف و اصلا متوجه نیستن که داریم استثمار می‌شیم. یه کارهایی رو از ما توقع دارن که صد در صد وظیفۀ مدیر و معاونه. اما چون همیشه چشم گفتیم و انجام دادیم، پررو شدن. 
من توی این حال و روز، حوصلۀ تولید محتوا و تهیه انیمیشن و هزار تا کوفت دیگه ندارم. حوصلۀ سر و کله زدن با اپلیکیشن‌های مختلف رو ندارم و ترجیح می‌دم یه معجزه‌ای رخ بده و عذرم رو از مدرسه بخوان. اونقدر کار سرم ریخته که رسما فلج شدم و نمی‌دونم کدوم رو انجام بدم و کدوم رو نه. هر روز سه چهار تا کتاب رو میارم میذارم جلوم که بشینم بخونم، عصر همشون ور جمع میکنم می‌ذارم تو قفسه و فردا دوباره روز از نو. نه نوشتنم میاد نه خوندن و نه هیچ کار مفید دیگه‌ای. ولی چون برای ادامۀ زندگی نیاز به پول دارم، مجبورم این لالوها هی محتوا بنویسم که لااقل  لنگ پول نباشم. از شنبه مدرسه‌ها شروع می‌شن و من اصلا نمیدونم تکلیف‌مون چیه. نمی‌دونم قراره چه اتفاقی امسال بیوفته و استرس تمام وجودم رو گرفته. کار کردن با نرم‌افزاهای جدید که هر روز بهم معرفی می‌شن، چیزی در حد کوه کندنه برام ولی می‌دونم که ناچارم یه روزی برم سراغشون و هر چه زودتر شروعش کنم برام بهتره. این وسط زدم سه‌پایه دوربینم رو که یه هفته پیش خریده بودم رو شکستم و اعصاب نداشتم صد درجه وخیم‌تر شد. اوضاع خونه هم که مثل همیشه در حالت جنگ سرده و استخوان توی گلو. واقعا اگه راهی داشتم کوله رو پر می‌کردم و می‌زدم به چاک. حس می‌کنم هشت ماه تحمل این وضعیت از توانم خارجه. کلاس نقاشی ثبت‌نام کرده بودم که حالم بهتر بشه، اما اونقدر کار همه بهتر از منه که افسردگیم چند درجه بدتر شد و دو جلسه است دیگه تکلیف نمی‌فرستم. از اینکه نشستم و همش غر میزنم و هیچ کار مفیدی ندارم که انجام بدم کفری‌ام. می‎‌دونم که بالاخره باید یه راهی پیدا کنم و خودم رو از شر این وضع خلاص کنم ولی فعلا نتونستم. حس می‌کنم کلی داد نزده دارم، کلی اشک نریخته، کلی راه نرفته، کلی کار نکرده. دلم هیجان می‌خواد، سفر می‌خواد، کافه و رستوران می‌خواد. کاش این هفت ماه همین‌جا متوقف بشه و دیگه برگردیم به زندگی عادی. واقعا شورش در اومد دیگه. دلم برای همه تنگه.
  • ۹۹/۰۶/۱۱
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۶)

عزیزم 

منم دلم تنگه اما نمی دونم برای چی یا برای کی‌؟ :(

پاسخ:
اینم یه درده برای خودش:(

این جور که وقت ها که کم می ارم میرم بالا کوه ...به شهر زل می زنم ..فریاد میزنم ..گریه می کنم وقتی پایین می ام هیچی عوض نشده ولی من کمی تنها کمی سبک تر شدم 

پاسخ:
حداقل هفته‌ای یه بار می‌رم کوه، ولی اثرش فقط همون روزه، بعد دوباره می‌شم همون آشفته قبل.

شما دو تا تنها میرید کوه؟

نرفتم تا حالا تنهایی

ترس نداره؟ 

پاسخ:
ما دو تا یعنی من و کی؟! 😂
نه چهار نفریم، اما دو نفره هم زیاد رفتیم، طوری نیست.

آبان گفت اینجور وقتها میرم کوه

تو هم گفتی میری 

و من موندم یعنی تنها میرید؟

خوش به حالت که کسی هست که باهاش میری 

پاسخ:
من اصولا برای انجام هیچ کاری منتظر بقیه نمی‌مونم.
عشقم بکشه همه کارا رو خودم انجام می‌دم. 
امتحان کن توام.

ای بابا 

دقیقا میدونم سیستم مدارس چجوری هست :| من بعنوان مربی مهد مشغول بودم اما بعدش انقدر دلزده شدم که حتی محبت به بچه ها هم برام اهرم فشار نبود...مدیرهای مدارش غیرانتفاعی انگار کنیز زرخریدشون هستی، باورت میشه حتی ما دیوار مدرسه هم رنگ کردیم؟

بعدش هم دوست داشت از ریز به ریز زندگیمون براش تعریف کنیم :|

کم حرف ترین و غیر اجتماعی ترین مربی بودم....اصلا نمیتونستم قاطی تملق گویی و پاچه خواری بقیه بشم.

 

نگم برات که نقاشی من درحد خاکستری هفت ساله از شیراز هست :))

پس به خودت دلداری بده و ادامه....فاجعه بار تر از من نیستی که

 

+منم امروز دوست داشتم توی این خونه نباشم....

پاسخ:
مدرسه من خدا رو شکر خیلی اون حالت رو نداره، یعنی نه از نظر کاری نه پرداخت مشکلی ندارم، اما گاهی یه چیزایی اتفاق میوفته که نباید و به نظرم توی محیط‌های خصوصی طبیعیه تا حدی. اما چون ماها معلمیم یکم باید اوضاع‌مون با بقیه صنف‌ها فرق کنه، که نمی‌کنه متاسفانه.


من نسرین 5 ساله از تبریزم:))
امروزم که جلسه کنتاکت داره نمی‌دونم چیکار کنم ...
  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • چقدر دلم برای محصل‌ها و معلم‌هاشون می‌سوزه، این جوری باور کنید نه آموزشی حاصل می‌شه و نه پرورشی و نه اصلاً لطفی داره... خدا به همه‌تون صبر و قدرت بده؛ بازم میگم اگه حس کردی از من کاری بر میاد، مدیونی اگه بهم نگی.

    همه خسته شدیم از این وضعیت، شما عزیزان، بیش‌تر... :(

    پاسخ:
    واقعا شرایط برای هر دو گروه بده، مادرهای یکه گوشی دست بچه نمی‌دادن، الان ناچارن از این کار:(
    ممنونم از محبتت رفیق :)

    امسال واسه معلمها کار به مراتب سختتر میخواد بشه

    حالا بازم شما به محیط فضای مجازی آشنا هستین چند روز پیش یکی از دوستان تعریف میکرد که برا آموزش نرم افزار متاک رفته بود به یه مدرسه غیرانتفاعی اونجا هم همه معلم ها اکثرا دبیرهای قدیمی بازنشسته بودن میگفت بهشون میگفتم این فایل رو دانلود میکنید بعدش اینجا آپلود میکنید همشون با چشمهای دایره شده منو نگاه میکردن:))

    پاسخ:
    بله متاسفانه.

    آشنا هستم ولی سیستمم قدیمیه و اغلب نرم افزاها نصب نمی‌شن روش.

    کاملا درکشون می‌کنم طفلکیا رو:))

    رفتم مثلا با ماشین 

    اما پیاده شدن و چرخیدن را می ترسم و بعدشم حوصله ی آدم سر میره 

    پاسخ:
    از چی بترسی؟ کوه پره آدمه، تازه آدمای کوه خیلی هم مثبت و داش مشتی‌ان نگران نباش.
    حوصله‌ات با خودت سر می‌ره مگه؟

    بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر

    پاسخ:
    چطوری گذشتنش مهمه محمد ...

    آره 

    روزی ۳ بار به این فکر میکنم که اخه پاقدم نحس‌تر از این؟ پام رسید به دانشگاه کرونا اومد و با کله برگشتیم :/

    خدا بهت صبر بده واقعا،  شرایط واقعا سخته، خصوصا که همه خسته‌ان و باید با این خستگی تو خونه کار هم بکنین .

    من از همین الان عزای درس‌ خوندن با سارا رو گرفتم و هر چی نزدیکتر میشه بیشتر تن و بدنم می‌لرزه :|

    پاسخ:
    واقعا برای شما دانشجوها هم شرایط خیلی سخته.
    راستی امروز خبر رسید که مدارس حتی تو وضعیت قرمز هم حضوریه:(
    از شنبه بچه‌ها میان مدرسه.
    احتمالا شهر شمام همین روال باشه.
    هر چند که ترسش هم بیشتره اینجوری.
    ولی حداقل از شر فیلم‌برداری راحتیم می‌تونیم حین تدریس از تدریس‌مون فیلم بگیریم و برای اونایی که نمیان هم بفرستیم.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • همه این‌ها یه طرف اینکه نمی‌دونیم قراره چی بشه و چطور بشه یه طرف!

    گاهی اینقدر کارهایی که باید بکنم زیاد میشن، هیج کاری نمیکنم میشینم یه گوشه و هی حرص کارهای عقب‌افتاده‌م رو میخورم-_-

    پاسخ:
    ما که فعلا داریم می‌ریم حضوری ببینیم بعدش چی پیش میاد.
    دقیقا مثل همیمم پس.

    سلام
    نمیدونم چی بگم..فقط میتونم بگم به نظرم شما حق دارین ولی خب الان افتادیم تو سربالایی و چاره ای جز تاب آوردن نیست. منم کمکم بیشتر از یه هول کوچیک نیست متاسفانه و اونم اینه ازتون بخوام قوی باشید :)
     

    پاسخ:
    سلام
    عه ببین کی اینجاست😍
    الان نسبت به دیروز بهترم، دارم کنترلش می‌کنم تا حدی هم موفق شدم.
    دوستای خوب انگیره‌های قوی‌ای هستن همیشه:)

    سلام نسرین جان

    آی گل گفتی

    خسته شدیم که برای یه لحظه اشه

    ذله شدیم

    پودر شدیم

     

    این ستاد کرونا هم معلوم نیست میخواد چکار کنه

    از یه طرف بیماری رو کنترل نمی کنه و همه رفت و آمدها رو آزاد گذاشته تا هر موجی رو با شروع موج بعد تموم کنیم

    حالا تو این وضع وحشتناک میخواد مدرسه رو حضوری کنه

    آخه آلمان و ... که حضوری کردن بیماری رو قبلش کنترل کردن

    نه روزی بین 100 تا 200 کشته بدن و کلی مبتلا

     

    حالا تعداد کشته ها که به 500 رسید مدرسه رو تعطیل می کنن

     

    پاسخ:
    سلام سارینا جان
    برای مادرها هم اندازۀ ما سخته واقعا:(
    حالا فردا که فاجعۀ انسانی روی داد، می‌فهمن چطور یما رو فرستادن تو دهن شیر:(

    چقد همه‌ی اینا حرف من بود... واقعا خسته‌م خیلی خسته. به سفر نیاز دارم. به دورهمی، به وقت آزاد و بی‌دغدغه که بتونم به علایقم برسم.

    پاسخ:
    سفر آخ سفر....
    یعنی میشه دوباره ساک ببندیم و بی‌دغدغه، بی‌ماسک، بی الکل بزنیم به جاده؟!

    چقدر اون سطرهای آخرت، حرف دل همه‌ست...

    پاسخ:
    هممون درگیر یه شرایط مشابهیم اخه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">