گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

قصه‌های عصر جمعه

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۳۵ ب.ظ

هوالمحبوب


صدای غر زدن‌های ریزش هنوزم داره از توی حیاط میاد. شیلنگ آب رو گرفته دستش و داره بند رخت زپرتی رو آب می‌کشه. کار همیشگیشه. غر زدن و شستن رو می‌گم. از اذون صبح که بیدار می‌شه، تا الی شوم، یه بند غر می‌زنه و آب می‌کشه. 
یاکریمای توی حیاطم از دستش آسایش ندارن، تا میان یه گوشه جاگیر شن، شلینگ اب رو میگیره دستش و کر و شر کنان، فحش نثار همشون می‌کنه. می‌گه:« الهی گوه‌دونتون بند بیاد تا اینقدر گند نزنین به حیاط. »
ثریا که پاشو می‌ذاره تو حیاط، اخماش می‌ره تو هم، رخت پهن کردن ثریا روی بند رخت آفتاب‌گیر حیاط، تا اطلاع ثانوی، ممنوع شده. مخصوصا وقتایی که حولۀ حمومش رو پهن کرده باشه، حولۀ حموم براش مقدسه، نه می‌تونی بهش دست بزنی، نه حتی نگاهش کنی. رضا اگه حتی بهش زل بزنه هم حوله نجس می‌شه، دوباره می‌ره تو تشت، تا طیب و طاهر بشه.
از رضا هیچ خوشش نمیاد، نه که رضا بد باشه نه، فقط به قول آبا: «گوزونه آلابولا گلیر»(1)
هوای اتاق دم داره، از صبح چپیدم توش و حتی واسه ناهارم نرفتم بیرون، از صبح بیشتر از ده لیوان چایی خوردم، چایی مغزم رو آروم می‌کنه، وقتایی که فحش‌خورم ملسه، کتری به دست می‌رم تو آشپزخونه، تا چای خشک بردارم. حواسش باشه نمی‌ذاره دست به چیزی بزنم، همیشه بهانه‌ای داره برای اینکه کرکرۀ آشپزخونه رو بکشه پایین. 
اولین کاری که می‌کنه اینه که بگه دستاتو شستی؟ 
و من از دست شستن بدم میاد، از تمیز بودن بدم میاد، از برق زدن بدم میاد، فقط به خاطر اینکه مجبورم روزی هزار بار به خاطرش دستامو بشورم، از اینکه همیشه باید حواسم بهش باشه و از خطوط قرمزش رد نشم خسته‌ام.

ادامه دارد......

1: به چشمش بد هیبت و زشت میاد
  • ۹۹/۰۸/۰۲
  • نسرین

من و داستان هایم

نظرات  (۱۲)

به واسطه ی چشیدن تذکر و کنترل گری و شنیدن غر،، تک تک کلمات این پست رو حس کردم با تمام حسم. دنیا چقدر سخت و جدیه واسشون؛ چرا ول نمی کنن؟ 

پاسخ:
متاسفم اگر ناراحت کننده بود برات.

سوال بی‌پاسخ... شاید چون نمی‌تونن

  • فاطمه .‌‌
  • غر زدن و شستن برای مامان‌ من یه جور مدیتیشنه. من چند بار سعی کردم از کارهاش کم کنم دیدم ساعت‌های بیکاری حالش بدتر می‌شه. 

    بنویس نسرین عزیز. منتظر ادامه‌اش هستم.

     

    پاسخ:
    آره برای بعضیا یه جور تخلیه روانیه
  • آشنای غریب
  • ما هم منتظر ادامش هستیم :)

    پاسخ:
    متشکرم.
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • ادامه‌اش رو کِی می‌ذاری؟ جذاب به نظر میاد :)

    پاسخ:
    قصه‌های عصر جمعه است دیگه:)
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • آهان پس اسمش، هویتشه :)

    پاسخ:
    مدیونی اگه فکر کنی لنگ اسم بودم:)
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • نمی‌دونم چرا من هیچ وقت مشکل اسم‌گذاری و تیتر و اینا ندارم! واقعاً برام سواله که چرا شبیه بقیه نیستم :)) خلاصه از این به بعد معطل عنوان بودی بیا پیش خودم D:

    پاسخ:
    و من همیشه درگیر نام‌گذاری داستان‌هامم.
    باشه زین پس میام پیش خودت:)
  • نسیم بهاری
  • توصیفای قشنگی بود و متن روون و ساده :)

    دنبالتون میکنم:)

    پاسخ:
    ممنونم نسیم عزیز

    آخ جون یه قصه‌ی جدید:)

    آممم یه ‌داستان دیگه هم نوشته بودی و قرار بود ادامه‌اش رو بذاری، اون چی شد راستی؟

    پاسخ:
    :))
    دبستان قطران اون جوری که دلم می‌خواست جلو نرفت.
    نمی‌خواستم روایتم خطی باشه.
    بعد از اصلاحات مجدد می‌ذارمش.
    خیلی حس خوبیه پیگیر داستان‌هامی.

    اگه درست متوجه شده باشم وسواس داره؛ زندگی با وسواسی‌ها سخت و جانکاهه واقعا، من تو در و همسایه دیدم کسایی که حتی نذری هم قبول نمیکنن، اگه براشون نذری ببری هم باید در حریم مشخص شده بذاری مبادا که جایی رو کثیف کنی :/

     

    + منتظر ادامه‌اش میمونم :) 

    پاسخ:
    آره وسواس داره.
    وحشتناکه اصلا غیرقابل تصور برای بقیه‌ای که از نزدیک لمسش نکردن.

    خوشم اومد بنویس بازم برامون :)

    منتظر عصر جمعه بعدی می باشم.

    پاسخ:
    ممنونم مانا جان.
    ایشالله جمعه ادامه خواهم داد...
  • بانوچـه ⠀
  • وای یادمه یکی از فامیلامون موقعی که بچه بودیم وسواس داشت و چقدر بقیه و بیشتر خودش عذاب می‌کشیدن.

    تا جمعه مشتاقانه منتظر ادامه هستیم.

    البته یادم هست یه داستان خوشگل دیگه هم بود که قرار بود ادامه‌شو بذاری.

    پاسخ:
    کل خانواده رو درگیر می‌کنه متاسفانه.
    مرسی عزیزم.
    اونم منتظرم روش کار کنم یکم بهتر بشه.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • فکر کنم زوده با شخصیت‌ها ارتباط بگیرم. با این حال مثل همیشه روان:-)

    پاسخ:
    آره فعلا چیزی مطرح نشده:))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">