هوالمحبوب
صدای غر زدنهای ریزش هنوزم داره از توی حیاط میاد. شیلنگ آب رو گرفته دستش و داره بند رخت زپرتی رو آب میکشه. کار همیشگیشه. غر زدن و شستن رو میگم. از اذون صبح که بیدار میشه، تا الی شوم، یه بند غر میزنه و آب میکشه.
یاکریمای توی حیاطم از دستش آسایش ندارن، تا میان یه گوشه جاگیر شن، شلینگ اب رو میگیره دستش و کر و شر کنان، فحش نثار همشون میکنه. میگه:« الهی گوهدونتون بند بیاد تا اینقدر گند نزنین به حیاط. »
ثریا که پاشو میذاره تو حیاط، اخماش میره تو هم، رخت پهن کردن ثریا روی بند رخت آفتابگیر حیاط، تا اطلاع ثانوی، ممنوع شده. مخصوصا وقتایی که حولۀ حمومش رو پهن کرده باشه، حولۀ حموم براش مقدسه، نه میتونی بهش دست بزنی، نه حتی نگاهش کنی. رضا اگه حتی بهش زل بزنه هم حوله نجس میشه، دوباره میره تو تشت، تا طیب و طاهر بشه.
از رضا هیچ خوشش نمیاد، نه که رضا بد باشه نه، فقط به قول آبا: «گوزونه آلابولا گلیر»(1)
هوای اتاق دم داره، از صبح چپیدم توش و حتی واسه ناهارم نرفتم بیرون، از صبح بیشتر از ده لیوان چایی خوردم، چایی مغزم رو آروم میکنه، وقتایی که فحشخورم ملسه، کتری به دست میرم تو آشپزخونه، تا چای خشک بردارم. حواسش باشه نمیذاره دست به چیزی بزنم، همیشه بهانهای داره برای اینکه کرکرۀ آشپزخونه رو بکشه پایین.
اولین کاری که میکنه اینه که بگه دستاتو شستی؟
و من از دست شستن بدم میاد، از تمیز بودن بدم میاد، از برق زدن بدم میاد، فقط به خاطر اینکه مجبورم روزی هزار بار به خاطرش دستامو بشورم، از اینکه همیشه باید حواسم بهش باشه و از خطوط قرمزش رد نشم خستهام.
ادامه دارد......
1: به چشمش بد هیبت و زشت میاد
به واسطه ی چشیدن تذکر و کنترل گری و شنیدن غر،، تک تک کلمات این پست رو حس کردم با تمام حسم. دنیا چقدر سخت و جدیه واسشون؛ چرا ول نمی کنن؟