گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

این نامه رو قرار نیست بخونی

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۰۶ ق.ظ

هوالمحبوب  

خواستنت یه عطش بود وسط ظهر داغ تابستون. من تشنهٔ صدا کردنت بودم. تشنه خواستنت. مهم نبود که جواب بدی یا نه، مهم نبود که ببینی یا نه، دلم می‌خواست مثل یه آب یخ تو هرم گرما، سر بکشمت. دلم پر می‌زد برای مهربون بودن‌هات، برای رفیق بودن‌هات، دلم پر می‌کشید برای تعریف کردن‌هات، برای توجه کردن‌هات، اصلا خواستنت شده بود یه هدف مقدس، داشتم روی خودمو کم می‌کردم، داشتم باور می‌کردم که شدنیه، آقا بالاخره منو دید، بالاخره منو خواست. اما قرار و قاعدهٔ زندگی من انگار به نشدن و نرسیدنه. به حسرت‌خور روزهای رفته بودن، به نشستن و مرور کردن. من هر کاری کردم که تهش یه اتاق سه در چهار تو قلبت پیدا کنم، یه اتاق سه در چهار دنج وسط همهٔ گرفتاری‌ها و مشکلات زندگی. دلم می‌خواست بالاخره با تو بشه سرریز حس‌های خوب شد، تو که بلد بودی خوب بنویسی، بلد بودی خوب عاشقی کنی، بلد بودی دل ببری. اما می‌بینی که، همهٔ فعل‌هام ماضیه. تو ماضی بعید بودی و من به یه حال اخباری نیاز داشتم. من دلم پر می‌زد برای دوست داشتنت، هنوزم می‌زنه، من دلم پر می‌زد برای بغل کردنت، هنوزم می‌زنه، من دلم پر می‌زد برای مالک تو شدن، برای دلدار توشدن، هنوزم می‌زنه. اما هیچ کدوم از این حرفا رو به خودت نزدم، آدما قرار نیست همه حرفاشون رو بزنن که، یه وقتایی باید زل بزنی تو تقلی چشماشون و بخونی که چقدر دوست دارن. دوست داشتن آدما گاهی همون توجه کردنه، گاهی همون وسط چله زمستون به دل برف زدنه، گاهی دویدن دنبال خواسته‌های معشوقه، گاهی پرسیدن حالته وسط شلوغی‌های زندگی. دوست داشتن همون گریه‌های نم پس نداده است که من روزها و ماه‌هاست دارم قایم‌شون می‌کنم که مبادا تو بو ببری. 

اما توام اهلش نبودی، توام رفتنی بودی، دلم آروم و قرار نداره، می‌دونی که دل آدم عاشق پرنده است، مجاور نمی‌شه جایی. دلم می‌خواست حداقل بخونی نامه‌هامو، دلم می‌خواست رد نگاهت رو تو کلماتم ببینم. دلم می‌خواست جاری بشی تو تمام سطرهای زندگیم. 

دلم یه باغ گیلاس می‌خواد پر از شکوفه‌های صورتی، پر از عطر و رنگ و زندگی. دلم می‌خواد بغلت کنم، بغلم کنی، دلم می‌خواد دیگه چیزی حسرت نشه و نچسبه به زندگیم. 

  • ۹۹/۱۱/۰۴
  • نسرین

اوجان

نظرات  (۱۳)

واقعاً چه نیازیه به گفتن؟؟چشم عاشق رسواست...

اصلاً حرف دل رو اگه به زبون بیاری ضایع میشه.طرف اگه خودش بخواد میتونه از چشمای آدم بخونه

البته اگههه بخواد...

  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • دلم ریش شد.

    گاهی با خودم میگم خدا چرا این درد‌ها رو می‌ریزه توی دل آدم‌ها؟! 

    پاسخ:
    احتمالا چون خودش گفته توی درد و رنج آفریدم‌تون :(
  • بانوچـه ⠀
  • اصلا اگر عاشقانه ننویسی هم عاشقانه میشه. چه حیف که نیست که اگر بود و این نامه رو می‌خوند بخاطر داشتن تو به خودش می‌بالید

    پاسخ:
    وقتی عاشقانه مینویسم حالم بهتر می‌شه انگار.
    می‌تونست باشه ولی نخواسته:)

    کاشکی خدا یه عالمه اتفاق شیرین لین شکلی با بیانِ زمان مضارع اخباری بندازه تو کاسه‌‌مون..

    که در ضمن دیر هم نشده باشه و نگیم اون زمانی که می‌خواستیم نبود....

    پاسخ:
    چه انرژی بخش:)

    شکوفه گیلاس سفیده

    بی ذوقم خودتی

    پاسخ:
    قطعا خودتی:)

    https://bayanbox.ir/view/3759006838575301372/1033980896531001B-1.jpg

    ما که صورتی دیدیم حالا میل خودته
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • هعی هعی هعی...

    کاش کمی دست بجنبونه و لایق باشه

    پس گیلاسای شما صورتیه 

    جدی میگم گیاس تنها شکوفه ایه که خوب میشناسمش 

    گیلاس و آلبالو 

    چون خونه خودنون و همسایه مون این دو تا درختو داریم 

    پاسخ:
    چی بگم:)

    خوندن نوشته هات خیلی برای من سخته نسرین...یه جملاتی وسط نوشته ات مث پتک میخورن تو صورتم...می بینم این همه دویدم و نرسیدم دلیلش شاید این بوده که جای جاده داشتم یه میدون رو دور میزدم!!!

    همه ی اونایی که نوشته ات رو خوندن کیف کردن منم کیف کردم چون خوب نوشته شده اما این اگه تجربه واقعیه مث تجربه های خودم،زندگی کردنش کیف نداشته،نداره...غم داره...رنج داره و یه جایی آدم باید یاد بگیره خودش رو از اون غم بکشه بیرون و گرنه غرق میشه!

    پاسخ:
    کاش واقعا بلد بودم خودمو بکشم بیرون، بلد بودم غرق نشم.
    راست می‌گی منم انگار دارم میدون رو دور می‌زنم جای جاده.
  • نرگس بیانستان
  • چقدر لطیف بود... کاش دلت اروم بگیره...

    پاسخ:
    🌺🌺🌺

    اینجاست که شاعر میگه:

    دوستت دارم و دانم شده‌ای دشمن جانم!

    ار چه با دشمن جانم شده‌ام دوست، ندانم!

    .

    :اسمایلی قدم زدن و خارج شدن.

    پاسخ:
    به نظرم وصف حال پست نبود بیت
    حالا باز خودت بهتر می‌دونی:)

    دل ادم انگار اروم نمی گیره ...

    موندن این قدر سخته ..چرا همه می رن ...

    پاسخ:
    لابد سخته دیگه نمی‌دونم....

    امان از این درد و حسرت 😔

    سلام 😍

    پاسخ:
    سلام به روی ماهت:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">