گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

قاعده بازی

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۷:۵۶ ب.ظ

هوالمحبوب


همیشه فکر می‌کردم هر دلخوری و رنجشی که باشه، هر چقدرم که غد بازی در بیاریم سرش، بالاخره روز تولدم از راه می‌رسه و پیام تبریکش می‌تونه تمام کدورت‌ها رو بشوره و ببره. ضمیر دوم شخص مفرد، مربوط به فرد خاصی نیست، مربوط به هر کسیه که من یه روزی، روزگاری باهاش بحثم شده. از نزدیک‌ترین تا دورترین آدم. فکر می‌کردم، یعنی هنوزم فکر می‌کنم، روز تولد آدما، روز خاصیه، ‌هر چقدرم از دست کسی ناراحت باشم، دلخور باشم، رنجیده باشم، تلاش می‌کنم روز تولدش بهش تبریک بگم و با پیامم بهش ثابت کنم که هر چیزی هم که بوده تموم شده یا نشده، مهم نیست، مهم اینه که روز تولد توه و توی این روز باید شاد باشیم. نمی‌دونم شیوۀ درستیه یا نه، اما روز تولد برام روز مقدسیه. همیشه توی این روز منتظرم، منتظر معجزه‌های کوچیک خدا، تا دوباره ساخته بشم، دوباره احساس خوشبختی کنم، دوباره حس کنم مهمم و ارزش دارم. حداقل دو نفر از شما می‌تونن شهادت بدن که من روز تولدشون با وجود اینکه تو لک بودم، رفتم سراغ‌شون و بساط آشتی رو چیدم. اما شاید باورتون نشه، که روز تولد من هیچ وقت چنین اتفاقی نیوفتاده. هیچ کس روز تولد من نیومده باهام آشتی کنه، نیومده بگه بیا دوباره تلاش کنیم برای این مسیری که داشتیم با هم طی می‌کردیم. 
برای اون آدمی که همیشه ادعای دوست داشتنت رو داشته ولی طی این سه سال حتی یک بار هم روز تولدت رو یادش نمونده، برای کسی که روز تولدش دست گل محبوبش رو گرفتی و رفتی سراغش ولی روز تولدت حتی یه تبریک خشک و خالی هم نگفت و حتی لبخند نزد که فکر کنی دیگه قهر نیستین، برای کسایی که قلب‌شون از سنگه، هیچ کدوم از شگردهای مهربان بودن تاثیری نداره. 
من آدم مهربونی نیستم، یعنی اگه از دور منو ببینید فکر نمی‌کنید که وای چه دختر مهربونی. اما دوست داشتنم ادا نیست، بازی نیست. وقتی از یکی خوشم بیاد واقعا خوشم میاد و اگرم ناراحتم کنه مستقیم تو روش می‌گم که ناراحتم کردی. بلد نیستم خودمو قاطی قواعد پیچیدۀ آدما بکنم، بلد نیستم سیاست به خرج بدم و حساب کتاب کنم که این حرف رو بزنم یا نزنم؟ این حرف به نفع منه یا نه. 
گاهی به این فکر می‌کنم که واقعا «کاش آدم‌ها دانه‌های دلشان پیدا بود.» شاید اینجوری راحت‌تر میشد وارد قواعد بازی شد. 
چیزی که همیشه رنجم می‌ده، بی‌احساس بودن آدم‌ها در روابط انسانیه. محال ممکنه کسی کاری برای ما انجام بده و ما نتونیم دوست داشتنش رو حس کنیم، نتونیم بفهمیم این کاری که کرده از روی دوست داشتنه، از روی محبته. اما خیلی‌ها ترجیح می‌دن خودشون رو در این جور مواقع بزنن به اون راه. قشنگ هم بلدن توجیه کنن. یعنی یه جوری لفاظی می‌کنن که تو مجبور می‌شی بهشون حق بدی. تو دلت بگی خب آره حق داره، شاید واقعا آدم درون‌گراییه، شاید واقعا خجالتیه، شاید واقعا متوجه نشد و....
اما باید بگم نه، این که بشینیم و با چهار تا جملۀ خوشگل خودمون رو گول بزنیم، چارۀ کار ما نیست، اونی که دیده و به روی خودش نیاورده، یعنی دوست نداشته بیاره، اونی که تو رو ندیده درست تو موقعیتی که باید می‌دید، دقیقا خواسته که نبینه. آدم‌ها خیلی تواناتر و باهوش‌تر از اونی هستند که نشون می‌دن. فقط گاهی یادشون می‌ره که تو هم از توانایی‌هایی که اونا دارن، برخورداری. 
یادشون می‌ره که قرار نیست همیشه تو اونی باشی که مهربونه، اونی باشی که توجه می‌کنه، اونی باشی که تاریخ‌ها یادشه. 
بالاخره هر کسی یک روز خسته میشه از نادیده گرفته شدن. من خسته‌ام از اینکه همیشه همه چیز یادمه. خسته‌ام از اینکه حسم به آدما به این راحتی تغییر نمی‌کنه، خسته‌ام از اینکه اسفند در راهه و من نشستم به هدیۀ تولد کسی فکر می‌کنم که حتی روز تولد منم یادش نیست. کاش منم بلد بودم دوستتون نداشته باشم.



بعدا نوشت: شما چهار نفری که این چند روز اخیر به جمع مخاطبان من اضافه شدین، بدونید و آگاه باشید که خیلی خوشحالم کردین. ماه‌ها بود که عدد دنبال‌کننده‌ها رند نمی‌شد و خوشحالم که اومدن شما رندش کرد:)

  • ۹۹/۱۱/۰۵
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۹)

به نظرم شاید دایره ی دوستاتو محدود کنی کمتر اذیت بشی.

هر چند کم بودن تعداد دوستا یه سری گرفتاری های دیگه داره.

می دونمم جمله ی اولم کار سختیه؛ اما بهرحال تجربه ای هست که داشتم.

پاسخ:
نسبت به چند سال قبل خیلی محدود شده واقعا.
اما ابن اتفاق‌هایی که ازشون می‌نویسم لزوما از جانب دوستام نبوده.

من که بی چشمداشت اینجا را دنبال می کنم

شش تا دنبال کننده دارم که تو جزوشون نیستی

پاسخ:
بله دنبال نکردم، بارها هم بهت گفتم مطالب منفی می‌نویسی و من ترجیح می‌دم چنین مطالبی رو نخونم. 

منم یه وقتا حرصم میگیره از اینکه یادم نمیره تولد آدمایی که فراموشم کردن اتفاقایی که براشون افتاده و خیلی چیزای دیگه😔

پاسخ:
کاش بتونیم و از پسش بر بیاییم.

می دونم 

حسی که با خوندن بند آخر صحبتهات بهم دست داد را بیان کردم 

پاسخ:
من اگر حس بدی بهت منتقل کردم از بابت دنبال نکردن واقعا متاسفم. 
برام مهمه که حالت خوب باشه و خودت رو دوست داشته باشی.
  • آشنای غریب
  • چند وقتی بود نمیخوندم اینجا رو الان اومدم که اعلام حضور کنم.
    کامنت خاصی به ذهنم نیومد اما چیزای خوبی دستگیرم شد. مرسی 

    پاسخ:
    کارت زردت شده دو تا، سه کارته بشی محروم می‌شی، حالا خود دانی:)

    حالا چی دستگیرت شد؟!
  • نرگس بیانستان
  • خب همیشه هم اینطور نیست، من شخصا تولد دوستی که اندازه حونم دوستش دارم رو فراموش کردم. یعنی تا روز قبلش یادم بود. روز تولد فرتموش کردم. 

    یا مثلا کسی ک مطمینم دوستم داره، روز تولدم کلی اذیتم کرد و ناراحت شدم ازش

    میدونی؟ نمیشه همه رو با یه چوب زد، اصلا شاید طرف تولد براش مهم نباشه. براش ی روز مثل بقسه روزا باشه. شاید اصلا از روز تولدش بدش بیاد.

     

    در مورد روز تولد باهات هم عقیده نیستم اصلا. 

     

    اما اگه در کل در نظر بگیرم، موافقم با حرفات. اونی که نمیخواد با هزار لفاظی مجبورت میکنه قانع شی انگار. 

    پاسخ:
    ببین نرگس جان فراموش کردن یه چیزه، عمدا به روی خود نیاوردن یه چیزه، طبیعیه که برای هر کسی پیش بیاد که یه مناسبتی از یادش بره. 
    بحث من اینه که مناسبت‌های قشنگ بهترین فرصت برای حل کردن کدورت‌هاست، اما خیلی‌ها بها نمی‌دن بهش. 
    خب من اینجا درباره کسایی نوشتم که روز تولدشون رو دوست دارن:)
    حداقل می‌دونن که من روز تولدم رو دوست دارم که.

  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • می‌دونی نسرین من برعکس تو هستم، سطح دلخوریم از کسی وقتی از یه حدی بیشتر شد، دچار یه جور بی‌حسی نسبت به این آدم میشم. نه اینکه بدم بیاد! فقط دیگه مهم نیست! همش فکر می‌کنم چقدر باید دلم بشکنه و هی بگم باشه اینم بگذره! از یه جایی به بعد دیگه نمی‌گذره. نه ناراحت میشم از دستش نه خوشحال! 

    پاسخ:
    اینم تجربه کردم، یعنی تجربه جدیدیه برام.
    همون آدمایی که دارم خط می‌زنم از لیست مخاطبام شامل همین مورد می‌شن. به نظرم به جور ارزش‌گذاری فردیه باید تلاش کنیم خودمون محور روابط‌مون باشیم.
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • منم چند سال متوالی منتظر بودم روز تولدم یه اتفاقاتی از این دست (قدری متفاوت‌تر) بیفته اما خب این قدر نیفتاد که دیگه حتی یادم رفته منتظر اتفاق افتادنِ چی بودم دقیقاً...

    پاسخ:
    گل ما رو از یه جا برداشتن رفیق:)
  • آشنای غریب
  • حالا ...

    بماند ! :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">