قاعده بازی
هوالمحبوب
همیشه فکر میکردم هر دلخوری و رنجشی که باشه، هر چقدرم که غد بازی در بیاریم سرش، بالاخره روز تولدم از راه میرسه و پیام تبریکش میتونه تمام کدورتها رو بشوره و ببره. ضمیر دوم شخص مفرد، مربوط به فرد خاصی نیست، مربوط به هر کسیه که من یه روزی، روزگاری باهاش بحثم شده. از نزدیکترین تا دورترین آدم. فکر میکردم، یعنی هنوزم فکر میکنم، روز تولد آدما، روز خاصیه، هر چقدرم از دست کسی ناراحت باشم، دلخور باشم، رنجیده باشم، تلاش میکنم روز تولدش بهش تبریک بگم و با پیامم بهش ثابت کنم که هر چیزی هم که بوده تموم شده یا نشده، مهم نیست، مهم اینه که روز تولد توه و توی این روز باید شاد باشیم. نمیدونم شیوۀ درستیه یا نه، اما روز تولد برام روز مقدسیه. همیشه توی این روز منتظرم، منتظر معجزههای کوچیک خدا، تا دوباره ساخته بشم، دوباره احساس خوشبختی کنم، دوباره حس کنم مهمم و ارزش دارم. حداقل دو نفر از شما میتونن شهادت بدن که من روز تولدشون با وجود اینکه تو لک بودم، رفتم سراغشون و بساط آشتی رو چیدم. اما شاید باورتون نشه، که روز تولد من هیچ وقت چنین اتفاقی نیوفتاده. هیچ کس روز تولد من نیومده باهام آشتی کنه، نیومده بگه بیا دوباره تلاش کنیم برای این مسیری که داشتیم با هم طی میکردیم.
برای اون آدمی که همیشه ادعای دوست داشتنت رو داشته ولی طی این سه سال حتی یک بار هم روز تولدت رو یادش نمونده، برای کسی که روز تولدش دست گل محبوبش رو گرفتی و رفتی سراغش ولی روز تولدت حتی یه تبریک خشک و خالی هم نگفت و حتی لبخند نزد که فکر کنی دیگه قهر نیستین، برای کسایی که قلبشون از سنگه، هیچ کدوم از شگردهای مهربان بودن تاثیری نداره.
من آدم مهربونی نیستم، یعنی اگه از دور منو ببینید فکر نمیکنید که وای چه دختر مهربونی. اما دوست داشتنم ادا نیست، بازی نیست. وقتی از یکی خوشم بیاد واقعا خوشم میاد و اگرم ناراحتم کنه مستقیم تو روش میگم که ناراحتم کردی. بلد نیستم خودمو قاطی قواعد پیچیدۀ آدما بکنم، بلد نیستم سیاست به خرج بدم و حساب کتاب کنم که این حرف رو بزنم یا نزنم؟ این حرف به نفع منه یا نه.
گاهی به این فکر میکنم که واقعا «کاش آدمها دانههای دلشان پیدا بود.» شاید اینجوری راحتتر میشد وارد قواعد بازی شد.
چیزی که همیشه رنجم میده، بیاحساس بودن آدمها در روابط انسانیه. محال ممکنه کسی کاری برای ما انجام بده و ما نتونیم دوست داشتنش رو حس کنیم، نتونیم بفهمیم این کاری که کرده از روی دوست داشتنه، از روی محبته. اما خیلیها ترجیح میدن خودشون رو در این جور مواقع بزنن به اون راه. قشنگ هم بلدن توجیه کنن. یعنی یه جوری لفاظی میکنن که تو مجبور میشی بهشون حق بدی. تو دلت بگی خب آره حق داره، شاید واقعا آدم درونگراییه، شاید واقعا خجالتیه، شاید واقعا متوجه نشد و....
اما باید بگم نه، این که بشینیم و با چهار تا جملۀ خوشگل خودمون رو گول بزنیم، چارۀ کار ما نیست، اونی که دیده و به روی خودش نیاورده، یعنی دوست نداشته بیاره، اونی که تو رو ندیده درست تو موقعیتی که باید میدید، دقیقا خواسته که نبینه. آدمها خیلی تواناتر و باهوشتر از اونی هستند که نشون میدن. فقط گاهی یادشون میره که تو هم از تواناییهایی که اونا دارن، برخورداری.
یادشون میره که قرار نیست همیشه تو اونی باشی که مهربونه، اونی باشی که توجه میکنه، اونی باشی که تاریخها یادشه.
بالاخره هر کسی یک روز خسته میشه از نادیده گرفته شدن. من خستهام از اینکه همیشه همه چیز یادمه. خستهام از اینکه حسم به آدما به این راحتی تغییر نمیکنه، خستهام از اینکه اسفند در راهه و من نشستم به هدیۀ تولد کسی فکر میکنم که حتی روز تولد منم یادش نیست. کاش منم بلد بودم دوستتون نداشته باشم.
بعدا نوشت: شما چهار نفری که این چند روز اخیر به جمع مخاطبان من اضافه شدین، بدونید و آگاه باشید که خیلی خوشحالم کردین. ماهها بود که عدد دنبالکنندهها رند نمیشد و خوشحالم که اومدن شما رندش کرد:)
به نظرم شاید دایره ی دوستاتو محدود کنی کمتر اذیت بشی.
هر چند کم بودن تعداد دوستا یه سری گرفتاری های دیگه داره.
می دونمم جمله ی اولم کار سختیه؛ اما بهرحال تجربه ای هست که داشتم.