گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

اندوه معلم بودن

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۳۷ ب.ظ
هوالمحبوب

بعضی تجربه‌ها در عین شیرینی هولناکند. می‌دانی؟ یک جورهایی قلبت از شدت اندوه تهی می‌شود و تو نمی‌دانی شیرینی معلم بودن را مزه‌مزه کنی، یا رنجی که با دیدن آن سه برادر در تنت دویده. وقتی قرار شد پنجشنبه‌ها برای بچه‌های بازمانده از تحصیل، تدریس کنیم؛ فکر می‌کردم که خب مثل همۀ این سال‌ها، کتاب و دفترم را برمی‌دارم و می‌روم سر کلاس و از درس اول شروع می‌کنم و آرام آرام جلو می‌روم. فکر می‌کردم که معلمی کردن برای آن بچه‌ها چیزی شبیه همین مدرسۀ خودمان است، فکر می‌کردم بچه‌‌ها حتی اگر پدر ندارند، حتی اگر دو سال ترک تحصیل کرده‌اند، حتی اگر نان شب ندارند، لااقل آنقدر خوشبخت بوده‌اند که حالا به یمن وجود این خیریه، قرار است با بهترین معلم‌های سطح شهر، آموزش ببینند. 
اما راستش را بخواهید دیدن رامین دوازده ساله که حتی حروف الفبا را نمی‌شناخت، شوکه‌ام کرد. من وسط‌های کلاس، آرام و بی‌صدا، همزمان که اشک‌هایم را به عقب می‌راندم، کتاب فارسی چهارم را بستم و رفتم سراغ کتاب فارسی اول ابتدایی. رامین صداکشی نمی‌دانست، بخش کردن برایش بی‌معنا بود، حروف را با هم اشتباه می‌گرفت، تلاش می‌کرد کلمات را به جای هجی کردن، به ذهن بسپارد و مجبور نشود از روی نوشته‌هایم بخواند.
حواسش پی مادرش بود که توی اتاق مشاوره گوشی را به زمین کوبیده بود و مستاصل و درمانده به گریه نشسته بود. توی آن چند ساعتی که کنارش بودم، مدام با بهانه‌های واهی به ماردش سر می‌زد. رامین دوازده سالۀ کوچک کوچه بازاری و لاتی حرف می‌زد. لاتی راه می‌رفت و شب قبلش به چند نفر شماره داده بود که اگر توی محل‌شان دعوا شد، زنگ بزنند تا رامین برود کمک‌شان. جثۀ نحیف و کوچکش را که می‌دیدی با ان چشم‌های نافذ زیبا، شبیه بچه‌های ده/نه ساله بود. اما ماه‌ها بود که از درس و مدرسه میزد و توی کفاشی کار می‌کرد تا پول‌دار شود. وقتی داشتیم کلمۀ «پول» را صدا کشی می‌کردیم، گفتم همان چیزی که خیلی دوستش داری و رامین خندید و گفت پول را همه دوست دارند، مگر شما ندارید؟
آخر کلاس از من پرسید که بچه دارم یا نه؟
دوست دارم رامین و برادرهای کوچکش، که وضعیتی مشابه او دارند، هر چه زودتر راه بیوفتند و به درس و مدرسه انس بگیرند. وقتی نشسته بودیم به نصیحت کردن که تکالیف‌شان را به خوبی انجام دهند و فکر و ذکرشان فوتبال نباشد، عددی را روی تخته نوشتم و رو به رامین که یک لبخند همیشگی روی چهره‌اش هست، گفتم فکر کن صاحب کارت این چک را با این مبلغ داده دستت که ببری بانک و نقدش کنی؛ حالا تو باید این عدد را بخوانی تا کلاه سرت نرود یا نه؟ عدد پنج رقمی روی تخته را نتوانست بخواند و من فکر می‌کنم نسبت به روزهای گذشته اندکی مصمم‌تر شده باشد. قرار است اگر آخر اردیبهشت نتیجۀ رضایت‌بخش از وضع درسی‌شان گزارش کردیم، پشتیبان برای‌شان دوچرخه بخرد. 
  • ۹۹/۱۲/۱۵
  • نسرین

از رنجی که می‌کشم

نظرات  (۱۳)

ما هم منتظر این خبر خوش حال کننده می مونیم=)

پاسخ:
:)

تعیین هدف واسشون جوابگوعه. ایشالا ادامه دار باشه این روند اموزششون و خداقوت بهت

پاسخ:
فعلا باید توان‌مون رو بذاریم روی یاد دادن حروف الفبا، صداکشی و بخش کردن.
برای این هفته می‌خوام یه تعداد فلش کارت آماده کتم.
با یکی از همکارای کلاس اولمم مشورت کنم و راهکار بگیرم ازش.
ممنونم.
  • رویای نیمه شب پاییز
  • امیدوارم هیچ وقت مایوس نشوید. کار و زندگی برای افراد مسئولیت‌پذیر، خیلی سخت است؛ خیلی.

    پاسخ:
    احتمالا از هر چیزی که مایوس بشم از کار کردن برای بچه‌ها  نمی‌شم.

    نسرین 

    نهایت تلاشت رو براشون میذاری برای رامین مگه نه؟ 

    پاسخ:
    من فقط یه جلسه رفتم فعلا و خب طبیعیه که نهایت تلاش‌مون رو بکنیم. چون اجباری در کار نبوده که خودمون قبول کردیم که اونجا باشیم و کار کنیم. 

    چهان پر از رنج است اما رنج بچه ها قلب ادم به درد میاوره ...

    دنیا چطور این همه اندوه دارد 

    پاسخ:
    حالا من از سرگذشت غم‌بارشون چیز ی نگفتم، راحت می‌شد نشست و ساعت‌ها گریه کرد براشون:(

    جالبه که اینجا معلم‌های رسمی دولت اینقدر در مورد تدریس آنلاین، کم کاری می‌کنن و اینقدر از وقتی که باید صرف تدریس آنلاین و تولید محتوی کنن، می‌زنن که دل آدم میسوزه. کاری که براش حقوق می‌گیرند و وظیفه‌شونه.

    و جالب‌تر اینکه هر سال هم با هزار منت، باز‌نشستگی‌شون رو با درخواست آموزش و پرورش یک سال عقب می‌ندازن و دوباره میرن سر کلاس.

    پاسخ:
    خیلی شنیدم از این دست معلم‌ها. انگار مجازی براشون یه فرصت شده که دست بزنن به کمر و برن سراغ مشغله‌های دیگه‌شون.
    چون هیچ نظارتی نیست عملا.
    اما هستن معلمای باوجدانی هم که دارن خوب کار می‌کنن حتی تو بستر دولتی.
    بچه دوم ابتدایی همسایه‌مون هنوز معلمش رو ندیده! ریاضی رو هم با ویس تدریس می‌کنه لعنتی!

    هی...

    پاسخ:
    بیا امیدوار باشیم:)

    @احسان

    دیگه همه رو با یه چوب نزنید لطفا :/

    معلم دولتی های زیادی میشناسم تو این مجازی هر ساعتی که دانش آموز بتونه باهاش کار میکنن و اتفاقا ده برابر کلاس حضوری زحمت میکشن!

    پاسخ:
    آدم باوجدان هم تو دولتی هم غیردولتی.
    همون طور که معلم سمبل‌کار هم تو‌دولتی پبدا میشه هم غیردولتی.
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • نمیدونم از زشتی دنیا دلم بگیره یا از قشنگی آدم‌هاش ذوق کنم!

     

    پاسخ:
    و این تناقض همیشه با ماست:(

    غم‌های مربوط به بچه ها خیلی آدمو ناراحت میکنه

    ولی خوب میشه به قسمت خوبش هم فکر کرد؛ شما داری تلاشت رو میکنی تا به اونچه که کوچکترین حقشون از زندگی و کودکیشون بوده برسن و باسواد بشن ❤

    پاسخ:
    غم‌هایی که خودشون هیچ نقشی در به وجود اومدن‌شون نداشتن.
    ممنونم یاسی جانم امیدوارم بتونم آدم موثری باشم توی این مسیر. هر چند تازه اول راهم.

    چرا دنیا بلد نیست یکم با این فرشته‌ها مهربون باشه:(

    پاسخ:
    واقعا سوال خوبیه.

    نسرین خوندن تو برای من بازگشت به تمام راههایی که به سختی به جان کندن ازشون عبور کردم و حالا که برمیگردم نگاهشون میکنم یادم نمیاد چی بود که دقیقا مانع پیشروی ام بود تا اینکه یهو مثلا یه متنی از تو میخونم میبینم لامصب گذشتن از اون یه گله جا چه جانی ازم گرفت!

    اینا رو مینویسم چون اون پستی رو که پاک کردی رو خوندم. خوندم و یادم افتاد چقدر طول کشید از این سدهای فکری بگذرم. خیلی طول کشید...خیلی...خیلی...اما به قول یکی اگه ادامه نمیدادم چه میکردم؟ آپشن دیگه چی بود؟؟؟؟

    الان این سوالم از توئه. اگه تغییر نکنی آپشن بعدی ات چیه؟ اگه انتخابی داری که بهت نزدیکتره و میتونی انجامش بدی برو سراغ اون حتما،اگه نه! به فکر در اومدن از لوپهایی باش که جلوی رشدت رو گرفتن.

    پاسخ:
    متاسفم که یادآور روزهای تلخی هستم برات، قول می‌دم 1400 یه نسرین شادتر برات بنویسه و تو رو یاد معصومۀ خوشحال فعلی بندازه:)
    دارم بهش فکر می‌کنم، بی‌نهایت سخته برام ولی بهت قول می‌دم مسیرم رو پیدا کنم.
    عزیزی که وقت گذاشتی و برام نوشتی اینا رو.
    می‌دونی که چقدر مهمی برام؟

    تو خیلی قوی هستی که تونستی چنین مسئولیتی رو بپذیری. می‌دونستی؟

    پاسخ:
    تو خیلی لطف داری ولی خب من آخرین دعوت شده به این جمع بودم و آدمای دیگه شروعش کردن:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">