گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

پدر دوم من

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۲۰ ب.ظ
هوالمحبوب


یک سال که مریم دانشجوی کارشناسی بود، دم عیدی رفته بودیم خرید و ویرمان گرفت که برای پدر جان، کت و شلوار نو بخریم. تا آن لحظه کت و شلوار قیمت نکرده بودیم و هیچ تصوری از قیمتش نداشتیم. آخرای خریدمان بود و پولمان هم حسابی ته کشیده بود. خلاصه دل به دریا زدیم و کت و شلوار راه راه خاکستری را نشان فروشنده دادیم. سال‌ها  آقاجان قامتش خمیده نشده بود و هیکل درشت و ورزیده‌ای داشت، یکی از کارکنان فروشگاه را نشان کردیم که کت و شلوار را تن بزند ببینیم به سایز ژدرجان می‌خورد یا نه. کت و شلوار اندازه شد و ما رفتیم پای صندوق، قیمت کت و شلوار صد و ده تومان بود و ما بیست تومنی کم داشتیم. مریم گفت که کت و شلوار را برایمان نگه دارند که فردا صبح با بقیه پول برگردیم و برش داریم. دم در بودیم که حاج‌آقایی که صاحب فروشگاه بود، مردد نگاه‌مان کرد، گفت دخترم شما کارت چیه؟ مریم گفت دانشجو هستم. گفت کارتی چیزی داری همراهت؟ مریم کارت دانشجویی‌اش را نشان داد. مرد کت و شلوار را بسته‌بندی کرد و داد دست‌مان. گفت دانشجو جماعت مال مردم خور نیست. بروید و هر وقت گذرتان به این طرف‌ها افتاد بیست تومن باقی را بیاورید. حتی راضی نشد که کارت را گرو نگه دارد.
خیلی بچه‌سال‌ بودم و هیچ تصوری از ازدواج نداشتم اما دلم خواست در آینده پدرشوهرم شبیه همان مرد صاحب مغازه باشد. خیلی بچه‌تر هم که بودم عاشق پیرمردها بودم. تا قبل از مهدکودک رفتن، کارم این بود که صبح تا ظهر دم در خانه بایستم و به پیرمردها سلام کنم. لذت وافری داشت دیدن پیرمردهای اتوکشیده و شسته رفته که مرا یاد پدربزرگم می‌انداختند. همیشه تصور می‌کردم که ازدواج که بکنم رابطۀ خیلی خوبی با پدر همسرم خواهم داشت. اصلا پدرها همیشه جایگاه عجیب غریبی نزد من داشته و دارند. فانتزی ذهنی‌ام این بود که خانواده همسرم دختر نداشته باشند و من بشوم عزیزدردانۀ خانواده‌اش:) چون فاصلۀ سنی زیادی با برادر خودم دارم هیچ وقت نشده که دوست هم باشیم، هرچند این اواخر کمی اوضاع رابطه‌مان بهتر شده است. دوست داشتم برادرهای همسرم رفیق‌های من باشند و من شبیه یک خواهر بزرگتر، بشون امین و محرم‌شان. 
توی خانۀ خاله وسطی که چهار تا پسر داشتند، همیشه بیشتر خوش می‌گذشت و بازی‌هایمان هیچ وقت به قهر و دعوا ختم نمی‌شد. پسرهای سر به راه و شوخ و شنگی بودند که هنوز هم رابطۀ خوب‌مان را حفظ کرده‌ایم. بزرگ شدن خیلی چیزها را بین آدم‌ها خراب می‌کند. مثلا دیگر نمی‌شود بروی توی حیاط و با حامد و حبیب والیبال بازی کنی، نمی‌شود مثل قبل با مجید آشپزی کنی و کل‌کل کنی، نمی‌شود سر تا پای حامد را خیس آب کنی و صدای قهقه‌تان تا آسمان برود. بزرگ‌تر که می‌شوی، نگاه‌ها انگار تغییر می‌کنند. نمی‌توانی همچنان جوهای صمیمانه قدیم را داشته باشی بدون اینکه کسی قضاوتت بکند.
هر بار که خواستگاری پا پیش می‌گذارد اولین سوالم این است که پدر دارند یا نه؟ وقتی پدر از دنیا رفته باشد، غمگین می‌شوم. فکر می‌کنم که خب که چی؟ ازدواج کنیم و یکی بشویم بدون اینکه پدر دومی در کار باشد؟ برادر چه؟ برادرهای کوچکت‌تر مثلا؟ اگر باز هم جواب منفی باشد، مایوس‌تر می‌شوم. ذهن من حساب و کتابش را کرده است، آقای اوجان نباید خواهری داشته باشد. نباید پدرش از دنیا رفته باشد و حق ندارد فرزند کوچک خانواده باشد. 

  • ۰۰/۰۱/۱۳
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۸)

حداقل ما تک فرزندا رو دور نندازید :))

ولی جدای از شوخی، پدرشوهرا معمولاً عروس‌دوستن، برادرشوهرا هم با زن‌برادر رفیق میشن، برادرزن‌ها هم با دامادا کل‌کل دارن، مادرزنا هم دامادشون رو دوست دارن، اما چیزی که اگه مراقب نباشی هیچ کدوم اینا فایده نداره اینه که طرفت اگه آدم نباشه، هزاری هم خانواده‌اش حق باشن، باز به درد نمی‌خوره...

پاسخ:
واقعیتش چون تا حالا مورد تک فرزند نداشتم برام محلی از اعراب نداشت:)
ولی خب تک فرزند بودن هم مزایا و معایب خودش رو داره:)

خب اون که اصل اوله. تا طرف آدم حسابی نباشه که بقیه چیزا به چشم نمیاد.
الان پدرشوهر مریم‌مون دقیقا همچین تیپیه که من گفتم، تا می‌شنوه خواهر ما داره میاد فورا به آب و آتیش می‌زنه که نون سنگک داغ سر سفره باشه:) 
این یه نموهه‌اش هست البته.

اونایی که پدرشون فوت کرده معمولاً خودساخته‌تر و مردترن. من اگه حق انتخاب داشته باشم بین کسی که پدر داره و کسی که پدرش فوت کرده (با شرایط برابر، و فقط همین تفاوت) دومی رو انتخاب می‌کنم. انقدر دور و برم دیدم پسرایی که موقع ازدواج، خونه و ماشین و کارشونو پدرشون براشون تأمین کرده که کفری می‌شم وقتی می‌بینم یه پسر با لقمه‌های آماده‌ای که تو دهنشه اومده سراغم. حتی یه مورد بود که مادرش می‌گفت طلاهامو فروختم که بچه‌م درس بخونه. فکر کرد امتیاز مثبت می‌گیره و می‌ره مرحلۀ بعد، ولی من از این زاویه نگاه می‌کردم که پسره نتونسته دانشگاه دولتی قبول بشه و نه‌تنها پدر و مادرشو انداخته تو خرج، بلکه طلاهای مامانشم فروختونده! و خب نتونست بره مرحلۀ بعد :|

پاسخ:
خب پدر داشتن و رو پای خود ایستادن منافاتی با هم ندارنا🤔
منم که صد در صد از پسرا و دخترای وابسته فراری‌ام. 
حتی دختری که چشم دوخته که خانواده براش جهیزیه بخرن هم برام غیر قابل هضم هستن چه برسه به پسرای وابسته:)

من برعکس ترجیحم اینه خواهرشوهر داشته باشم ولی جاری نه! تک عروس بودن رو به خواهرشوهر داشتن ترجیح میدم و بله دوست دارم پدرشوهر رو حتما حتما داشته باشم.

پاسخ:
خب دلیلش اینه که ادامه فانتزی‌ام اینه که خودم براشون زن بگیرم:)
اینه که با چند تا رفیق جاری بودن، حال می‌ده:))

همین که دوست نداری مث من دایی بشی خودش کلیه! :)))

پاسخ:
عالی بود:))

الان دیدم منظورم خواهر شوهر نداشتنه!

والا انقدر رقابت های شدیدی بین جاری ها دیدم که فکر میکنم بهتره دوست ها رو قاطی این روابط نکرد که دوستی بهم نخوره.

پاسخ:
پس تو رو حواله می‌دیم سمت تک فرزندها:))

رابطۀ عروسای خاله و دایی من با همدیگه خیلی خوبه و گویا من ترغیب شدم:)

گفتم معمولاً

اینم در نظر گرفتم که معمولاً اونی که پدر پشتش هست انتخاب میشه، من خواستم جامعه رو متوازن کنم با این انتخابم :))

دختر و پسر وابسته، یکسان نیست از نظر من. ینی از دختری که منتظره خانواده براش جهیزیه بخرن به اندازهٔ پسری که منتظره خانواده براش خونه بخرن بدم نمیاد. چرا؟ چون خانواده و جامعه به یک اندازه اونا رو محدود نکردن. اگه تو شرایط یکسان می‌تونستن درس بخونن و کار کنن و خودشون تأمین کنن نیازهاشونو، اون وقت به یک اندازه بدم میومد ازشون.

پاسخ:
به نظرم تو جمع دخترایی از ردۀ خودم و خودت، انتخاب اغلب‌مون پسر مستقله، هر چند کم درآمد یا کم امکانات باشه.
من ترجیح می‌دم زندگی رو دو تایی بسازیم تا اینکه صاحب یه زندگی حاضر و آماده بشم.

قبول دارم حرفت رو ولی خیلی جاها هم دخترا می‌تونستن کاری کنن ولی نکردن، می‌تونستن حداقل فشار مضاعف نیارن ولی نکردن.

نه نه! منظورم توی کامنت اول بود. تک فرزند اصلا دوست ندارم.

منظورم این بود که تک عروس بودن رو ترجیح میدم به خواهر شوهر نداشتن!

همچین دارم میزنم تو سرم انگار به خواستن منه.

پاسخ:
آهان گرفتم:)

اتفاقا من فکر می‌کنم تهش با چنین کیسی وصلت می‌کنم:)

شما رسما به لحاظ آماری اوجان های ممکن رو به صفر میل دادید با این پست و لشکری از اوجان های ناامید برگشت زدید :)

پاسخ:
این بابا انگشت کوچیکۀ اوجان هم نمی‌شد لنی:)
صرفا قشنگ حرف زدن دلیل نمی‌شه که.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">