بیرینجی اوباشدان(*)
هوالمحبوب
نون جان میگوید اگر تو بخواهی کار تمام است، اگر تو اراده کنی، اگر تو معجزه کنی جهان نجات خواهد یافت. راستش من امیدم به معجزههایت را از دست دادهام. شبیه موجود بیخاصیتی که به نیروی برتر تکیه ندارد، صبح را شب میکنم. اما تو دیروز ثابت کردی که هنوز زندهای و نفس میکشی. دلم میخواهد این سی شب دوباره عاشقت شوم. شبیه آن زوجهای بامزهای که عهدشان را هر سال تجدید میکنند، دلم میخواهد دوباره بشوم بنده عاشقت.
لطفا جهان را از این سیاهی و نکبتی که گرفتارش شده، نجات بده. بگذار کمی نفس بکشیم. تو که میبینی به جز تو کسی را توی این خرابآباد نداریم. بیصاحبیم محبوب من. ما رها شدهایم تو رهایمان نکن. بگذار زندگی بشود همان دلخوشیهایی که شبها خوابشان را میدیدیم و صبحها برای به دست آوردنشان جان میکندیم. بگذار سفر رفتن نشود آرزوی در گور خفته.
*اولین سحر
الهی آمین