گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

قصه سحر

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ

هوالمحبوب


معلم که باشی مرجع بسیاری از حرف‌ها و درد و دل‌ها هستی. چه بخواهی و چه نه، درگیر قصۀ زندگی بسیاری از دانش‌آموزانت می‌شوی. معلمی کردن برای نسل حاضر، که هم بسیار آگاهند و هم بسیار حاضر جواب، حقیقتا کار سختی است. نمی‌توان به شیوۀ دهه شصتی یا حتی دهه هفتادی، بچه‌ها را سنگ قلاب کرد.
چند سالی که توی دبیرستان بودم، قصه‌ها رنگ و بوی دیگری داشت. انگار زیر پوست شهر ملتهب‌تر بود، آدم‌ها رنج کشیده‌تر بودند و زخم‌ها عریان‌تر. توی این چند سال اخیر هم به واسطۀ گسترش بی‌در و پیکر فضای مجازی، مشکلات ما و بچه‌ها صد البته بیشتر هم شده است. قصه‌هایی از جنس اعتماد، دل بستن، افسرده شدن، طرد شدن و ...
سحر یکی از شاگردهای قدیمی‌ ماست که حالا بیست ساله است. دختری است که توی خانواده خیلی جدی گرفته نمی‌شود. روپاپرداز است و به شدت احساساتی. آرزوهای دور و درازی دارد که توی مخیلۀ من یکی نمی‌گنجد. آدم مستعدی هم هست و توی رشته‌ای که درس می‌خواند، جزو نفرات برتر است.
سحر و شاید بسیاری از نوجوان‌ها و تازه جوان‌ها، دنیا را رنگی می‌بینند و تصورشان این است که از محبت‌ خارها گل می‌شوند. ولی راستش را بخواهید با تجربۀ سی و چند سال زندگی و چند سال معلمی می‌گویم، خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند. 
القصه سحر چندیست توی فضای دوستانه‌ای، عاشق کسی شده است که نزدیک ده سال بزرگ‌تر از اوست و سحر دارد تمام زورش را می‌زند که توجهش را به خود جلب کند. از خریدن هدیه‌های وقت و بی‌وقت، از پیام دادن‌های وقت و بی‌وقت، از رویاپردازی‌های دور و دراز دربارۀ  او و  .... بخشی از این قصه را من از زبان خود سحر شنیده‌ام و بخش دیگری را از زبان آن جوان سی ساله. جوان معقولی هم هست. 
اینکه چرا و چگونه وصل شده‌ام به آن سر رابطه، طولانی است و از حوصلۀ این بحث خارج. القصه تمام هم و غم من و آن پسر جوان این است که طوری سحر را از ادامۀ این رابطه منصرف کنیم که کمترین آسیب را ببیند. جوانک تمام زیر و بم رابطه را برایم گفته. حتی پیا‌های رد و بدل شده‌شان را هم دیده‌ام. 
جوان از آنهایی نیست که بخواهد سواستفاده کند و محبت دختر را به نفع خودش مصادره کند. خودش دلباختۀ کسی است و دارد زورش را می‌زند که به دستش بیاورد. سحر برایش حتی دوست معمولی هم نیست، می‌گوید تمام طول گفتگو خواهرم یا دخترم صدایش می‌کنم تا بلکه از صرافت دوست داشتن من بیوفتد. 
اما چیزی این وسط گم است. حلقه‌ای که سحر را به آن جوانک وصل می‌کند و مرا سردر گم. 
سحر می‌گوید حتی به رسیدن و وصال آن جوان هم فکر نمی‌کند. می‌گوید از عشق پسره هم باخبرم! اما هنوز هم بی‌تابانه برایش می‌نویسد، بی‌تابانه غرق محبتش می‌کند، هدیه تدارک می‌بیند، برایش تولد سورپرایزی می‌گیرد و ..... 
عاجرم از حل کردن معمای این دو تن. حق می‌دهم به جوانک. چون اساسا مرتکب کوچکترین اشتباهی نشده که بتوان مواخذه‌اش کرد. آنقدر هم دل گنده و مهربان هست که نخواهد واقعیت را بکوبد توی صورت سحر. اما می‌بینم که توی آن چند باری که ملاقاتش کرده‌ام معذب است. 
سحر را هم نمی‌توانم مواخذه کنم. دردش را میفهمم. آدمیزاد از تنها چیزی که نمی‌تواند بگذرد عشق است. او گمان می‌کند عاشق جوانک شده و حاضر است برایش فداکاری کند. حتی اگر این فداکاری تبعات خطرناکی داشته باشد. حتی اگر پنهانی و قایمکی باشد.
دیده‌اید گاهی حوصلۀ حرف زدن با کسی را ندارید، همین که پیامش می‌رسد سعی می‌کنید نبینید و محولش کنید به وقت دیگر؟ پسر می‌گوید من با سحر چنینم و او دست بردار نیست. 
صحبتم به رضایت پدر و مادرش کشیده بود، به اینکه اگر آنها راضی نباشند و بی‌خبر بمانند، هزینه کردن از پولی که آنها در اختیارت می‌گذارند، برای چیزی که مطلع نیستند و اگر بدانند هم استقبال نخواهد کرد، درست نیست؛ در نهایت گفت پس خودم کار می‌کنم تا با پول خودم خوشحالش کنم!
پسر هدیه‌هایش را اغلب قبول نمی‌کند، مخصوصا هدیه‌های گران قیمتش را. گاه به گاه دعوایش می‌کند، نصیحتش می‌کند اما دریغ و درد.
نظر شما چیست؟ بهترین راهکاری که برای حل این معما به ذهن شما می‌رسد چیست؟ 

  • ۰۰/۰۳/۰۱
  • نسرین

از دغدغه هایم

نظرات  (۲۲)

  • سیده فرفره!
  • چقدر منتظرم نظر دوستان و راهکارهاشون رو در این مورد بدونم :)

    پاسخ:
    امیدوارم بشه به راه حل درستی رسید.
  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • عشق محترم‌ترین پدیدهٔ هستیه اما وقتی که جز آسیب، خروجیِ دیگه‌ای نداره، کشتی گرفتن با شاه‌کبری و عقرب و خفاش، به مراتب منطقی‌تره...

    چقدر دلم برای سحرهای اطرافمون می‌سوزه...

    پاسخ:
    به نظر خودمم باید پسره اقدام قاطع بکنه.
    چون دختر قصه ما متوجه عواقب کارش نیست.
    کاش آدما بفهمن که عشق یه طرفه تهش تباهیه.

    چه زیادن سحرها در این روزگار...

    راستش نمی‌دونم نظری که می‌دم از نظر روانشناسی هم تاییدشده هست یا چون بیرون گود وایسادم راحت این رو میگم، اما به نظرم اگر از طرف شما یا هر نفر سوم دیگه‌ای یا اون پسر که شخص دوم ماجرا هست با سحر به صورت جدی صحبت بشه بهتر باشه.

    در نهایت اگر نپذیرفت و به این رفتارها ادامه داد پسر باید رابطه رو هر چند یک طرفه باشه تمام کنه و از دختر دوری کنه. شاید الان دلش بشکنه اما چند سال بعد میفهمه که به نفع خودش بوده.

    پاسخ:
    متاسفانه همین طوره و هم پسر هم دختر گرفتار این روابط شدن.

    به نظرم منطقی‌ترین تصمیم همینه که پسر رو مجاب کنیم که با سحر کات کنه حالا به هر شکلی که شد.

    چه قصه‌ی پیچیده‌ایه.

    میدونی آدم‌ها معمولا از پشت قاب های رنگی فضای مجازی قشنگ‌ ترن، مثلا همین زندگی های رنگی رنگی و گلستونی توی اینستاگرام که احتمالا بستر اشنایی این دوتا جوون هم بوده، اما مگه چقدرش واقعیه؟ چقدر یه ادم شبیه همون شخصیت مجازیشه؟ من تو این سالها با ادم های زیادی تو فضای مجازی در ارتباط بودم، مثلا همین بلاگرها، ولی وقتی این ارتباط به تلگرام کشیده شد دیدم چقدر متفاوتن، با بعضی هاشون حتی روابط دوستانه تر شد و دیدم باز هنوز متفاوت تر شده، حتی خیلی ها کانال من رو دیدن گفتن چقدر متفاوت از وبلاگته، کاری به بد خوبش ندارم، منظورم اصل تفاوته، حالا تصور کن از تلگرام بیای تو دنیای واقعی که ادم هزارتا دغدغه و مشکل رنگارنگ داره، واقعا چقدر ادم شبیه همین شخصیت مجازی میمونه؟ از من بپرسی میگم شاید نهایت 50% .

    این شاگرد تو هم تقصیر خودش نیست، پسرک رو با فیلتر رنگی دیده، با چهارتا کپشن شناخته و حالا نهایت روزی چند ساعت حرف زدن، اما با همینا قصه ساخته، رویا ساخته، تو ذهنش یه شخصیت جدید ساخته، عاشقش هم شده! یعنی در حقیقت دخترک عاشق پسرک نیست، عاشق رویا و افریده ی خودشه! (متاسفانه سنش هم کمه و سنش ایجاب میکنه اینطور غرق در توهم و شخصیت های خیالیش بشه). و میدونی دلم هم برای شاگردت میسوزه، پسر نهایتش یه روزی از تلاش برای اینکه بهش بگه من واقعا اینی که تو تصور میکنی نیستم اما این دخترکه که با یه خیال و توهم ضربه میخوره. بعضی ها با گذر سن فراموش میکنن و متوجه اشتباهاتشون میشن، بعضی ها هم نه، تا سالها درگیر اثرات یه مشکل خود ساخته میشن.

    راستش گمونم تقصیر پسر هم هست، اینکه میگی مهربونه و دلش نمیاد عینا بهش بگه خودش یه تقصیره، بخاطر دلسوزی و محبت داره به زندگی و روحیه ی دخترک ضربه میزنه، باعث میشه ته دلش یه امید باشه و پیش خودش بگه : ببین باهام مهربونه پس از من بدش که نمیاد، شاید من تلاش کنم بالاخره بهم علاقه‌مند بشه. و این امید میتونه عمر دختر رو هدر بده.

    مستقیم بهش بگه، نمیتونه رفتارش رو عوض کنه، مهربون نباشه، احساس اصلیش رو بروز بده بلکه دختر به خودش بیاد.

     

    برای دخترکت هم غیر از فکر کردن راهی به ذهنم نمیرسه، کاش بتونی کمکش کنی که کمی واقعی تر نگاه کنه، که از دنیای رنگی رنگی فاصله بگیره و بدونه آدم ها خیلی هم شبیه عکس ها و نوشته هاشون نیستن.

     

    این کامنتم خیلی طولانی شد ولی تو کامنت بعدیم یه چیز تقریبا مشابه و تجربه ی شخصیم رو میگم.

    پاسخ:
    دقیقا همینه که می‌گی. 
    حالا علاوه بر اینکه امکان شناخت وجود نداره، من می‌گم حتی اگر می‌شناخت و صد در صد هم پسره تایید شده بود، بازم چون عشقش یک طرفه است محکوم به تباهی و شکسته و باید جلوش گرفته بشه.
    تا جایی که من اطلاع دارم، پسره خیلی هم معمولیه.
    نمی‌دونم چرا اینجوری پررنگ شده برای این دختر.
    ممنونم از کامنتت دلبر جانم.

    موافقم باهات تا حد خیلی زیادی.

    سلام سلام.

    درسته که عشق، بیشتر اوقات منطق سرش نمی‌شه اما فکر می‌کنم گاهی می‌شه عنوان «نادرست»رو به یک احساس داد. عشقی که سحر به پسر سی ساله داره بنظرم نه بخاطر اختلاف سنی‌شون، بلکه بخاطر یک‌طرفه بودنش کاملا‌ نادرسته.

    من از پست متوجه نشدم که آیا پسر صراحتا این رو به سحر گفته؟ نه با کلمات «دخترم» یا «خواهرم». اینکه اون آقای سی ساله انسان باشعوریه خیلی خوشحال‌کننده‌ست. می‌فهمم که نمی‌خواد آسیب ببینه. ولی فکر می‌کنم کش دادنش هم به همون اندازه یا بیشتر از اون آسیب‌زننده‌ست و سحر تو این منجلاب هی بیشتر فرو خواهد رفت. 

    نکته‌ی دیگه اینکه با توجه به اینکه نوجوان هم حساب نمی‌شه و از اون دوران بحرانی گذر کرده، حضور یه روانشناس/مشاور می‌تونه راه‌گشا باشه. چون اونطور که از گذشته‌ش نقل کردی احتمالا سحر مشکلات جدی اعتماد به نفس و عزت نفس داره و ممکنه حتی اگر از این عشق هم بگذره، جای دیگه گیر بیفته. اینه که هر چه زودتر اگر متوجه ایراد کار بشه و دنبال راه حل ریشه‌ای این مشکل باشه به نفعشه. یعنی می‌خوام بگم نهایتا باید بدونه لایق دوست داشتن، دوست داشته شدن و داشتن یک رابطه‌ی معقول و دوطرفه‌ست. حالا اینکه چطور راضی بشه که مراجعه کنه به تراپیست، نمی‌دونم. اگر بدون مداخله‌ی جوان سی‌ساله باشه گمونم بهتره. مثلا خودت باهاش صحبت کنی یا از تجربه‌ی مشاوره رفتن خودت بگی. 

    و این که این عشق‌های یک‌طرفه یه بخشیش هم از ادبیات متاثره و آرمانی جلوه می‌کنه گاهی. که هر چی محبوب نیش بزنه باز ادامه بدی. ولی در دنیای واقعی این نیست. وقتی هر یک از دو طرف مایل به ادامه نیستند ره به جایی نمی‌بره و نتیجه‌ش فقط آسیبه به نظرم.

    والسلام علیکم و رحمه الله‌ :دی

    پاسخ:
    سلام بهار.

    مشکل اساسی اینه که دختره هنوز حرف جدی از احساسش نزده و من درواقع واسطه بودم این وسط که بتونم نظر پسره رو جویا بشم.
    و خود دختره هنوز نمی‌دونه که پسره فهمیده.
    البته با کارهایی که می‌کنه بعید می‌دونم جز حضرت حافظ کس دیگری، بی‌خبر مونده باشه از قضیه.
    دقیقا قصه سر یک طرفه بودن این احساسه.
    یک نفر داره خودش رو قربانی میکنه و طرف مقابل اصلا عین خیالش نیست.

    با مشاور هم در ارتباطه. ولی حرف منطفی تو کله‌اش نمی‌ره متاسفانه.
    اینکه از عدم اعتماد به نفس رنج می‌بره شاید درسته در یک جاهایی.
    هر چند خودش قبولش نداره.
    پروسۀ پیچیده‌ای شده بهار.
    امیدوارم بتونیم از پسش بربیاییم.

    به نظرم این ارتباط امروز تکلیف‌اش مشخص بشه خیلی بهتر از فرداست‌...

    چه تبعاتی که ادامه‌دار بودن‌اش روی روحیه سحر نمی‌گذاره..

    و می‌دونی یه پایان تلخ بهتر از از یه تلخی بی‌پایانه و به نظرم هیچ‌کس به اندازه خود اون پسر نمی‌تونه تو اتمام این وضع کمک کنه با یه جواب قاطع با سختگیری‌های شدیدتر از الان‌اش..

    حس می‌کنم حرفای بقیه الان شدت علاقه‌اش رو بیشتر می‌کنه حتی و مقاومت‌اش رو بیشتر:(

     

    و امان از جدی گرفته نشدن توسط خانواده‌ها امان....

     

    پاسخ:
    به نظرم ریشۀ عشق‌های یک طرفه و شتاب زده اغلب تو بطن خانواده است.
    آدمی که عشق کافی از خانواده بگیره و سیراب بشه خونۀ خودش رو روی خیال و رویا نمی‌سازه.
    منطقیه نظرت. ممنونم ازت
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • خب یه کم نظر دادن سخته. یعنی میگن تا وقتی با کفشای کسی راه نری نمی‌تونی حالش رو بفهمی! منم برام سخته خودم رو جای کسی بذارم که نشده تا حالا اونطوری باشم! من نمی‌تونم یا شاید تا حالا نتونستم خودمو مجاب کنم که زوری خودمو توی دل کسی جا کنم. اگر کسی رو دوست داشتم تا یه جایی تلاش کردم برای اینکه دیدش نسبت به من مثبت باشه ولی وقتی دیدم نمیخواد نمیشه، خودمو می‌کشم توی حاشیه! یاد وقتی افتادم که عاشق یکی از معلم‌هام بودم ولی هیچ وقت شاگرد محبوبش نبودم. یه مدتی سعی کردم به چشمش بیام. در نظرش تاپ باشم. خودمو با هر بار که منو نمی‌دید اذیت می‌کردم. ولی بالاخره یاد گرفتم زوری که نمیشه! دیگه بعدش خودم بودم. هدفم جلب نظر ادم خاصی نبود! دوست داشتنم جای خود‌. محبتی که داشتم جای خود! ولی خودمو بردم توی حاشیه! 

    قطعا رابطه معلم و شاگردی خیلی فرق داره. ولی من از اون قصه خودم خیلی چیزها یاد گرفتم. یاد گرفتم که محبت هیچ کس رو زوری نخوام. محبت کردن به ادم‌هایی که دوستشون دارم جای خودش! اما زیادی محبت کردن هم دلزده می‌کنه!‌ یاد گرفتم نخوام به زور یکی رو عاشق خودم کنم! اینطوری مجبور نیستم جلوی کسی که میخوام دوستم داشته باشه نقش بازی کنم! چون به نظرم آدم خواه یا ناخواه جلوی کسی که میخواد نظرش رو جلب کنه، تمام خودش نیست! یه حدی از نقش بازی کردن رو داره! شاید تلاش کنه چیزی رو در خودش بروز بده که ویژگی دائمیش نباشه! 

    خب برای سحر سخته که یکهو تمام رویاهاش رو بندازه دور! احتمالا سحر همه برنامه‌ها و اینده‌ش رو با این آدم چیده! اگه بخواد همه چیز رو بذاره کنار به پوچی میرسه! انگار یادش نمیاد قبل اینکه شاید عاشق بشه اصلا چطور زندگی می‌کرده و از زندگی چی میخواسته! نمیشه یک دفعه همه چیز تغییر کنه. من اگه جای سحر بودم و می‌فهمیدم کسی که دوستش داشتم و برای جلب نظرش تلاش کردم نه تنها دوستم نداره که حتی شخص دیگری رو دوست داره، ترجیح می‌دادم قبل از اینکه زندگیم بیش از این معنای خودش رو از دست بده خودم رو نجات بدم. شده یک ماه، دو ماه، یا حتی یک سال، تلاشم رو می‌کردم که یادم بیاد زندگی جز این آدم چه معنایی برام داشت؟ هدف‌هام چی‌ها بودن؟ آرزوهام؟ رویاهام؟ ما قطعا قبل از اومدن آدم‌های دیگه توی زندگیمون رویاهایی داشتیم و می‌تونیم اونا رو به یاد بیاریم. فقط باید تلاش کنیم:)

    فراموشی هم با زمان امکان‌پذیره! کم‌کم میشه یاد گرفت بهش فکر نکرد فقط مرحله اول قبول کردن این مسئله است که سحر باید قبول کنه.

    پاسخ:
    اینکه محبت زوری نیست رو باید با آب طلا نوشت زد سردر مدارس و دانشگاه‌ها و کلا هر جایی که پاتون جووناست:)

    از بچگی منطقی بودی حورا خوشم اومد.

    به نظرم اینکه آدم برای عشق بجنگه خیل یمحترمه و خیلی شیرین. اما زمانی که امیدی به وصال باشه.

    وقتی رفتی و تلاشت ور کردی و تهش دیدی هیچ آبی از طرف گرم نمی‌شه که هیچ، بدتر داره تحقیرت می‎کنه با نادیده گرفتن باید عقب گرد کنی.

    سخته خیلی درد داره ولی شدنیه.
  • همطاف یلنیـــز
  • سلام سلام

    .

    دوری

    ( پسر اگر واقعا قصد کمک دارد فاصله بگیرد دیدن در کار نباشد. همین)

    پاسخ:
    سلام.
    بله منطقیه.
    البته دیداری نیست فعلا. 
    یکی دو بار تو جلسات دیدن همو.
    نه اینکه قرار مستقل گذاشته باشن.

    چقدر پسره رو درک میکنم و چقدر دلم میخواد سحر بدون اقدام قاطع پسره بیخیال شه ولی گمونم راه موثر همون اقدام قاطع باشه

    پاسخ:
    امیدوارم بشه حلش کرد جوری که کمترین آسیب به سحر برسه.

    از دریچه‌ی منطق پیشنهاد من اینه که با سحر صحبت کنی. راضیش کنی که اگر دلت با خودت یک‌دله است. اگر حسی توی دل و فکرت داری، برو و به روش درست ابرازش کن. این 50 درصد قضیه است. اینکه آدم‌ها چیزی رو برای خودشون و در دل خودشون دفن نکنن. بگنش و لااقل از عذاب وجدان گفتن یا نگفتن خلاص بشن.

    و خب، 50 درصد دوم قضیه دیگه برمی‌گرده به صحبت و جواب جوانک 30 ساله. با صحبت‌های تو حدس می‌زنم که جوانک 30 ساله با مهر و عطوفت حقیقت رو به سحر بگه. براش توضیح بده که به حسی که داری احترام می‌گذارم. اما واقعیت اینه که من خودم دلباخته‌ی کس دیگری هستم. البته که این یک حدسه بر اساس توصیف‌های تو. 

    به فرض که این گمان من درست در بیاد، می‌رسی به مرحله دوم. که خب اصلاً قرار نیست برای سحر آسون باشه. اما لازمه که قبول کنه و بپذیره آدم‌ها و روابطشون قابل مدیریت نیستن. و بپذیره که توی یک دنیای هشت میلیاردی قطعاً یک نفر دیگری هست که به اون فکر کنه. فقط باید صبر کنه و منتظر بمونه تا با آدم خودش ملاقات کنه و آشنا بشه.

      

     

    پاسخ:
    آره اینم فکر خوبیه که سحر به جای موش و گربه بازی بره و مستقیم حرف دلش رو بزنه.
    بالاخره مرگ یه بار شیون هم یه بار.

    پسره گمونم راحت‌تر از خود سحر موافقت کنه با این کار.

    اگر پذیرش این که در این دنیا کسی هم هست که من رو دوست داره، اینقدر آسون بود خیلی از مشکلات بشر حل می‌شد.
    مرسی سعید نظر متفاوت و جالبی بود.

    چه معلم خوبی هستین شما که میشینی گوش میدین به حرف بچه ها و مثل خیلی معلم ها که اگر دانش آموزی عاشق بشه همچین اون رو مترود میکنن و رفتار های بدی نشون میدن که...

    منم نمیدونم چه میشه کرد . امیدوارم زودتر متوجه این موضوع بشه

    پاسخ:
    لطف داری نرگس جان.
    طرد کردن خب طبیعتا چارۀ کار نیست.
    امیدوارم.

    به نظر من سحر از این رابطه حال خوبی داره هر چند اشتباه باشه و شاید جای دیگری این احساس رو نداشته باشه که با وجود اینکه می‌گه به فکر وصال نیست و از وجود عشق پسر هم خبر داره باز ادامه می‌ده.  باید با سحر و پسره صحبت بشه حالا توسط مشاور یا کسی که تواناییش رو داره. که همزمان از طرف پسر، سحر با یه برخورد جدی مواجه شه و بفهمه که این عشق یکطرفه اشتباهه و از طرف دیگه سحر به حال خودش رها نشه و با کمک مشاور و اطرافیان بتونه ازش عبور کنه. به نظر من اون حلقه‌ای که سحر رو به پسر وصل می‌کنه باید پیدا بشه و سحر بفهمه که چطور می‌تونه به جای کارهایی که برای پسر انجام می‌ده جای خالی اون حلقه و یا احساس رو جور دیگری حل کنه. 

    پاسخ:
    قطعا که حال خوبی داره.
    محبت می‌کنه که در واقع خودش رو ارضا کنه.
    یه جور خودخواهی دلچسب درش مستتره.
    مشاوره رو باید جدی‌تر بهش گوشزد کنم.
    مرسی 
    امیدوارم واقعا رها بشه تهش.

    17-18 ساله بودم، کسی بهم علاقه‌مند شده بود، من حسش میکردم اما نمیتونستم چیز خاصی بگم، چون ب پسره نمی اومد عینا چیزی بگه، فقط دم به دقیقه پیام میداد، جوک میفرستاد، شعر میفرستاد، تولدم رو یادش بود و کلی تبریک و این چیزها با این وجود چیزی رو مستقیم نمی‌گفت و خب منم میگفتم نمیتونم واکنشی نشون بدم واقعا و همون رفتار قبلم رو ادامه میدادم.

    یه مدت گذشت و هی بیشتر فکر کردم و دیدم که من دارم عذاب وجدان میکشم و اون هم هی داره علاقه‌مندتر میشه
    ، اما نه به من بلکه به چیزی که تو ذهن خودش از من ساخته.

    یه شب که پیام داده بود تمام سعیم رو کردم که حرف بزنه، یعنی ترغیبش کردم که بیاد بگه، بهش گفتم متوجه شدم انگار به فلانی علاقه داری و اگه واقعا علاقه داری بهش میتونم برات واسطه بشم، اول انکار کرد و تلاش کرد بحث رو عوض کنه ولی در نهایت گفت راستش من به خودت علاقه مند شدم.

    منم بهش گفتم که علاقه ای بهش ندارم و احساسم بهش فقط دوستانه و برادرانه است، حتی عین پسر ماجرای تو، منم به اون میگفتم برادر بلکه بفهمه واقعا احساسی بهش ندارم ولی خب اون به این چیزها توجه نمیکرد.

    یادم هست هنوز که چه شب سختی بود برام، اون التماس میکرد که یه فرصت بهم بده و نه من عاشق توهمم نشدم منم بهش میگفت بخدا اشتباه میکنی. بلاکش کردم و سعی کردم از هر محیطی که میتونست حضور داشته باشه فاصله بگیرم.

    یادم هست که تا چندین روز درست غذا نمی خوردم، مدام گریه میکردم و عذاب وجدان داشتم، اون هم به هر طریقی تلاش میکرد باهام حرف بزنه و حال خوبی نداشت.

    بعد 2 سال دوباره تو جایی بهش برخورد کردم؛ گمون کردم خب 2 سال گذشته و سنش بیشتر شده، عاقل تر شده و یادش رفته اما خب اشتباه فکر میکردم، اون همچنان تصور گل منگلیش از من باقی مونده بود، تازه حالا فکر میکرد خب چه دختر خوبی که نخواسته بهش اسیبی بزنه و اینجوری رفته. اونجا بود که متوجه شدم من اونو با تصویر رویاییم تنها گذاشتم. با فرشته ای که هیچی از فرشته ی اسمون کم نداشت، و نه تنها فراموش نشده بلکه یادش تقدیس شده و هی بزرگتر تو ذهنش شکل گرفته.

    یه مد بعد تصمیم گرفتم بت خودم رو خراب کنم، بهش پیام دادم و گفتم اشتباه میکنی، گیج بودم فکر کردم تند و بد باهاش حرف بزنم از من بدش میاد و یادش میره، ولی نشد و بازم تلاش میکرد که حالا باز یه فرصت بده، بهش گفتم به یکی دیگه علاقه دارم و بیخیال من شو و برو سر زندگیت، برو پی زندگی خودت. تو گوشش نرفت. دیدم بازم هم من دارم اذیت میشم هم خودش بازم همین ارتباط نیم بندی که داشتیم رو زدم قطع کردم ولی در جریان بودم که هر جا نشونی از من باشه اونم میاد.

    یه مدت گذشت، شاید حدود 1 سال، باز رفتم و اینبار بهش توپیدم، با بدترین ادبیات، سخت بود، راه دیگه ای ولی به ذهنم نمی رسید، تو این 3-4 سال داشت با یه توهم و خیال زندگیش رو خراب میکرد. من حتی سر سوزنی هم بهش علاقه نداشتم، علاوه بر این وقتی میدیدم تا این حد متوهمه و برای غرورش ارزش قائل نمیشه هی احساسی که بهش داشتم در حد یه احساس دوستانه هم از بین میرفت. دیگه فقط دلم به حالش میسوخت و میخواستم تموم بشه به هر طریقی که هم من از عذاب وجدانی که همش تیشه به ریشه ام میزد راحت بشم هم اون از این بند توهمش خلاص بشه.

    کارم به جایی کشیده شده بود که برای هر اتفاقی حس میکردم دارم تقاص دل اون رو پس میدم، دائم عذاب وجدان داشتم، همیشه حس گناه میکردم ، واقعا روزهای زهرماری بود برام. 

    ولی سر اخر شد، یه روز بهم گفت من خیلی تلاش کردم بهت نشون بدم که دوستت دارم که باور کنی ولی هی هر چی بیشتر رفت متوجه شدم تو لیاقت عشق منو نداشتی، تو یه ادم خودخواهی و من واقعا متاسفم که کسی مثل تو رو سالها دوست داشتم، راست میگی من عاشق توهم خودم شدم نه تو و الان متاسفم بابتش. 

    بعد هم بلاکم کرد و تمام شد. اعتراف میکنم این تنها باری بود که وقتی توهین میشد بهم با خوشحالی میخوندم و اشک می ریختم، از اینکه بالاخره تونسته بودم بت خودم رو بشکنم خوشحال بودم . الان بابت اون زمانی که میدونستم بهم علاقه داره ولی کاری نمیکردم و هی گذاشتم بیشتر بهم وابسته بشه واقعا پشیمونم، همون موقع باید از این سوء تفاهم و توهم بیرونش می اوردم نه اینکه حدود 4 سال طول بکشه.

    پاسخ:
    خیلی دردناک بود. همون وقتا هم خیلی غصه خوردم وقتی تعریفش کردی.
    امیدوارم الان هر دوتون به ارمش رسیده باشین عزیزم.
  • دخترت، نورا
  • سلام نسرین جانم. اولا که من از وقتی از وبلاگم طلاق عاطفی گرفتم یه کم تنبلی‌ام میاد لاگین کنم، بنابراین همین‌جوری برات کامنت می‌ذارم و ببخش که این چندوقت خیلی نبودم این دور و برها. :)

    راستش موضوع یه کم پیچیده ست و حس می‌کنم با کش دادنش هم قضیه می‌تونه پیچیده‌تر از این بشه. نه می‌شه به جوانک حق داد، نه به سحر. نه می‌شه. نه می‌شه تقصیر رو انداخت گردن جوانک، نه سحر. به نظرم هردو دارن به خودشون و به فرد مقابل جفا می‌کنن.

    اولا که سحر نیاز داره یه کم از این عشق فاصله بگیره، بالاخره آدم‌ها همیشه حتی در نقش مجنون هم نیاز به خلوت و تفکر دارن. به نظرم سحر باید فاصله بگیره از خود الانش، خودش رو همسن جوانک در نظر بگیره و با عقل اون سنی، فکر کنه و به قضیه نگاه کنه. قطعا دقیقا از پسش برنمیاد، ولی از این که توی نوجوونی خودش بمونه و عشق رو برای خودش با بی‌تابی و درد معنا کنه، قطعا هم به خودش آسیب می‌رسونه و هم به کسی که ممکنه بعدا واقعا سزاوار و صاحب این عشقی که در درون دخترک هست، بشه.

    از طرفی حالا که جوانک، در پختگی و شناخت کامل از خودش قرار داره و می‌دونه که این فرد، فرد ایده‌آلش نیست به نظرم پیغام پسغام دادن و فرار کردن و سین نکردن، نمی‌تونه چاره‌ی کار باشه. این کار فقط دخترک رو توی تعلیقی نگه می‌داره که اذیت‌کننده ست و ممکنه با تصورات ذهنی‌ای که دخترک می‌سازه، حتی امیدوارکننده هم باشه براش و به معنی نشونه‌هایی برداشتشون کنه. فکر کنم بهترین راه برای جلوگیری از این برداشت‌های اشتباه، همینه که حرفش رو در روراست‌ترین و رک‌ترین حالت ممکن بگه و از فرد مقابلش هم بخواد که باهاش روراست باشه و صادقانه و بدون رودربایستی درباره‌ی احساساتشون با هم صحبت کنند.

    این صحبت ممکنه کمی طولانی بشه ولی قطعا کمک‌کننده ست و از هر راه دیگه‌ای کمتر آسیب می‌زنه. کلا گفتگو خیلی خیلی اوقات چاره‌ی کاره و خب مهم هم هست که درست و با احترام انجام بشه. توی این گفتگو در بدترین حالت، دخترک همه چیز رو انکار می‌کنه و خب اتفاق خاصی هم نمی‌افته. جوانک در مقابلش دیگه مسئولیت بیشتری نداره، ولی خب فکر نکنم حتی سحر هم بخواد که این موقعیت رو از دست بده. می‌تونه بهترین موقعیت برای نزدیک شدن و ساختن یک رابطه‌ی درست باشه یا هم می‌تونه بهترین موقعیت برای خوب و به موقع جدا شدن و فاصله گرفتن باشه. به هرحال اگر ارتباط بینشون درست باشه، قطعا نیازه که درباره‌اش صحبت بشه و اصول کلی‌اش از اول چیده بشه و اگر نه هم که همین‌جا قطع بشه بهتره از چندسال دیگه. 

    امیدوارم هم سحر و هم جوانک از این رنج مدام، نجات پیدا کنند و راه خودشون رو پیدا کنند.

    پاسخ:
    سلام نورای قشنگم.
    امیدوارم طلاق عاطفی‌تون موقتی باشه.

    منم باهات موافقم. فکر می‌کنم سحر از پس تفکر عقلانی برنیاد. یعنی حتی تفکرش شبیه بیست ساله‌ها هم نیست چه برسه سی ساله‌ها.
    شاید اگر منطقی‌تر فکر می‌کرد خیلی زودتر از این قید این احساس یک طرفه رو می‌زد.
    گویا ناچارم با پسره مجدد گفتگو کنم و مجبورش کنم حرف تلخی که لازه رو به سحر بزنه.


    منم امیدوارم.

    وی از گوشه ها رد میشود ...

     (عادت کردم کامنت بدم شرمنده /: )

    پاسخ:
    چه عادت خوبی:)

    دشمنت شرمنده این چه حرفیه. خوشحالم می‌شم می‌بینمت اصلا.
  • آشنای غریب
  • بی صبرانه منتظر کامنت های بیشتر بودم.
    هرچه فکر کردم جواب درست و درمانی نیافتم.
    اولین جوابی که شاید به ذهن همه مون برسه اینه که پسر با دختر دوری گزیند. آروم آروم به زبان بیاره که دختر رو دوست نداره، کاری نکنه که شوک یهویی به دختر وارد بشه. بعد اینکه سحر فهمید که پسر قصد دیگری داره 
    جوابش رو نده یا بهش بی محلی کنه.  شاعر گفته : "از دل برود هر آنکه از دیده برفت"

    اما بعضی وقتها اینطور نمیشه سعدی میگه:
    دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت 
    از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست
    بعضی وقتا از دل بیرون نمیره. خصوصا که سحر فک کنم این پسر رو تو دلش پرورش داده.


    ولی خب اینطور شاید کم کم از پسر دست برداره، هر چند بعید می‌دونم فراموش کنه‌، اما خب امیدوارم بتونه کم کم ازش دست برداره

    پاسخ:
    هیچ وقت که عشق و علاقۀ نخستین به قوت خودش باقی نمیمونه ولی اثراتش ممکنه تا مدت‌ها آزار بده آدمو.
    کامنت زیاده من وقت نکرده بودم تایید بزنم.
    مرسی محمد. گمونم راه درست همون دوری گزیدن پسره از سحره.

    جنگ اول به از صلح آخر. بنظرم بهتره جوان عزیزمون یه روز وقت بذاره و جدی با سحر حرف بزنه و از همون لحظه ارتباطش رو با سحر قطع کنه و راه‌های ارتباطیش رو به محدودترین حالت ممکن برسونه. 

    پاسخ:
    آره گمونم این بهترین راه باشه
    مرس پری جانم

    داشتم فکرمیکردم علاوه بر اینکه واقعا لازمه پسره قاطع تر رفتار کنه و مهربونیو بذاره کنار، لازمه رو بعد عزت نفس سحر هم کار بشه

    پاسخ:
    دیگه همۀ کارها از عهدۀ من تنها خارجه ولی معرفی به یک مشاور کار درست بهترین گزینه است که باید براش وقت بذارم.
    ممنونم از نظرت عزیزرم

    سلام

    یک جای نوشتتون گفتین که دختر در خانوادش دیده نمیشه..میدونید آدم تو یک سنی خیلی دلش میخواد دیده بشه به خصوص از جانب خانواده و وقتی این مُهر تایید روش نمیخوره مایوس میشه.

    من نمیدونم چه طوری اون آقا با سحر قصه آشنا شده اما احتمالش هست که یک جایی این گوشه کنارها تاییدش کرده و بهش حس ارزشمند بودن و دیده شدن داده.حالا یا به خاطر درس خون بودنش بوده که خودتون اشاره کردید یا برای همون متعد بودن و رویا پردازی و....

    سحر انگار حس کمبود دیده شدن رو در اون آقا دیده و حالا ازش یک بت ساخته.من گمان میکنم سحر عاشق اون آقا نیست.شاید برای همین سمتش میره که توسطش تایید شده.اما خب شما گفتین کادوهای گرون قیمت زیادی هم براش خریده که این میتونه یک راه دیگه رو جلوی پامون بگذاره که اساسا سحر این کار رو برای اون آقا انجام میده که تایید بشه و خلاء درونیش رو پر بکنه.

    من فکر میکنم راخ حل مناسب صحبت کردن با والدین سحره.یعنی بدون اینکه اون ها متوجه حضور اون آقا در زندگی سحر بشن،باید بهشون گفته بشه که دخترتون به شما،محبتتون و تاییدتون نیاز داره.همه چیز از خانواده شروع میشه به گمونم.

    پاسخ:
    خب راستش من خیلی موافق وارد کردن خانواده به این پروسه نیستم.
    چون به تجربه فهمیدم که خیلی از خانواده‌ها شناخت درستی از بچه‌شون ندارن
    و صحبت کردن از درگیری‌های فرزندشون بیشتر آشفته‌شون می‌کنه تا گرهی از مشکل باز کنه.
    آره خودمم چنین حسی دارم.
    پذیرفته شدن و تایید شدن از طرف جنس مخالف لذت بخشه به هر حال.
    مرسی از نظرت سما جان
  • دُردانه ‌‌
  • راه‌حلم اینه که اونایی که یه زمانی مثل سحر بودن و بعدها آسیب دیدن با سحر حرف بزنن و تجربه‌هاشونو بهش بگن.

    پاسخ:
    اینم فکر خوبیه ول یپیدا کردن موارد مشابه یکم سخته.
    مگر اینکه پیامای فرشته رو نشون بدم بهش.
  • شاهزاده شب
  • خیلی سخته. چون اون حسی که سحر داره انقدر قوی هست که کمرنگ کردنش به این آسونی نیست. یاد کتاب وقتی نیچه گریست افتادم.

     

    پاسخ:
    ولی سنش کمه احتمال فراموشی بیشتره

    سلام

    به نظرم پسر باید کل ارتباطش رو با سحر قطع کنه. یک بار منطقی باهاش صحبت کنه و بعد اجازه نده هیچ برخوردی باهاش داشته باشه. 

    چرا نگران شکست عشقی خوردن سحری؟ مشکلی داره؟ نهایت مدتی ناراحته و بعد که یکم عاقلتر شد متوجه میشه که باید توی رابطه ای باشه که علاقه دوطرفه است. اصلا لازمه که توی ذوقش بخوره تا بزرگ بشه.

    پاسخ:
    دقیقا همین تصمیم رو گرفتیم.
    جوونایی به این سن و با اون شرایط کارای احمقانه‌ای ممکنه ازشون سر بزنه هوپ. دیدم که می‌گم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">