گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

نامه‌ای به نیمۀ غایب

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۶ ب.ظ

هوالمحبوب


سلام رفیق قدیم، باز هم منم. همان عاشق بی‌نام و نشان، که نشان از تو می‌جوید. هر شب و روز، وقت و بی‌وقت. 
عشق چیزی است که در تک‌تک لحظات زندگی کمش داشته‌ام. می‌دانی، دیگر خسته‌ام از تصور کردنت. از اینکه رج به رج صورتت را توی خیالم بیاورم و از نو عاشقت شوم. خسته‌ام از اینکه تنهایی، بار عشق را به دوش بکشم و هر روز را به این خیال بگذرانم که تو بالاخره عاشقم شوی.
دیروز هوس بودنت داشت ویرانم می‌کرد. آشوب بودم اوجان. آشوب که می‌گویم از این حال خرابی‌های معمولی منظورم نیست. از آن استخوان دردهایی که وقتی بیوفتد به جانت امانت را می‌برد.
چشمم به در بودی که بیایی، چشمم به آسمان بود که نزول کنی، چشمم به هرجا دوید و اثر از تو ندید. خواب بودی، شاید هم غرق آن فینال عجیب بودی و اصلا یادت نبود کسی هم این گوشۀ دنیا چشم به راه توست. راستش را بخواهی دیشب گوشی به دست خوابم برد. با نم اشکی به چشم. داشتم دیوانه می‌شدم از تنهایی‌ای که چنبره زده بود روی سینه‌ام. مگر دلت از جنس آهن و سنگ است مرد؟ 
مگر می‌شود این همه عجز و لابه را نشنوی و نبینی؟ مگر نه این است که عاشق و معشوق خاکشان یکی است؟ پس چرا وقتی تن من از درد دوری تو گذاخته است تو اینقدر آرامی؟
داشتم سر ظهر موقع هم زدن غذا، به سفری که در پیش دارم فکر می‌کردم. می‌دانم بالاخره یک روز از این فکر و خیال‌های عبث مغزم خواهد ترکید. دیدم نشسته‌ای یک گوشه و تا می‌بینی‌ام آغوش می‌گشایی سمتم. من توی آغوشت خجل شده‌ام، آدم‌های دور و برمان می‌خندند و برایمان دست می‌زنند و من چشم غره می‌روم که این چه بساطی است.
تازگی‌‍‌ها توی بیداری هم خوابت را می‌بینم. دارم دیوانه می‌شوم اوجان. دارم کم می‌آورم فانتزی‌ها اما به قوت خود باقی‌اند و من همچنان احمقانه فکر می‌کنم یک روز اتفاق خواهی افتاد.



  • ۰۰/۰۴/۲۱
  • نسرین

اوجان

نظرات  (۷)

  • یاسی ترین
  • چقدر نامه‌ها خوبن 😍😍😍

    حتمن یه روز دست‌هاشو تو دست میگیری ❤❤❤ 

    پاسخ:
    :))

    ان‌شاءالله

    ممنونم🤗🤗🤗🤗

    🥺🥺🥺

    آخی...

    الهی...

    پاسخ:
    :)
  • امیررضا خانلاری (وکیل الشعرا)
  • سلام 

    چقدر روان و پر احساس نوشتید 

    :)

     

    پاسخ:
    سلام ممنونم لطف دارید.
  • مترسک هیچستانی
  • دلم نامه خواست :(

    پاسخ:
    خودممم:)
  • هانی هستم
  • چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو

    بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی

    پاسخ:
    :(
  • یاسمن مجیدی
  • 《یاد تو هر لحظه با من است اما یاد انسان را بیمار می کند》نادر ابراهیمی

    چقدر از عنوان این پست خوشم اومد : نیمه ی غائب

    پاسخ:
    ممنونم:)

    یاد آسوکا افتادم...

    پاسخ:
    :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">