گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

به یاد دی ماهی که دیگر نداشتیمت

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۱۷ ب.ظ

از ساعت نه و ده دقیقه صبح، زده بودم بیرون دنبال کابل شارژ. فکر می‌کردم از بین این همه مغازه موبایل احتمال دارد یک نفرشان سحرخیز باشد ولی خب اشتباه فکر می‌کردم.

از میان انبوه مغازه‌هایی که دور و بر خانه سبز شده‌اند فقط نانوایی‌ها، میوه‌فروشی‌ها و مغازه لوله‌کشی باز بود!

وسط همین گز کردن کوچه‌ها و خیابان‌ها راهم را کج کردم سمت کوچه گلشن. دلم هوای عمه حبیبه را کرد. زدم زیر پل و رسیدم دم در خانه‌اش. همان خانه نقلی ته کوچه بن‌بست.

پله‌های زیر پل آن وقت‌ها که عمه بود چقدر زیاد به نظر می‌رسیدند! همیشه عصبی می‌شدم که چرا کوچه‌شان اینقدر پله می‌خورد و به عمه فکر می‌کردم که با آن پای لنگ چطور از پس فتح پله‌ها بر خواهد آمد.

به عمه فکر می‌کردم و روزهایی که توی خانه‌اش سر می‌کردم. وقت‌هایی که دم اذان بیرون می‌زدیم و عمه آرام و مصمم راه می‌آمد و مغازه‌دارها صندلی برایش می‌گذاشتند که دمی بیاساید.

نیم ساعت طول می‌کشید تا به مسجد موسی‌بن‌جعفر برسیم. کیف چادرنمازش را دستش می‌دادم و خداحافظی می‌کردم.

توی خانه عمه حبیبه می‌شد خوشمزه‌ترین غذاها را خورد. می‌شد یک عالمه زعفران توی پلو ریخت، می‌شد کلی سیب‌زمینی سرخ‌ کرد، شربت شاهسپرن را یخ یخ سر کشید.

عمه حبیبه با آن قامت کوتاه و چشم‌های درشت میشی‌اش مهربان‌ترین عمه دنیا بود.

برایش فاتحه‌ای می‌خوانم از خانه دور می‌شوم، پله‌‌ها را می‌روم بالا و می‌رسم نبش نانوایی، چقدر نزدیک‌تر آمده. عمه اگر بود چقدر کارش راحت‌تر می‌شد.

عمه اولین کسی بود که توی گواهی فوتش نوشتند: «دلتنگی»

برای آباجان، برای آقاجان، برای خواهرها و برادرش، برای خواهرزاده‌ها و برادر‌زاده‌هایش که به غایت نامهربان بودند، بودیم.

عمه اگر دورش شلوغ بود وهر روز مهمان داشت، توی شصت و سه سالگی نمی‌مرد.

حالا شش سال و پنج ماه است که رفته، عجیب دلم برایش تنگ است.

برای تمام کودکی‌ام که در پناه قامت کوچکش طی شد برای تمام بزرگسالی‌ام که خانه‌اش، خانه دومم بود.

 

 

+اگر دوست داشتید برایش فاتحه بخوانید.


  • ۰۰/۰۴/۲۸
  • نسرین

یاد بعضی نفرات

نظرات  (۱۰)

  • مترسک هیچستانی
  • هعی روزگار... روحشون شاد :(

    از دست دادن آدمای عزیز و نور چشم رو با جسم و جونم تجربه کردم، خیلی تلخه... :(

    پاسخ:
    دلت شاد جوون
    تلخ که هست درسته ولی مرگ محتوم‌ترین پدیدۀ هستیه باید تلاش کنیم تهش به مرگ خوبی از دنیا بریم. جوری که حسرت پشت سرمون نباشه.
  • یاسی ترین
  • خدا رحمتشون کنه 

    چقدر این پست دلنشین بود ❤❤❤

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه.
  • سایه های بیداری
  • با احترام :

    معنی فاتحه در فرهنگ معین :

    مونث فاتح - آغاز کار ، اول چیزی - دعای خیر برای مرده - دیگر امید باز یافتن چیزی را نداشتن - مصرف کردن و به اتمام رساندن - اهمیت ندادن به کسی یا چیزی .

     

    هیچ کدام از این معانی ، قابلیت عمق معنای « مهربانترین عمۀ دنیا » را ندارد .

    عمه حبیبه ! را اگر محدود به معانی « فاتحه » کنید و برای آن همه مهربانی ؛ دستمزدی اینچنین ناچیز برایش قائل شوید ، « او » دیگر عمه حبیبه نیست ، چیزیست ساختۀ ذهن محدود و منسوب به عادت شما .

     

    یادشان گرامی .

    پاسخ:
    فاتحه در این متن دقیقا معنای دعای خیر برای مرده است.
    شما اگر بهش اعتقادی ندارین نخونین، اگرم به چیز بهتری برای مرده‌ها معتقدین که زحمتش با شما.
    در هر صورت دم‌تون گرم.

    سلام عزیزم روح عمه ی عزیزت شاد

    چقدر شیرین نوشتی از عمه حبیبه عزیز

    عمه ها خیلی دوست داشتنی اند❤

     

    + فاتحه مخفف کلمه فاتحه الکتاب است که به سوره حمد اطلاق می شود و چه چیز بهتر از فرستادن ثواب تکه ی زیبایی از قرآن برای کسی که دستش از دنیا کوتاه است ولی چشم انتظار است...

    پاسخ:
    سلام ممنونم عزیزم.
    روح رفتگان‌تون شاد

    همه‌شون نه:))

    +بله ولی گویا دوست‌مون نظر دیگری ندارن:)
  • سایه های بیداری
  • با احترام مجدد :

     

    درویشی پیش شیخی آمد و گفت :

    یا شیخ ! از فلان محل میگذشتم . دو گروه دیدم که در حال مباحثه در نفی و اثبات ذات خداوند هستند . من نیز در جرگۀ اثبات کنندگان پیوستم و نهایتا وجود باریتعالی را اثبات کردیم .

    شیخ با محبت ، کف دست بر پشت آن درویش زد و گفت : آفرین بر تو ای درویش !

    فردای آن روز ! شیخ ! درویش دیگری را نزد اون درویش پیشین فرستاد و سفارش کرد : برو به آن درویش بگو که شیخ گفت : دیشب حضرت باریتعالی در خانۀ من شد و گفت : ای شیخ ! به اون درویش بگو که ما تا دیروز در لایتناهی ویلان و سرگردان بودیم . اما از دیروز که اون درویش ، خداوندی ما را اثبات کرد ، ما بر عرش مستولی شدیم و بر تخت خداوندی جلوس فرمودیم .

    .

    .

    نه اعتقاد من ، فاتحه را فاتحه میکند و نه بی اعتقادی من ، فاتحه را از فاتحگی ساقط میکند .

     

    عرض بنده بر این بود که مهربانی و عظمت فهم و اندیشۀ عزیز ترین هایمان را ، به هر بهایی نفروشیم .

    گیریم که بنده فاتحه ای نیز خواندم ، عمه حبیبۀ نازنین را چه حاصل ؟

    به جای اینکه آن را بخوانم ، این را میگویم : یادشان گرامی و خاطرشان همیشه زنده و ماندگار .

    پاسخ:
    درود

    اعتقاد هر کس برای خودش محترمه. من هم عرض کردم که اگر معتقدید به قرآن و خیری که به مرده می‌رسونه فبهاالمراد، اگرم اعتقادی ندارید که به شیوۀ خودتون براش طلب خیر کنید.
    غیر از اینه؟
    من اعتقاد دارم به قرآن و تاثیرش و شما ندارین.
    بحثی نداریم که دوست عزیز.

    من احترام زیادی برای دعا و قرآن و امثالهم قائلم و ترجیح می‌دم مرده‌هام رو با قرآن و دعا خوشحال کنم:)
    پس برای من بهای مناسبیه.

    ممنونم از دعای خیرتون. موفق و پیروز باشید همیشه.

    روحشون شاد. فاتحه رو خوندم.

    پاسخ:
    ممنونم هستی جان. تنت سلامت.
  • سایه های بیداری
  • عرض ادب و احترام :

    می بینم که داوری و قضاوت را هم ضمیمه فرمودید .

    .

    .

    از کلامتان نرنجیدم ، نمی رنجم ، نخواهم رنجید . چون عادت کردم به این گونه داوریهای قراردادی و از پیش تعیین شده .

     

    بله . حق با شماست .

    اما من دین و قرآن و به قول شما ( امثالهم ) را ، نثار رفتگان و مردگانم نمیکنم .

    آنها را میخوانم تا بفهمم

    قبل از اینکه کسی بعد از مرگم جسارت کند چیزی را که خود از آن به درک و مفهومی درست نرسیده ، روانۀ روح سرگردان من بکند که احتمالا در آن سرگردانی روح ، من نیز چیزی از آن عایدم نخواهد شد .

     

    حالا اگر دو خط نوشتۀ بنده موجبات ناراحتی شما را فراهم کرده ، همینجا رسما از شما عذر خواهی میکنم .

    و می روم تا « فاتحه » را حسابی بخوانم و یاد بگیرم و بفهمم که معنا و مفهومش چیست که یه وقت پس از مرگم چشم انتظار صندوق صدقات کسی نباشم . و اگر احیانا در آن سوی ، مورد سوال قرار گرفتم در این مورد ، پاسخی مقبول داشته باشم تا راهی برزخ و دوزخم نکنند .

    با آرزوی سلامتی و تندرستی و توفیق روز افزون برای شما گرامی محترم .

    پاسخ:
    من عموما از بحث‌های فرسایشی استقبال نمی‌کنم ولی لازم می‌بینم به کامنت‌تون جواب بدم:

    من نه قضاوتی کردم نه پیش داوری و نه هر چیزی که اسمش رو می‌ذارین.
    توی دو تا کامنت مدام گیر دادین به معنای فاتحه و اون رو بی‌معنا قلمداد کردین برای مرده.
    این نوع دیدگاه بهم القا کرد که حتما اعتقادی بهش ندارین. چون اگر معتقد بودین و تاکیدتون روی این بود که قرآن برای زنده‌هاست نه مرده‌ها می‌تونستین بهتر بیانش کنین.
    من آدم پیچیده‌گویی نیستم، از پیچیده‌گویی و پیچیده نویسی هم نه خوشم میاد و نه استقبال می‌کنم.
    راحت حرف می‌زنم و راحت منظورم رو منتقل می‌کنم.

    امان از قضاوت:
    وقتی می‌گم هر کس به دین خودش، هر کس به اعتقاد خودش دقیقا منظورم همینه!
    شما فرض کنید من جسارت کردم و چیزی رو که خودم نفهمیدم دارم نثار مردگانم می‌کنم، آیا این کار آسیبی به شما میزنه؟
    امیدوارم اونقدر چنته‌تون پر باشه که بعد از مرگ، صاف بیوفتین تو بهشت و چشم به راه صدقات زندگان نباشید.

    فی امان الله.



  • سایه های بیداری
  • فعلا وقت ندارم که به این مباحثۀ ستیزه جویانۀ شما پاسخ بدهم .

     

    الان دقیقا وسط مطالعۀ یک رمان بسیار زیبا و دلنشین ( من عاشق شدم ) هستم که از قضا گویا به قلم شیوای یک خانم معلم بد اخلاق پرخاشگر است . معمولا در اینجور مواقع که غرق مطالعه هستم ، حتی وقت ملاقات به خود خدا هم نمیدهم . مخصوصا که رمانی به این زیبایی باشد که نتوانی آن را نصفه نیمه رها کنی .

    دعوایمان باشد برای بعد . لطفا .

    بگو چشم ببینم بلدی اصلا ؟

  • سایه های بیداری
  • تمام شد . البته فعلا . چون یک یا چند بار دیگر هم باید بخوانم . منظورم رمان « من عاشق شدم » هست .

    نقدی هم خواهم نوشت تا حسابی اشکتان را در بیارم . یعنی یه جورایی حقتان هست که سادیسمم شکوفا شود و چنین کنم . آخه راستش خیلی خیلی خیلی خیلی خوب و شیوا و زیبا نوشتید . ها چیه ؟ انتظار نداشتید آدم خشک و بد اخلاقی مثل من ، دو تا کلام معمولی بلد باشد ؟

    .

    .

    سوا از اون دو سه خط کلام محاوره ای بالا ، راستش قلم بسیار شیوایی دارید .

    الان هم اینها را از وسط همان جنتی مینویسم که شما برایم آرزو کردید . 

    راستش رمان « من عاشق شدم » و امثال اینها ، برای من حکم همان بهشت را دارد .

    اگر قرار باشد روزی جسمم در دوزخ باشد و روحم در عالم نوشته های اینچنینی ، حتم داشته باشید که شیرینی این عالم روحانی و دلنشین ، هرگز فرصت تفکر به کباب شدن جسمم در آتش را نخواهد داد .

    از بابت بد اخلاقی عذر خواهی نمیکنم ، چون اخلاقم همین است و نمیتوانم و نمیخواهم تغییرش دهم .

    و از بابت نوشتۀ بسیار شیوا و دلنشین تان بسیار بسیار بسیار و صمیمانه تشکر و قدر دانی میکنم .

    باقی دعوایمان بماند برای نقد « من عاشق شدم »

    البته اگر قول بدهید بچۀ خوبی باشید و در آخر کلامتان ننویسید : فی امان الله

     

    عزیزمممم...

    روح عمه ی مهربون شاد و قرین رحمت الهی♥️♥️♥️

    پاسخ:
    ممنونم مامانی جان خداوند رفتگان‌تون رو رحمت کنه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">