گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

ماجراهای هفته اول

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۴ ق.ظ

هوالمحبوب


هفته اول خلاصه شده بود در سه روز. شنبه، سه‌شنبه و چهارشنبه. موظفی هر دبیر در هفته 24 ساعت است که شامل چهار روز تدریس می‌شود. یعنی علاوه بر پنجشنبه، یک روز در طول هفته هم بیکاریم. روز بیکاری من چهارشنبه بود که بنا به درخواست اداره، تغییر یافت و به یکشنبه موکول شد. شکمم را صابون زده بودم که سه روز آخر هفته را مسافرت بروم و خب با این تغییر ایجاد شده همه چیز خراب شد. ناامید نیستم و مطمئنم حتما حکمتی داشته و امیدوارم برای مسافرتی که سال‌هاست چشم به راهش هستم، یک شرایط بهتری فراهم شود. 

روز اول، روستای اول
شنبه روز بازگشایی مدرسه بود و من راس ساعت 7:30 در مدرسه حضور داشتم. برای خودم عجیب بود. مدرسه‌ای روستایی، که قاعدتا زمان زیادی باید صرف رسیدن بهش بکنم، حتی زودتر از مدرسه شهری، مسیرش طی می‌شود. خدا را شاکرم بابت حل شدن مشکل سرویس و راننده خوبی که گیرمان آمده.
اینجا ساعت 7:45 شروع کلاس‌هاست. بنابراین سرویس اول مرا پیاده می‌کند و بعد بقیه را می‌برد روستای بغلی. ساعت کاری در آن روستا نیم ساعت دیرتر شروع می‌شود. در این مدرسه بچه‌ها تعدادشان زیاد است و برای همین گروه‌‌بندی کرده‌ایم و دو ساعت و نیم هر گروه از بچه‌ها در مدرسه حاضر می‌شوند. تجربۀ جذابی است. اینکه بعد یک سال و اندی دوری، دوباره با حضور بچه‌ها تدریس می‌کنم. روز اول اینجا فقط با پایۀ نهم کلاس رفتم و کلی صحبت کردیم، بیشتر تایم‌مان صرف جشن بازگشایی و اینها شد.

روز دوم، روستای اول

امروز آزمون آغازین گرفتم. بگذریم از هفتمی‌هایی که زدند زیر گریه که ما هیچی نخوانده‌ایم و چیزی بارمان نیست. دلم برایشان می‌سوزد که سال‌ها با استرس نمره و امتحان دست و پنجه نرم کرده‌اند و حالا هم که آمده‌اند دبیرستان باز همان تفکر پوسیده همراه‌شان است. آرام‌شان کردم و گفتم آزمون آغازین برای معلم است نه شما. من می‌خواهم بدانم که تدریسم را از چه نقطه‌ای شروع کنم. پس نیازی نیست شما مضطرب شوید. اما باز هم چند نفری‌شان تا آخر کلاس نفس نفس می‌زدند و فین‌فین می‌کردند! هشتمی‌ها و نهمی‌ها باز بهتر کنار آمدند. خدا رو شکر دو تا کلاس عاقل دارم. هفتمی‌ها هم از آبان سر به راه می‌شوند. البته اگر قضیۀ با مداد بنویسیم یا با خودکار حل شود من خوشحال‌تر خواهم بود!

روز سوم، روستای دوم

اینجا روز اول تدریسم را چهارشنبه تجربه کردم. تعداد شاگردهای این مدرسه کم است. نهمی‌ها دو تا بیشتر نیستند چون بقیه شوهر کرده‌اند! وسط کلاس نهم میز جلسه گذاشته‌اند و شده اتاق معلمان. یعنی یکهو وسط کلاسی و در باز می‌شود و معلم عربی می‌آید تو که زنگ تفریح است. اصلا یه وعضی:) 
روز قبل در آن یکی روستا با معضل چایی دست به گریبان بودم و لاجرم امروز را با فلاسک رفتم مدرسه و همکاران هم استقبال کردند:) تدریس شعر ستایش را در هر سه کلاس شروع کردم و آخ که چه کیفی کردم از بلند بلند شعر خواندن و راه رفتن لا به لای بچه‌ها و سر به سر گذاشتن و شوخی کردن باهاشان.
به شدت امیدوارم روزهای خوشی داشته باشیم کنار هم.
کتاب‌های مدرسه کم‌کم دارد جور می‌شود و خوشحالم که از شنبه شروع می‌کنم به ساختن کتابخانه و با کلی کتاب راهی مدرسه می‌شوم.
همکارم گفت تبریزی هستی؟ گفتم آره. گفت شبیه تبریزی‌ها نیستی ولی. گفتم مگه تبریزی‌ها چطوری‌ان؟ گفت معمولا مغرورن و یه نگاه از بالا به پایین دارن به ماها. تو خیلی خاکی و صمیمی به نظر می‌رسی:)
اون یکی همکارمم گفت احساس غربت نکنیا، ما اینجا هممون هواتو داریم.
جالبه که بهتون بگم، فلاسک و ظرف قندم رو توی دو تا مدرسه مختلف جا گذاشتم؛ همینقدر حواس پرت!

  • ۰۰/۰۷/۰۸
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۱۹)

  • نسیم صداقت
  • آخی چقدر دل انگیز بود، چقدر خندیدم سر فین فین هفتمی ها و خودکار و مداد نوشتنشون خاطرات گذشته را برایم تداعی کرد چقدر سر مسئله نمره و با خودکار نوشتن با پسرم درگیر بودم، خوش بحالشان که معلم مهربون و فهمیده ای دارند، واقعا خوش بحالشان🥰

    پاسخ:
    واقعا هفتمی‌ها تا بیان از حرکات بچگانه دوره ابتدایی رها بشن پدر ما رو در میارن:)
    مرسی عزیزم:)
    قراره تو مدرسه دولتی عصبانی نشم اصلا:))

    چقدر کیف کردم از خوندن این حس و حال معلمی...

    روزهای خوش در انتظارت باشه🌷

    پاسخ:
    مرسی آرامش عزیزم
    امیدوارم روزهای خوش در انتظار هممون باشه و این غم و استرس دوران کرونایی هر چه زودتر دست از سرمون برداره
  • یاسی ترین
  • موفق باشی نسرین جان 

    وای مگه میشه چایی نباشه 😁

    منم در مورد تبریزی‌ها اینجوری شنیدم 

    البته که نمیشه این چیزها رو تعمیم داد 

    پاسخ:
    مرسی یاسی جان
    چون همه کادر مدرسه هم از تبریز میان و لاجرم دیر میرسن و کسی حواسش به سماور نیست:)
    امیدوارم از هفته آینده اوضاع بهتر بشه:)
    نه واقعا در برابر شهرهای دیگه مغرور نیستیم:)

    سلام

    البته موظفی هر معلم بیست و چهار ساعته که اگه تا ساعت دو سر کار برن میشه سه روز 

     

    مسافرت اول سال تحصیلی؟ مسافرتی که چند ساله دلت می خواسته؟ خوب چرا تابستون نرفتی؟ (شکلک تفکر)

     

    کتابخانه را از عمد نوشتی کتابخوانه؟

     

    کتاب نمی خوای بفرستیم؟ دو جلد کتاب دارم شاید به درد نوجوون ها بخوره میخوای برات عکسشونو بفرستم 

     

    مبارک باشه سال نو :)

    پاسخ:
    از هشت صبح تا دو میشه شش ساعت ضرب در چهارش بکنی میشه 24 ساعت دیگه!

    حالا اول سالم نه، کل طول سال تحصیلی دوست داشتم چند تا مسافرت رو تجربه کنم.
    تابستون کرونا بود، واکسنم نزده بودم.
    ولی گویا از آبان قراره اوضاع بهتر بشه.


    نه اشتباه تایپی بود اصلاح شد.
    میام واتساپ حرف می‌زنیم:)
  • دُردانه ‌‌
  • ای بابا، کجامون مغروره؟ من معمولاً حوصلۀ جمع و زود قاطی شدن با ملت رو ندارم. دیرجوشم. بعد حالا این اخلاقمو ممکنه بذارن به حساب غرور در حالی که به درون‌گرایی مربوط‌تره تا افاده. تو خوابگاه این مشکلو داشتم با طرز نگاه ملت :| بعضیام می‌گن متولد کدوم ماهی و می‌ذارن به حساب اون. اسیر شدیم به خدا :))

    نسرینِ اردیبهشتی تبریزی... می‌گم بیا هردمون تو یه روز و ساعت، همزمان یه پست بذاریم از خواننده‌های مشترکمون بخوایم سه مورد از شباهت‌ها و تفاوت‌هامونو بگن :))

    پاسخ:
    ببین تا یه حدی حق دارن طفلیا:) تبریزی‌ها نسبت به شهرستانی‌ها یکم غرور دارن. معمولا هم به همشون می‌گن دهاتی.
    یعنی طرف از عجب‌شیر پاشده اومده ما می‌گیم دهاتیه. و واقعا هم منظور بدی پشتش نیست ولی چیزیه که جا افتاده بین بعضی‌هامون.
    من برعکس خیلی زود اخت می‌گیرم با آدماف شاید روی این حساب بهم گفتن مغرور نیستی:)


    چه ایدۀ خوبی، خوشمان آمد. باشه بذار بگردیم ببینیم چه روزی مناسبه براش:)

    راستش دلم مدرسه خواست، زنگ تفریح و تغذیه و خندیدن و مسخره کردن، دلم نشستن پشت میز مدرسه رو خواست، یادش بخیر :)

    پاسخ:
    من دورۀ دانشگاه رو همیشه ترجیح منی‌دم:)
    دبیرستانم اصلا درخشان نبود!

    من هی کانالتو میخونم هی میگم دلم میخواد معلم شم
    :)))) ما تو دانشگاه هم سر امتحانا این معضل با مداد یا خودکارو داشتیم(مدل امتحانای ما اینجوری بود که یهو یک صفحه کد مینوشتی بعد میدیدی اشتباهه مثلا یا صدبار یه کدو عوض میکردی. خلاصه با خودکار کثیف کاریش زیاد بود)

    پاسخ:
    همه رو دارم از راه به در می‌کنم:))
    آره بچه‌ها گفتن که مهندسیا درگیر این هستن و اغلب با مداد می‌نویسن که بتونن راحت پاک کنن:)
    ولی شما دیگه از استادتون نمی‌پرسین که با مداد بنویسم یا خودکار:))
  • آقاگل ‌‌
  • حالا اینکه تبریزی‌ها مغرور هستن یا نه رو نمی‌دونم. اما درباره‌ی خودت می‌تونم بگم آدم مغروری نیستی و خاکی بودن از صفات بارزت هستش. 

    امیدوارم هفته دوم هم همین‌قدر شیرین باشه و روحیه‌بخش. و اینکه ان‌شاءالله به زودی صاحب دو فلاسک و دو قندون بشی. لااقل اگر یکی این طرف جا موند، یکیش اون طرف باشه همچنان. :))

    پاسخ:
    مرسی مرسی:)
    در برخورد اول شاید یکم خشک و مغرور به نظر برسم ولی در کل مغرور نیستم اصلا:)
    منم امیدوارم یکم سرم خلوت شه و بتونم کارهای هیجان انگیز بکنم براشون:)
    همۀ اینا لازمه‌اش اینه که حقوق بدن بهمون:))

    +موند شیش تا:))
  • نسیم صداقت
  • ایشالا تو هیچ مدرسه ای عصبانی نشی، شما خانم معلم مهربونید اصلا عصبانیت بلد نیستید که :))

    پاسخ:
    بالاخره گاهی فشار هر کسی بالا و پایین میشه گاهی:))

    به امید هفته‌ی دومی شیرین‌تر از هفته‌ی اول

    با خوندن این نوشته‌ها واقعاً دلم خواست برگردم به دوران پشت نیمکت نشینی...

    پاسخ:
    مرسی مرسی:)

    دارم همه رو علاقمند می‌کنم به معلمی و شاگردی گویا:)
    زنده باشید
  • نسیم صداقت
  • :))

    البته خیلی گاهی

    پاسخ:
    :)

    :))) چرا دیگه میپرسیدیم اول هر امتحان که میشه با مداد بنویسیم؟ یسریا اجازه نمیدادن اخه :/

    پاسخ:
    ای بابا:):)

    اونجایی که هفتمی ها زدن زیر گریه خندم گرفت. خب ماسکشون خیس میشه اینطوری که.

    نهمی میشه ۱۵ سال؟ خدایا چقدر بچن واسه ازدواج

    پاسخ:
    دیگه در حد نم اشک بود به خیس شدن ماسک گمون نکنم برسه:)

    آره.

    هفتمنی‌هامون نصف‌شون ازدواج کردن! تو سن 12/13
  • بانوچـه ⠀
  • حالا از موقعیت‌های مختلفش اگر تونستی عکس هم بذار... هر چند با همین نوشته‌ها هم ما کلی تصور می‌کنیم و ذوق می‌کنیم

    پاسخ:
    باشه عزیزم حتما:)
    گوشیم یکم داغونه، امیدوارم به زودی بتونم گوشی بخرم و کلی عکس خفن براتون بگیرم.

    نه دیگه! ساعت آموزشی شش ساعتش رو هشت ساعت حساب می کنن 

    منو گرفتی یا واقعا نمی دونی؟

     

    تازه همیشه با خودم میگم اینا سه تا زنگ تفریح هم دارن! :)

    پاسخ:
    من متوجه منظورت نمی‌شم که می‌گی شش ساعت رو هشت ساعت حساب می‌کنن!
    اگر منظورت اینه که ما چون پنجشنبه‌ها تعطیلیم و  بقیه روزها رو شش ساعت می‌ریم و عملا کمتر از کارمندای دیگه کار می‌کنیم بله درسته.
    ولی مصوب هر دبیر در هفته 24 ساعت آموزشیه. ساعت آموزشی با ساعت اداری هم متفاوته:)


    +سختی‌های معلمی رو هم کاش در نظر بگیری!
    تو اون زنگ تفریح‌ها حتی یه چایی هم نمی‌شه با دل خوش خورد!

    سلام دوباره 

    نهههههه به پنجشنبه اش ربطی نداره، اینو که از خودم نگفتم خواهرم دبیره، عین جمله خودشو گفتم 

    شش ساعت آموزشی میشه هشت ساعت

    بله میدونم موظفیتون فقططط بیست و چهار ساعته 

    خیال می کنی اگرررر برسیم چای بخوریم خیلی با دل خوشه؟ :) اینکه مال همه است بالام جان

     

    راستی بالام جانو از سریال عباس بابایی یاد گرفتم، دقیقا معنیشو نمی دونم فقط می دونم یه چیز خوبه

    و به دلمم میشینه 

    پاسخ:
    سلام.

    درسته کارتون سخته ولی عوضش چند برابر مام حقوق دارین:)

    بالام یعنی فرزندم. عزیزم.

    شمام چند برابر ما راحتی دارین 😉😜🤪

    با لبخند جمله بالا رو نوشتم به حالت کل کل شوخیانه بخونش 

     

     

     

    جدی؟ بالام میشه فرزندم؟ 

    فرزندم یا عزیزم؟ اینا که با هم فرق دارن بالام جان :) 

     

    پاسخ:
    :)


    معنی لغوی‌اش بچه‌ام می‌شه ولی چون برای هر کسی می‌شه استفاده‌اش کرد طبعا عزیزم بودن رو هم در خودش مستتر داره:)

    من نفهمیدم شما مشهدی هستین یا تبریزی؟ پسوند اسمتون یا ترک بودنتون!؟

    پاسخ:
    من تبریزی‌ام.
    چطور؟؟
  • مترسک هیچستانی
  • موقع خوندن این پست مدام صدای همهمه و جیغ و داد بچه‌های مدرسه‌ای تو گوشم می‌پیچید :)

    پاسخ:
    امروز یکی از کلاسا معلم نداشتن(دوم ابتدایی)
    بعد ابتدایی‌مون مختلطه. موقع درس کلی دختر بچه و پسر بچۀ هشت ساله، زیر پنجرۀ کلاس‌مون می‌خندیدن، شکلک در میاوردن و خیلی خوب بود کلا:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">