گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

هوالمحبوب 


مدتی بود که حس می‌کردم دیگه کارکرد قبلی رو توی روابط دوستانه ندارم. حس می‌کردم به عمد کنار گذاشته می‌شم و این برای منی که وابستۀ روابط دوستی‌ام هستم بی‌نهایت آزادهنده بود. این چند روز چهار نفر آدم بهم ثابت کردن که دنیا چقدر می‌تونه جای بهتری باشه و چقدر رفاقت می‌تونه عمیق و اثرگذار باشه. ثریا و فرشته، دقیقا همون جوری که نیاز داشتم منو شنیدن. حرف‌هام رو شنیدن و بعدش نه توجیه کردن و نه ماستمالی و نه پرخاش. حرف‌هامو شنیدن و دلایل منطقی خودشون رو آوردن و در نهایت این من بودم که بی‌نهایت آروم شدم. شب که داشتم می‌خوابیدم زخمی بودم و فکر می‌کردم عالم و آدم بهم خیانت کردن، حس می‌کردم دیگه دنیا به درد نمی‌خوره فکر می‌کردم دیگه نمی‌تونم توی این روزها روی رفاقت کسی حداقل توی دنیای مجازی حساب باز کنم. تا قبل از امروز فکر می‌کردم مشکلی هست که ازش سر در نمیارم، فکر می‌کردم جفایی کردم که خودم ازش خبر ندارم، فکر می‌کردم این منم که عوض شدم و خود سرزنشی پدرم رو درآورده بود. ولی امروز فهمیدم چقدر دنیا جای بهتری می‌شه اگر فقط به همدیگه گوش کنیم بدون قضاوت و بدون پیش‌فرض‌های ذهنی‌مون. گفتگوی امروزم با این دو نفر دقیقا همون چیزی بود که نیاز داشتم. دقیقا شبیه آغوش امنی که می‌شه بهش پناه برد. نمی‌تونم نشون بدم که چقدر ممنونم از هر دوشون بابت مکالمۀ امروز.
چند شب پیش، که بغض امونم رو بریده بود و دوباره توی تنهایی خودم غوطه‌ور بودم، پیام لادن دستم رسید. نوشته بود: «نسرین جونمی، من تو رو هزارتا دوست دارما!» نمی‌تونم لبخند اون لحظه‌ام رو با کلمات نشون بدم ولی اون پیام چند کلمه‌ای دریای از محبت رو توی روح و روانم جاری و ساری کرد، انگار دقیقا می‌دونست که من اون لحظه به چی احتیاج دارم و چقدر حس بی‌پناهی‌ام بزرگ و پررنگ شده. 
و نفر آخر این لیست نرگسه. نرگسی که از دل کج‌فهمی‌ها و درک نکردن‌ها و طرد کردن‌ها یهو پیداش شد و تبدیل شد به یه همراه خوب و یه رفیق باشعور که این روزها باهاش فیلم می‌بینم و هر روز توی پیامک‌ها از حس‌مون نسبت به فیلم با هم حرف می‌زنیم. نرگسی که متاهله و مادره و هزار و یک کار داره ولی یادش نمیره قراری که گذاشتیم چیه و کافیه فقط بهش بگم نرگس حالم خوب نیست. کافیه بفهمه نیاز دارم به حرف زدن. شیش دونگ هست پای کار تا اوضاع رو بهتر کنه. 
من عمیق‌ترین و کش‌دارترین لبخند این چند روزم رو توی مکالمه با نرگس زدم. اونجایی که نمی‌دونستیم چطور خشم‌مون رو از اوضاع پشت تلفن بروز بدیم و نگران کنترل و اینا بودیم و برگشت بهم گفت: «رنگ مورد علاقه‌ات چیه؟» من اونقدر به این جمله خندیدم که به سرفه افتادم. بهش گفتم شبیه اون دختر و پسرهای لوسی که اوایل آشنایی چنین سوالاتی می‌پرسن بود سوالت. 
یکی هست که رفیق لقلقۀ زبانشه و سی و چند بار توی چت‌مون این کلمه رو نثار من کرده ولی خب رفیق نیست چون عملا نیست و حضور نداره. پس رفیق رو خرج هر کسی نکنیم بهتره.

  • نسرین

هوالمحبوب 


هر روز از صبح که بیدار می‌شوم، پیامک مشابهی از سین یا نون دریافت کرده‌ام که از من می‌خواهند پروکسی جدیدی برایشان بفرستم تا بلکه زد و کار کرد و توانستند وارد تلگرام شوند. توی این وانفسای ارتباطات من تنها کسی هستم که هنوز به اینترنت جهانی وصلم و خبرهای گروه باشگاه یا جاهای دیگر را با پیامک به بقیه اطلاع می‌دهم. 
روزانه با پیامک سر و کار زیادی دارم. برای بقیه پروکسی می‌فرستم، حال‌شان را می‌پرسم و همۀ حرف‌های روزانه‌ای که به راحتی در تلگرام و واتساپ قابل تبادل بود، حالا در پیامک رد و بدل می‌کنم. همین عصر که داشتم با نون حرف می‌زدم یکهو وسط مکالمه، پیامکم ارسال نشد، هرچه تقلا کردم بی‌فایده بود. پیام را با خط ایرانسلم ارسال کردم و زنگ زدم به پشتیبانی همراه اول. همین چند دقیقه قبل خطم را شارژ کرده بودم و متعجب بودم که نکند برای ارسال پروکسی خطم را مسدود کرده باشند! چون از اینها هیچ چیز بعید نیست. پس از وصل شدن تماس و بررسی اپراتور، اعلام شد که شما سقف  صد پیامک در روز را پر کرده‌اند و تا ساعت دوازده شب حق ارسال هیچ پیامی را ندارید!

یاللعجب! توپیدم به اپراتور که نت را قطع کرده‌اید و حالا که پناه آورده‌ایم به این پیامک کوفتی، برای آن هم سقف تعیین کرده‌اید؟ به چه حقی؟ گفت یک ماهی هست که بخش‌نامه شده است و فلان. خب من چیز کردم توی بخشنامه‌تان که برای حرف زدن عادی ما هم برنامه و سقف و حدود تعیین می‌کنید. 
آنقدری حالم بد هست که چند روزی گوشی را خاموش کنم و بروم به خواب مرگ. خوابی که احدی صدایم نکند و احدی کاری به کارم نداشته باشد. اما حیرانم که چطور ممکن است سقف آزادی مدنی در این مملکت اینقدر کوچک و حقیر شده باشد که پیام‌های روزانه‌ات هم کنتور بیندازد! خوب است که نه محبوبی دارم و نه رفیقی که چشمم به پیامک‌شان باشد. تنهایی و بی‌کسی خیل یهم بد نیست توی این روزها.
چند روزی خاموش می‌کنم و می‌روم سر می‌گذارم بمیرم. بلکه واقعا مردم و از این خفت هر روزه رهیدم.


+نکته جالب دیگر این است که شما با خط همراه اول پیامک طولانی نمی‌تونید ارسال کنید.‌ یعنی اگر پیام‌تون بشه چهار صفحه می‌شه MMS  و دیگه ارسال نمی‌شه! برای حل مشکل باید یه اپ پیام‌رسان جانبی نصب کنید:))

هرچی از طنز ماجرا بگم کمه. 

  • نسرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۶ مهر ۰۱ ، ۱۲:۰۰
  • نسرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۵ مهر ۰۱ ، ۱۰:۴۳
  • نسرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ مهر ۰۱ ، ۱۹:۳۹
  • نسرین
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ مهر ۰۱ ، ۱۷:۵۹
  • نسرین