گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من و تجربه‌هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب

 

یک ماهی می‌شود که کلاس ایروبیک می‌روم. اوایل صرفا جهت خلاصی از تنبلی مفرط بود و با توجه به اینکه اضافه وزنم را پیش از باشگاه رفتن آب کرده بودم، هدفم از باشگاه رفتن رسیدن به یک اندام ورزیده و سر حال بود. من فکر می‌کردم ایروبیک چیزی شبیه یوگا و مدیتیشن است که در آن فقط ریلکس می‌کنی و حالت خوب می‌شود!

نگو در کلاس ایروبیک بلایی به سرت می‌آوردند که هر روز ساعت دوازده با عضلانی گرفته و کوفتگی شدید راهی خانه شوی.
الغرض اینجانب در همان جلسۀ نخست کلاس، بیهوش شدم. اینقدر بلد نبودم از بینی نفس بکشم و با دهان پس بدهم که قلبم گرفت، سرم گیج رفت و بین دست‌گاه‌های بدنسازی ولو شدم. مربی که خانم بسیار سختگیری است توانست با یک شکلات کاکائویی و کمی ماساژ احیایم کند. اما بعد از این ماجرا مدام ترس برم می‌داشت که نکند مشکلی دارم که نمی‌توانم هم پای دیگران ورزش کنم. که الان بعد از یک ماه به این نتیجه رسیدم که مشکلی جز تنبلی و خشکی بیش از اندازه عضلات وجود ندارد.

خانم حسینی جوری ما را تمرین می‌دهد که انگار قصد شرکت در بازی‌های جهانی داریم یا خدای نکرده در اردوی تیم ملی هستیم!
ایروبیک ورزش سختی نیست اما بدن من به شدت غیر قابل انعطاف است و تحرک کمی که در طی این سالها داشته‌ام عملا از من یک چوب خشک ساخته، به قول خانم حسینی صد رحمت به چوب خشک!

در جلسۀ چهارم به خانم حسینی گفتم، گویا من استعداد ورزشی ندارم، من توی دبیرستان همۀ درسهایم بیست بود به جز هنر و ورزش! او هم خندید و گفت برعکس من که ورزشم بیست بود و بقیه درسام افتضاح!
خانم حسینی آن اوایل می‌گفت حالا دست و پای مخالف را با هم می‌کشیم و من چند ثانیه هنگ می‌کردم که دست و پای مخالفم را چطور انتخاب کنم. نعیمه می‌گفت باید قبل از کلاس ایروبیک برایت کلاس تشخیص دست و پای چپ می‌گذاشتم. اما جدای از شوخی این مسئله به خنگی من ربطی ندارد، من عصب و عضله‌هایم با هم هماهنگ نیست. این مسئله صرفا با تمرین و ممارست حل خواهد شد. خانم حسینی گفت اگر کلاس ایروبیک در آب شرکت کنی، بدنت نرم تر می‌شود و راحت‌تر می‌توانی حرکات کششی را انجام دهی.
امروز برای اولین بار در عمر سی و یک ساله‌ام پایم را در استخر گذاشتم، حس جالب و خوبی بود. عاشق جکوزی شدم و فهمیدم وقتی شنا بلد نیستم نباید شنا کنم تا یک هو پایم سر نخورد و با کله فرو نروم زیر آب تا یک دختر ده ساله نجاتم دهد!


+آقای زارعی که دوبار کامنت خصوصی گذاشتین، من برای پاسخ دادن به شما هیچ راه ارتباطی ندارم. لطف کنید یا کامنت عمومی بذارین یا آدرس وبلاگ‌تون رو.

  • نسرین

هوالمحبوب

وقتی عروسی الی را سپری کردیم، هیچ مهمانی یا عروسی مهم دیگری در پیش نبود. روز شنبۀ همین هفته‌ای که گذشت یکهو تصمیم گرفتم بروم موهایم را کوتاه کنم. من همین طوری‌ام، یعنی یکهویی به سرم می‌زند یک کاری را عملی کنم و صبر هم ندارم که روی جوانب کار فکر کنم. وقتی نشستم روی صندلی، آرایشگرم گفت چه مدلی می‌خوای؟ گفتم پسرانه، کوتاهِ کوتاه.

اولش گفت نمی‌زنم. فردا روز بخوای عروس بشی چی؟ عصر مامانت میاد سراغم دعوام می‌کنه که چرا موهای دخترم رو اینجوری کردی. حیف موهای به این قشنگی و بلندی نیست؟

اولش خندیدم و گفتم گیتی جان محض یادآوری من سی و یک سال دارم، اختیار هرچه را هم که نداشته باشم، اختیار موهای سرم را که دارم!

بعد هم شما آرایشگرها یک پا جادوگرید، کچل هم که باشم شما بلدید روز عروسی، یک عروس زیبا با انبوهی موی بلوند تحویل داماد بخت برگشته بدهید.

قیچی که می‌خورد به موهایم، حلقه حلقه موی قهوه‌ای بلند روی موزائیک‌ها می‌ریخت. اولش دلم یک جوری شد، حس کردم، چه موهای قشنگی را از دست می‌دهم. اما بعد که کارش تمام شد، دستی به موهای پسرانه‌ام کشیدم و خندیدم. گفتم از این به بعد هر مراسمی برم نمی‌تونم پیراهن خوشگل بپوشم، باید کت و شلوار تنم کنم.

خندیدم و دست کشیدم به کلۀ سبک شده‌ام. به گَل و گردنم دست کشیدم و جریان هوا را حس کردم. کوه که رفته بودیم روسری‌ام را باز کردم و گذاشتم سرم هوا بخورد، چه لذتی داشت جریان هوا لا به لای موهای کوتاه شده‌ام.

حالا هر روز که دوش می‌گیرم یک ساعت زیر دوش با طرۀ موهایم ور نمی‌روم، یک ساعت با سشوار سر و کله نمی‌زنم. سر هر عروسی و مهمانی در به در آرایشگاه و موصاف کن و ویو و غیره نیستم. سرم را آب و شانه می‌زنم و راهی می‌شوم.

چقدر شب‌ها عذاب می‌کشیدم توی چلۀ تابستان با موهای تا کمر کش آمده. نمی‌دانستم کجای دلم بگذارم‌شان که کمتر گرمم کنند.

حالا صبح که بیدار می‌شوم کورمال کورمال دنبال کش و گیره و کلیپس نیستم. کلۀ گرد کم مویی دارم و گرما کمتر هلاکم می‌کند.

یک چیزی شبیه این:


  • نسرین