من تو را دوست....
سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ
هوالمحبوب
یه چیزی درست وسط سینه ام انگار از حرکت ایستاده. انگار یکی داره چنگ میزنه به سینه ام و هی دلم داره بالا میاد و میخواد تا فرار کنه از دست من.......
دارم به تو فکر می کنم. به تویی که بودن باهات یه عالم دیگه ای بود. حیف که گم کردیم همو. حیف که ایستادیم و متوقف شدیم.
دارم به اون روزهای خوب و شب های بهشتی فکر می کنم. به کتاب و قصه و شعر. به بازی و خنده و رقص کنان پرواز کردن.
کجای این جهان ایستادی و داری بهم لبخند میزنی؟!
فرشته ی کوچک من.....
هنوز یادم نرفته هرچند کمی دیر هرچند کمی دیر هر چند کمی دیر....
ولی موقعی هم که بودی همین قدر عزیز بودی
باور کن....
هنوزم جات درست وسط قلبمه. نگو که ندارمت.....
یادمه توم مال همین حوالی بودی و من زود از دستت دادم....
برام دعا کن که بیام پیشت....