به جنگ ترسهایم خواهم رفت
هوالمحبوب
میدونستم لحظههای آخر سال نود و هفته و برای آخرین باره که دارم میبینمشون.
دایرهوار نشسته بودیم وسط حیاط و حرف میزدیم.
نمیدونستم اینکه من تو عروسیِ دخترِ خانم "ع"، چی قراره بپوشم اینقدر جذابه، نمیدونستم اینکه من قراره تو عروسی برقصم یا نه چقدر میتونه براشون خوشایند باشه. بیشترین و پر تکرار ترین سوالی که ازم میپرسیدن این بود که کی رو از همه بیشتر دوست دارین. گفتم، همهتون رو دوست دارم، اما همهتون رو به یک اندازه دوست ندارم، آندیا گفت چه صادقانه.
گفتم معلمها همیشه باید راست بگن، شیطونترینها، بازمرهترینها، مودبترین ها، درسخونترینها همیشه جذابترن برام. از دانشآموز بددهن، دعوایی، قلدر، درسنخون و بیزبون هم هیچ خوشم نمیاد.
دلم میخواست در دلم رو باز کنم و دونه دونهشون رو بچینم تو گوشه کنارای دلم. کی وقت کردن اینقدر برام عزیز بشن آخه؟ مگه همونایی نبودن که تا چند ماه پیش کفرم رو در میاوردن؟ چی ان این موجودات دو پای کوچولو؟ غمشون غممه، خندهشون خندهمه، دلتنگیهاشون دلتنگم میکنه.
داریم بساط نود و هفت رو جمع میکنیم، با تمام غمی که تو دلمونه، با همهء خندههایی که ازمون دریغ شده، با همهء عشقی که تو دلمون موند و هدر شد، داریم سال رو تحویل میکنیم بدون اینکه، حال و هوای عید حتی از هوا مشخص باشه. تبریز برفی کجاش شبیه بیست و هفت اسفنده آخه؟
سال نود و هفت با تمام فشارهای مالی، عاطفی، روحی و کاری که داشت، سال بدی هم نبود، حداقل بدتر از سالی که مهناز رفت، نبود، یا حتی بدتر از سالی که نون جان مریض شد، یا بدتر از سالی که ....
بگذریم، نود و هفت سال عبرتهای متعدد بود، سال پایان دادن به انتظارها، سال شروع یک رابطهء تازه و تلاش برای تثبیت شدن در یک جمع فرهیخته.سالی پر از حسرت، پر از شک، پر از دلتنگی.
قراره بعضیها رو
تو سال نود و هفت جا بذارم و فقط خاطرههاشون رو با خودم ببرم به سال جدید.
تو سال نود و هشت یه پروژه ی بزرگ و حسرت برانگیز رو محقق میکنم، نه اینکه فقط حرفش رو بزنم، محققش میکنم و بعد اینجا با صدای بلند میگم آقای اوجان دیدی بدون تو هم میتونستم؟ دیدی نبودنت هیچ مانعی برای رسیدن به رویاهام نبود. مینویسم که من به عنوان یک انسان ترسو تونستم بدون اینکه بهت تکیه کنم، بزرگترین رویای زندگیم رو محقق کنم، بعد از این تنها بودنت، داشتنت، حضورت میتونه رویای یک عمرم باشه.هیچ هم یادم نرفته که سی و یک سالگی هم داره میرسه و من هنوز ندارمت.
قراره طی این بیست روز یک نفر رو برای خودم کمرنگ کنم، هرچند برام خیلی دشواره، ولی باید تلاشم رو بکنم. آی آدمهای بلاگستان، سالتون پر از آرزوهای محقق شده، پر از رویاهای برآورده شده، پر از قراردادهای پر پول، پر از همکاری های درجه یک، پر از جشن و سرور و پایکوبی. پر از دو نفره شدن ها.