گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

فانتری‌های ازدواج-قسمت سوم

پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۲۹ ب.ظ

هوالمحبوب


قسمت اول، قسمت دوم


دیدم روز عیده و منم حوصله‌ام سر رفته. خیلی هم چیز خاصی برای نوشتن ندارم، جز اینکه بیام و از سری سوم فانتزی‌های ازدواجی‌ام پرده بردارم. یکی از فانتزی‌هایی که همیشه تو سرم بود، برگرفته از رمان فاخر «پنجره» نوشتۀ فهیمه رحیمیه. من 14-15 سالم بود که این رمان رو خوندم و کلا با جهان‌بینی فهمیه رحیمی آشنا شدم. از همون زمانم در کنار آثار فاخری که از کتابخونه بابابزرگم کش می‌رفتم، به موازاتش کتاب‌های فهمیه رحیمی رو هم خیلی با جدیت دنبال می‌کردم.
هنوزم که هنوزه، با اینکه با ادبیات جدی و قابل اعتنا دم‌خورم ولی نویسنده‌هایی مثل رحیمی رو تقبیح نمی‌کنم. به نظرم این دست نویسنده‌ها اتفاقا نقش پررنگی در کتاب‌خون کردن نسل من داشتن و تنها قشری بودن که به مسئله مهم و حیاتی عشق در ادبیات پرداختن. اگه شما این گروه از نویسنده‌های به اصطلاح بازاری یا زرد رو  از ادبیات معاصر خط بزنین، سهم ناچیزی از کتاب‌ها باقی می‌مونن که به عشق پرداختن. 
القصه، اگه پنجره رو خونده باشین، اونجا ما با یک عشق عجیب غریب بین یه دختر نوجوان و یک پسر جوان مواجهیم. دختری که دانش‌آموزه و پسری که معلم این دختر می‌شه در یک مقطعی. من از وقتی نوجوان بودم، شیفتۀ چنین عشقی بودم، عشقی که با سرسنگینی و بی‌محلی شروع بشه. عشقی که دو نفر اول اولش از هم خوششون نمیاد و هی شاخ و شونه می‌کشن برای هم ولی بعد کم‌کم، یه عشق خیلی خاص بین‌شون شکل می‌گیره. اون نگاه‌های زیر زیرکی، پاییدن‌ها وقتی حواسش نیست، حرفای سر بسته، توجه‌های وقت و بی‌وقت، همۀ اینا برام خواستنی بودن و هنوزم هستن. من مثل دخترای تو فیلمای عاشقانه، خیلی توی فانتزی‌هام زندگی می‌کنم، برای همینه که ازدواج و عشق رو یک چیز خاص و رویایی می‌بینم. فکر می‌کنم این رابطه‌ای که قراره شکل بگیره، خیلی جذاب باید باشه تا من درگیرش بشم. 
الان دیگه نوجوان و احساساتی نیستم، با عقل یک زن 32 ساله دارم به قضیه نگاه می‌کنم، دارم منطق رو قاطی می‌کنم با حسم ولی همچنان فکر می‌کنم اینایی که می‌گن ازدواج فقط اولش خوبه و بعد یه مدت همه چیز طرف عادی می‌شه، چرند می‌گن. از نظر من رابطۀ عاشقانه مثل پرورش یه گله. هر چقدر که به پاش وقت بذاری، بهش برسی، اونم زیبا‌تر می‌شه. نمی‌شه که گلت رو رها کنی و توقع داشته باشی همیشه مثل روزهای اول با طراوت باقی بمونه. خیلی از زن‌ها و مرد‌ها، خودشون مقصر یکنواخت شدن رابطه‌شون هستن ولی معمولا اینو گردن نفر مقابل میندازن. 
خلاصه که داشتم می‌گفتم، فانتزیم اینه که با کسی وارد رابطه کاری بشم و اون اولش خیلی جدی و سرسخت و مصمم جلو بریم و کم‌کم اون حسه بیدار بشه. حسی که یهو خشمت رو نفرتت رو می‌بلعی و صورتت می‌خنده. برعکس چیزی که خودم هستم، از مردهای خیلی احساساتی چندان خوشم نمیاد. ترجیح می‌دم طرف مقابل احساساتش رو خیلی راحت و ارزون خرج نکنه. به نظرم قربون صدقه رفتن هم باید حساب شده و منطقی باشه. نه خسیس بودن در بیان عواطف خوشاینده و نه لوث کردن قضیه. خلاصه که دم عیدی منتظر چنین پارتنری می‌گردم برای نرد عشق باختن:)
الان که دارم اینا رو می‌نویسم، یهو به این فکر کردم که حتی در عالم دوستی معمولی با جنس مخالف هم، من بیشتر جذب مردای جدی و با دیسپلین می‌شم تا عاطفی‌های لوس:) 
اگه شمام مثل من حوصله‌تون سر رفته، بیایین به دو تا سوال جواب بدین:

-اول اینکه با پیشنهاد دادن از طرف خانم‌ها موافقید یا نه و چرا؟

-دوم اینکه فانتزی شما برای عشق و عاشقی و ازدواج چیه؟ 

  • ۹۹/۱۲/۰۷
  • نسرین

از آرزوها

نظرات  (۱۵)

سلام نسرین جون

والا جونم برات بگه که منم با خوندن همین رمان های زرد بود که کتابخون شدم :)

کتابخونه خواهرام ردیف به ردیف با کتاب های فهمیه رحیمی، م. مودب پور، دانیال استیل و... پر شده بود.


ولی خدایی الان یادم اومد که جلد دوم پنجره، ماندانا بود فکر کنم اسمش، بد سمی بود :)))

 

۱. بله بنظرم کلا پیشنهاد دادن نباید متعلق به جنسیت خاصی باشه، حتی اگه بدتیرین حالت یعنی رد شدن پیشنهاد رو درنظر بگیریم، طرف مقابل تکلیفش مشخص میشه .

اخه اینجوری آدم بین زمین و اسمون معلق هست و همچنان در کف نیم نگاهی از معشوق میمونه. بیشتر و بیشتر توی باتلاق رویابافی و عشق نافرجام فرو میره!

 

۲.راستش فکر میکنم جزو معدود دخترهایی هستم که هیییییچ وقت خودم رو توی لباس عروس تصور نکردم :|

فانتزی عاشقی و اینا داشتمااا اما گویا باگ داره :)))

خب میدونی من به عشق اعتقاد ندارم و خطرناک ترین رابطه میتونه اون عشق در یک نگاه باشه!

ایده ال ترین شروع یک رابطه برای من وقتی هست که دو طرف بنا به اشتراک هایی باهم در تماس هستند، به مرور زمان و شناختی که ایجاد میشه اون علاقه هم شکل بگیره :)

علاقه و دوست داشتن ناشی از شناخت برای من قابل اتکا ترین شکل دوست داشتن هست.

 

پاسخ:
سلام عزیزم.

دنیل استیل هم فهمیه رحیمی خارجکی‌هاست:)

منم موافقم که نباید مختص جنس خاصی باشه ولی باید شرایط رو هم سنجید و از احساس خودت هم تا حدی باید مطمئنی بشی و بعد اقدام کنی.
منم همیشه به قبل و بعدش فکر می‌کنم ولی خود عروسی رو تصور نمی‌کنم هرگز:))

به نظرم عشق در یک نگاه اصلا معنی نداره. خیلی باید جلو بری و پخته بشی تا بتونی ادعا کنی عاشق شدی.
منم همیشه این مدل رابطه‌هایی که بعد از شناخت به عشق تبدیل می‌شن برام جذابن.


یادمه سیزده سالم بود یه رمان از دانیل استیل خونمون بود مامانم که میرفت بیرون میشستم میخوندمش وقتی برمیگشت هول هولکی قایمش میکردم 😂😂😂😂 اسمش طلوع عشق بود جلدش قرمز بود. باهاش گریه هم میکردم :(

فانتزیتو دوست داشتم 😁😍 کلا از کشمکش‌های عشقی عاطفی خوشم میاد. از احساساتی که به مرور تغییر میکنند. البته میدونی، آدم همون اولش هم میدونه که بندو آب داده ولی پیش خودش اعتراف نمیکنه اما یه روزی میرسه که جلوی اون حس کم میاری و تو ذهنت و قلبت اعتراف میکنی که عاشقشی ❤ کل پستت رو با چشم‌های قلبی خوندم 😁😍

سوال اولت به نظر من هیچ مشکلی نداره که یک خانم ابراز علاقه کنه. ولی میدونم خودم هزار بار هم به عقب برگردم روم نمیشه این کارو کنم نمیدونم چرا شاید از کمبود اعتماد به نفس باشه. یه دوست دارم این کارو کرد ازدواج کرد و الان سال‌هاست با هم زندگی میکنند.

سوال دوم هم از ما دیگه گذشته:)

به جاش در مورد اون بخش بگم که گفتی عشق نیاز به مراقبت داره. میدونی از نظر روانشناسی عمر عشق با همون مقدار هیجان، کوتاهه. چیزی بین شش ماه تا دو سال. اما چیزی که بعدش میتونه ماندگار بشه صمیمیت عمیق هست. چیزی ‌که توی خیلی از زوج‌های خوشبخت  میبینیم. شما شاید حست به همسرت مثل روزهای اول پر از تپش قلب و هیجان نباشه اما قطعا میتونی از روزهای اول ریشه‌دارتر دوستش داشته باشی. باهات موافقم خیلی‌ها رابطشون رو ول میکنن به امون خدا و کم‌کم از هم دور میشن. همه چیز بستگی به خود شخص داره. درسته خیلی چیزها مثل روزهای اول نیست، اما خیلی چیزها هم میتونن تا هزار سال هم که شده گرم و لذت‌بخش بمونن. یا نه برعکس همه چیز رو به سردی و دوری بره. بستگی به طرفین داره. 

پاسخ:
آخه اون موقع‌ها واقعا فکر می‌کردن رومون باز میشه با خوندن چنین کتابایی:))

و همین دونستن و به رو نیاوردن جذاب می‌کنه قضیه رو:)

ای جان ای جان

من اگر واقعا به اون شناخت کامل برسم و بدونم که انتخابم درسته، دلو به دریا می‌زنم حتما.
چقدر حرفت درست و منطقیه. اون هیجان اولیه از عدم شناخت و عدم تجربه میاد دیگه. 
وقتی برای اولین بار همه چیز رو با یک نفر تجربه کردی، طبیعیه که اون هیجانه فروکش کنه.
حالا دیگه اون محبت و عشق عمیقه که تو رو دوباره سوق می‌ده سمت طرف مقابل.

چقدر کامنت خوبی بود، مرسی یاسی جان.

من هم دوره راهنمایی با همین رمان ها و بعد دبیرستان با نودهشتیا!! کتابخون شدم. البته کنارش رمان های خوب هم میخوندم. ولی خجالت میکشم از اون دورانم :-))

 

جواب سوال اولت اینه: بستگی داره. نمیشه به هر پسری از راه رسید و خوشت اومد پیشنهاد بدی. باید پسر رو بشناسی، روحیاتش رو اخلاقش رو و حتی واکنشش رو پیش بینی کنی و حتی مدتی باهاش دوستانه صحبت کنی و نزدیکش بشی و بعد مستقیم پیشنهاد بدی وگرنه باید غیرمستقیم عمل کنی. عرف خیلی نمی پذیره.

 

سوال دوم هم: واقعا فانتزی های بچگیم به نظرم مسخره میان. عشق اساطیری و فلان و بهمان!

الان فقط دوست دارم کنار کسی آروم باشم و خوشحال و همدیگه رو به اندازه کافی و مطلوب دوست داشته باشیم. من هم از مرد احساسی زیاد خوشم نمیاد ولی از مرد گنداخلاق خیری ندیدم و شاید باید جامعه هدفم رو تغییر بدم!!

 

پاسخ:
منم یه دوره سایت 98‌ایا رو می‌خوندم. به نظرم خجالت نداره، واقعا یه جاهایی از زندگی لازمه خوندن این کتاب‌ها رو هم تجربه کنیم تا تفاوت اثر خوب با اثر زرد رو بفهمیم. 

خب یه پسرم وقتی می‌خواد به یه دختر پیشنهاد بده، به هر کی از راه رسید که پیشنهاد نمی‌ده، اول می‌شناسه، می‌سنجه، دورا دور زیر نظر می‌گیره بعد.
تازه به نظرم برای دخترا این قضیه حساس‌تر هم هست چون ریسکه در جامعه سنتی ما، پیشنهاد دادن دخترا.

من دنبال یه مرد جنتلمن هستم، نمونه‌اش رو دیدم. از اینایی که برای همسرشون ارزش قائل هستن، آروم و صبورن، مهربونن و جدی و مصمم.
از اینایی که هم‌صحبتی باهاشون جذابه و کلی معلومات دارن و آدم کیف می‌کنه از بودن کنارشون. هم امن هستن هم عاشق پیشه و هم مردانگی جذابی دارن:)

تنها فانتزیم اینه که یکی باشه که واقعا نگران این باشه و براش مهم باشه که من پیشش بمونم و نهایت سعیش را بکنه که دوستش داشته باشم و ترکش نکنم :)

احتمالا چون این نگرانی خودمه :)))))

معلومه که مخالفم، همینجوریش میان وراندازت میکنن و از بالا به پایین نگاه می کنن، وای به حالی که بخوای پیشنهاد هم بدی :/

پاسخ:
ایشالله ایشالله:)

توام پارۀ قلب کسی خواهی شد نون جان قشنگم.


من دارم از آدم حسابیا حرف می‌زنم نه از خواستگار دوزاری‌های سنتی:)

نسرین دکتر حبشی می گفت از یک واسطه مطمئن برای پیشنهاد ازدواج کنید و یا اگر هیچکسی نبود نامه بنویسید و توش بنویسید من با توجه به فلان چیزها احساس کردم می تونیم مناسب هم باشیم آیا شما هم همچین نظری دارید یا موافقید... (یه همچی مضمونی) 

و اما برای قسمت اول صحبتت تو یا هر کس دیگه ای نمی دونم می تونید باور کنید که این ان شاءاللَّه ها و این آرزو قشنگ کردن ها واقعا یه حجم غم و بغض به دل من می اندازه، بس که غیرواقعی و غیرمحتمل برام هست؟

چی بگم کاش همون ان شاءاللَّه ها جور میشد 

پاسخ:
اوهوم نامه راهکار خوبیه!

من میام فحش‌هامو تو پیوی بهت می‌دم عزیزم، اینجا شخصیت فرهیخته‌ام اجازه فحش دادن نمی‌ده بهم:))

من پیشنهاد دادم و جواب رد شنیدم ...برام مهم بود ولی نه خیلی چون فقط بهش گفتم که گفته باشم تو دلم نمونه😁

تا پنج شش سال پیش دوس داشتم بشینم سر سفره عقد و بهم بگن بله رو بگو اون لحظه تازه داماد رو ببینم! اما بهم بگن ببین این آدم رو ما تا ابد تضمین میکنیم... اون فانتزیه حالا تبدیل شده به اینکه باید خودم انتخاب کنم کاملا زیر و روش رو بکشم و بعد به خانواده اطلاع بدیم و ازدواج کنیم. هیچوقت دنبال عشق و عاشقی نبودم بامداد خمار و پنجره و اینا رو خوندم ولی همیشه به نظرم عاشق شدن ارزشش رو نداشته البته الان دیدم کاملامتفاوته حتی اگر شکست عشقی بخوری باز هم ارزشش رو داره

پاسخ:
خیلی خوبه که جراتش رو داشتی.
منم گفتم چند سال پیش و خب یه مدت هم ارتباط داشتیم ولی بعد خانواده‌ها وارد قضیه شدن و همه چی رفت رو هوا:)
سخته که هیچ تضمینی وجود نداره و خودمون باید صفر تا صدش رو هندل کنیم.
اینم یه وسواسه که ما دهه شصتی‌ها گرفتارشیم متاسفانه.

خاکستری منم باگ تو رو دارم.هیچوقت وارد فاز عشق و عاشقی نشدم و یه مدت کابوسم لباس عروس بود🤕

پاسخ:
شاید بیشتر از درگیر کلیشه‌ها شدن میترسیم، از اسیر سنت‌هایی که دوست‌شون نمی‌داریم

آره واقعا میترسیم از اسیر شدن

پاسخ:
ایشالله که به زیباترین شکل اتفاق بیوفته برامون:)

از من که گذشت.انشالله برای شما

پاسخ:
همش چند سال اختلاف سنی داریما بهار
نگو اینجوری.
  • جوزفین مارچ
  • مجتبی شکوری، توی پادکست رادیو راه قسمت عشقش می‌گه به نظرش عشق بیشتر از این که یک احساس باشه، یک اقدامه و باید براش تلاش کرد. می‌گه که توی زبان کره‌ای برای توصیف عشق دو تا کلمه وجود داره. یکی «سارانگ» که به معنی عشق رمانتیکه. به معنی حیرت اولیه و بهت‌زدگی از حضور معشوق، تپیدن قلب و وجد و در خود جا نشدن. و دومی «چونگ» به معنی دلبستگیه. کره‌ای‌ها معتقدند آدم‌ها در ابتدای رابطه اول سارانگ رو تجربه می‌کنن و بعد به چونگ می‌رسن. تو مرحله‌ی چونگ ما هنوز با تمام وجود معشوق رو دوست داریم، هنوز آینده‌ رو فقط با اون تصویر می‌کنیم ولی اون حیرت اولیه جای خودش رو به یه مهر عمیق می‌ده.اما وقتی از عشق حرف زده می‌شه فقط درباره‌ی اون حیرت اولیه می‌گن و برای کسی مهم نیست که دوران چونگ رو باید چه جوری گذروند. به نظرش جهان مدرن در توصیف عشق دچار فقر کلمه‌‌ست. چون عشق رو فقط سارانگ و تپیدن قلب می‌دونه و از چونگ غافله. حالا همین مفهوم هم آلن دوباتن توی کتاب سیر عشق خیلی زیبا تصویرسازی می‌کنه و عملا فقط چندصفحه‌ی اول رو به توصیف عشق اولیه یا همون سارانگ اختصاص می‌ده. کلا من از دید منطقی به عشق خیلی خوشم میاد که حسابت با خودت مشخص باشه و بدونی که قرار نیست همه چیز تا آخر گل و بلبل باشه. بالاخره داری با یک غریبه، زندگی‌ات رو می‌گذرونی و کلا توی همون پادکست هم این بود که چیز اثبات‌شده‌ای هست که می‌گه کمیت دعواها مهم نیست که زیاد باشه یا کم، مهم اینه که چه جوری دعوا می‌کنید و چه حریم‌هایی رو نگه می‌دارید. در نهایت همه‌ی زندگی‌ها لحظه‌های افتضاحی هم دارن خب. باید ببینی لحظه‌های دیگه‌اش ارزش تحمل اون افتضاح‌ها رو دارن یا نه؟

    من دیگه کم‌کم از منبر بیام پایین :))) ولی تو لیاقت عشقی که ارزشت توش حفظ بشه و دوستش داشته باشی و بهت احساس ارزشمندی و افتخار بده رو داری، قطعا داری و بهش می‌رسی یک روز :)

     

    درباره‌ی سوال اول نظر خاصی ندارم ولی با توجه به ارزش‌های فمنیستی‌ و برابری‌طلبی‌ام، خیلی با اون جمله‌ی مرد شکارچیه و زن شکار، موافق نیستم. ولی خب گویا برای خیلی‌ها این قضیه اثبات شده و یک سری احتیاط‌هایی در این مورد انجام می‌شه که به نظرم به طور کلی احتیاط داشتن، بد نیست. 

    درباره‌ی سوال دوم هم خب باید بگم که فکر کنم تمام زندگی‌ام فقط یک فانتزی ازدواج داشتم و اون هم ازدواج وبلاگی بود. الان همین فانتزی، تبدیل شده به ترسم! :)

    پاسخ:
    توصیفات مجتبی شکوری دربارۀ اغلب موضوعات جذابه برام. لحن و گفتارش هم شیرینه و باعث می‌شه مفاهیم عمیق رو خیلی راحت متوجه بشی.
    مرسی که برام نوشتی.
    به نظرم خیلی درست و منطقیه این تحلیل و قبولش دارم.
    ما در یک رابطه عاطفی قرار نیست همش ور دل هم باشیم و لاو بترکونیم اصطلاحا.
    گاهی عشق در صحبت‌های عمیق و طولانی تعبیر می‌شه.
    گاهی در پیاده‌روی طولانی کنار هم.
    گاهی انجام یه کار مشترک و گاه در سکوت و فاصله.
    اینکه هر کس باید  خودش به درک و شناخت برسه و برای روند رابطه مسیر تعیین کنه.
    و اینکه دقیقا کتاب‌های روانشناسی به این نکته تاکید دارن که حتی مدل دعوا کردن و مطرح کردن گله و شکایت هم بین آدم‌ها نشانۀ بلوغ یا عدم بلوغ عاطفیه.
    اینکه تو توی دعوا هنوزم طرفت ور دوست داری و احترامش رو حفظ میکنی ولی در عین حال گله‌ات ور هم مطرح می‌کنی.
    در کل عشق به نظرم پروسۀ پیچیده و عجیب و در عین حال جذابیه.
    شانس بزرگیه که با کسی هم‌مسیر بشی که اینا رو درک کنه و هم‌فاز باشه باهات.


    مرسی عزیزم:)) قلب قلب برای تو
    منم موافق نیستم راستش و خب طبعا این حق رو به دخترا می‌دم که با شناخت و آگاهی برن تو دل ماجرا:)
    ازدواج وبلاگی رو قبلا تو بخش دوم یا اول پرداختم بهش:)
    نترس برو جلو شجاع باش

    سلام و درود نسرین خانوم عزیز 

     

    یک پوزش بهت بدهکارم برای بدقولی ک کردم ، یادم رفت جمعه‌ی قبل از مادر بپرسم چون خبر فوت عمه‌ام روبهم داد و کلن یادم رفت ولی امشب ک باهاش صحبت کنم حتمن میپرسم و برات مینویسم .

     

    خدا نکشت‌ات دختر الهی ! 😂 فانتزیهات رو خوندم .

     

    پاسخ  سوال هات !

    1 ـ هرچند اینمورد اینجا توی غرب هم زیاد مرسوم نیست ولی ب نظر من هیچ اشکالی نداره ک دختر از پسر خاستگاری کنه و بخاطر این موافقم چون جسارت چنین دخترهایی رو دوست دارم ک خودشون رو در چهارچوب‌های سنتی اسیر نمیکنن و سنت‌شکن هستن ! 

    2 ـ یادم نمیاد برای ازدواج فانتزی داشتم یا نه ، ولی درمورد کسی ک دوست داشتم عاشقش بشم یادم میاد ک از نوجوانیم هم دلم میخاست چشماش آبی باشه ک نصیبم‌ام شد البته چشم آبی نه ولی چشمای همسرم سبز روشن هست . 

     

    شاد و سلامت باشی الهی ! 

    پاسخ:
    سلام بر شما

    خواهش می‌کنم، خدا بیامرزدشون عمه محترم رو:(
    باشه منتظرم:)
    :)))
    از سر بیکاری به چه چیزایی رو میاره آدم:)

    آره حتی اون ورم تابو شکسته نشده هنوز.
    چه قشنگ، زنده باشین و عاشق همیشه.

    یا خدا!! فهیمه رحیمی همیشه موضوع دعوای من و دوستانی دوران مدرسه بود! اونها دسته جمعی با هم یک رمان از رحیمی می خوندند و حسابی با شور و هیجان درباره ش حرف می زدند من اما سرگرم ژول ورن بودم... آرتور سی کلارک و ... نمی دونم چرا هیچ وقت از نوشته های رحیمی خوشم نیومد... اون زمان کلی کل کل می کردم با دخترا!! یادش بخیر!

    پاسخ:
    دوستای من اهل کتاب نبودن تقریبا هیچ کدوم‌شون. من کتاب‌های فاخر رو هم می‌خوندم ولی خب یه دوره‌ای فهمیمه رحیمی هم دوست داشتم:) 
    سه چهار تایی کتاب ازش خوندم اون دوران.
    جرج جرداق و مستعان و اینا هم می‌خوندم یادمه.
  • پَـــــر واز
  • چه قشنگ نوشتی^_^

    منم فانتزی هام درحد رمانای عاشقونس از این قهرمانا که تو یه حادثه مثلا با دختره آشنا میشن یا این دخترایی که مثلا اون طرفو به زندگی برمیگردونن:)

    ولی تو زندگی واقعی هنوز نمیدونم عشق چیه متاسفانه هیج تصوری هم ازش ندیدم...

    تو اطرافیانم کسی رو عاشق ندیدم و روی حرف های هم سنامم که نمیشه حساب کرد واسه عشق:)

    واسه همینه که نمیدونم چطوری بوجود میاد...اصلا به نظرم عشق واقعی واسه فیلما و سریالا و رماناس ...

    تو زندگی واقعی شاید چیزی که نهایت ببینیم یه دوست داشتن زیاد باشه...

    نمیدونم بعدا چه تصوری خواهم داشت ازش ولی الان عشق رو درک نمیکنم:(

    پاسخ:
    انگار تا خودت تجربه‌اش نکنی به اون درک و شناخت عمق و واقعی نمی‌رسی.

  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • برای سوال اول هیچ وقت یه جواب مشخص وجود نداره! همه چیز بستگی به آدم‌ها و شرایطشون داره و برای همه نمیشه یه نسخه داد.

    و اما سوال دوم، اون زمان که رمان‌های نودوهشتیا یا فهیمه رحیمی یا مودب‌پور رو می‌خوندم، فانتزی چنین عشق‌هایی رو داشتم که از کل‌کل و درگیری برسیم به دوست داشتن و تفاهم و ... . اما بعدها فهمیدم سکون و قرار و آرامش رو بیشتر دوست دارم. درواقع حوصله کل‌کل ندارم:)))

     

    پاسخ:
    موافقم.
    اما خب جسارت و جرات آدما و در عین حال جنبۀ طرف مقابل م مهمه در این مسئله.
    چی بهتر از صلح و ارامش اصلا

    واقعا آره=)) این افراد خیلی تاثیر داشتن تو کتابخون کردن حداقل نسل من=)) {من متولد 79 هستم}

    +1- پیشنهاد دادن از طرف خانم ها چیز غریبیه... شاید چون مرسوم نیست. این ترسِ "نکنه ردم کنه" شاید برای اقایون هم باشه ولی برای خانما برچسبه و داغ میشه رو پیشونیشون.

    +2- فانتزی من برای سر عقده=)) که با آل استار قرمز از پای سفره ی عقد فرار کنم=)) 

    پاسخ:
    چه جالب که حتی با ده دوازده سال اختلاف هم یه نفر این آدما رو می‌شناسه و خونده آثارشون رو.

    به نظرم همه چیز به فرهنگ‌سازی بر می‌گرده. همیشه که نمی‌شه از ترس نه شنیدن انکار کردن عشق رو.

    عجب :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">