گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

هوالمحبوب

قصه ی غریب و پیچیده ای نیست؛ اینکه به مهمانی خدا دعوت شده ایم را همه از حفظیم. اینکه باید حرمت نگه داریم و باید مهمان خوبی برای این میزبان خاص و ویژه باشیم را همه میدانیم اما...
نمیدانم هر سال چرا عده ای از ما مهمان ها کم می آوریم در برابر سفره ی عطا و بخشش خداوند؛ کم می آوریم.یادمان میرود که روزه میگیریم برای چه؟ سختی های 17 ساعت روزه داری را متحمل میشویم برای چه؟ اینکه روزها بخوانیم و عصرها جلوی تی وی پلاس شویم و افطار کنیم و دوباره بخوایم و دوباره سحری بخوریم و ....
واقعا فلسفه ی این همه رنج کشیدن و به خود سختی دادن همین است؟
این همه خشم و بغض در چهره ی روزداران را نمیفهمم.
این همه عصبانیت های بی دلیل به بهانه ی روزه داری را نمیفهمم.
اینکه تو روزه بگیری و اعصاب مشتری هایت را نداشته باشی،
روزه بگیری و اعصاب مسافرهای تاکسی ات را نداشته باشی،
کارمندی باشی و در اداره به بهانه ی روزه از کارت بزنی
دانش آموزی یا دانشجو باشی به بهانه ی روزه قید درس را بزنی
چرا این روزها هیچ کس خندان نیست؟
چرا هیچ کس از اینکه سر سفره ی خدا نشسته لبخند به لب ندارد؟
چرا هیچ کداممان قهرها و کینه هایمان را فراموش نکرده ایم؟
چرا سر دعوت گرفتن فامیل تصمیم نمیگیریم تیرگی های رابطه ها را پاک کنیم و با دلی نورانی همه ی خانواده را سر سفره های پر برکت مهمان کنیم تا شاید به حرمت این ماه همه ی تلخی ها زدوده شود و رابطه های خواهر برادری دوباره از سر گرفته شود؟
چرا ما اینقدر تلخ و بد مزه شده ایم که حتی در مهمانی خدا هم نمیخندیم؟
تنها مهمانیی که نه لباس تنت مهم است نه هدیه ای که در دست گرفته ای فقط پاکی دلت و زلالی چشمانت مهم است و لبخندی که بر لب داری
بیایید تصور کنیم خدا دارد در این ماه هر روز از ما و یا در کنار ما سلفی میگیرد چرا سعی نمیکنیم در سلفی های مشترک با خدا لبخندهایمان جاودانه شود؟

  • نسرین

هوالمحبوب

اینجا سومین بلاگی است که توش مینویسم اولی رو خودم با کلی خاطره ی خوب ترک کردم چون آدرس خانه ام دست غریبه هایی بود که نباید نشانی خانه ام را میدانستند.
دومی را ترک نکرده بودم هنوز دیوار کوب ها به دیوار بود؛ هنوز گلدان ها لب ایوان چشمک میزدند ؛ هنوز تویش احساس خوب خانه ی من را داشتم. خانه ای که هر روز آب و جارویش میکردم؛ هر روز پای خاطره های خوبش آب میدادم و خاطره های بدش را هرس میکردم.
خانه ای کوچک قد دلتنگی هایم ، خانه ای با صفا اندازه ی همه ی دوست داشتنی هایم.
دنیای ما آدم ها گاهی انقدر کوچک میشود که فقط برای دو زانو نشستن جا دارد و گاهی آنقدر بزرگ که کهکشان ها را هم میتواند توی دنیای خودش جا بدهد!
دنیایی داشتم با خانه ی نقلی دوست داشتنی ام که محل آسایش خستگی هایم بود و محل به اشتراک گذاشتن خوشبختی های کوچکم.
اما دیگر ندارمش ! بلاگفای لعنتی بدون اینکه از من اجازه بگیرد خرابش کرد خانه ی من جان داشت اما بلدوزر ها زیرش گرفتند و همه ی لبخندهایی که به دیوار آویخته بودم همه ی گلدان هایی که به ایوان چیده بودم همه ی اشک هایی که توش باریده بودم ؛ همه ی کتابهایم ، شعرهایم و همه ی خوشبختی های کوچکم را با خاک یکسان کرد من بلاگفا را دوست ندارم....


  • نسرین
هوالمحبوب

روزهایی در زندگی هست، که مجبور می شوی به یک رابطه پایان دهی.

روزهایی هست که مجبوری به یک دوستی احمقانه پایان دهی؛  بدون اینکه یک نقطه در پایان آن بگذاری.

روزهایی هست که مجبوری آدم های دوست نداشتنی زندگی ات را بیرون کنی و به جای خالی شان خیره شوی و یک آه بلند و از ته دل بکشی.

روزهایی هست که دیگر از درک نشدن خسته می شوی از عمق فاصله ای که بین تو و آدم های مختلف زندگی ات ایجاد شده به ستوه می آیی.

روزهایی هست که تصمیمی میگیری که ببخشی، فراموش کنی، بگذری و سکوت کنی.

روزهایی هست که به جای خالی آدم های گذشته نگاه میکنی و فکر میکنی چقدر خوب که دیگر ندارمش و چقدر خوب که جایش دیگر خالی نیست.

اما...اما روزهایی هستند، آدم هایی هستند، لحظه هایی هستند که میخواهی اما نمیتوانی کنارشان بگذاری....

«روزهایی سیاه و سفید، آدم های سیاه و سفید، خاطره های سیاه و سفید»

مدام در ذهنت پلی می شوند و تو با روزهای سفیدش اوج میگیری و با روزهای سیاهش به حضیض می رسی.

آدم هایی هستند که نمیتوانی بدون دلیل کنارشان بگذاری.

رابطه هایی هستند که مدام میخواهی یک نقطه ی پایان در ته اش بنشانی و خودت را خلاص کنی.

اما آدم این رابطه از جنس رابطه های دیگر نیستند.

هم دوستش داری هم نداری...

هم جایش خالی است و هم نیست...

هم میخواهی فراموشش کنی و هم نمیخواهی....

آدم هایی که فرار میکنند از پاسخ دادن آدم هایی که میترسند از توضیح دادن آدم هایی که سکوت میکنند در لحظه های که باید پاسخ گو باشند آدم هایی که میبینند اما نگاه نمیکنند آدم هایی که چشم دارند اما نمیبینند آدم هایی به غایت حقیر که حتی جرات نقطه شدن را هم ندارند...

امان از رابطه های بی نقطه و آدم های سیاه و سفید



  • نسرین
هوالمحبوب

روز شنبه که رفته بودم مدرسه روز اعلام نتایج آزمون تیزهوشان بچه ها بود از هشت نفر شرکت کننده دو نفر قبولی دادیم و این باعث خوشحالیه.اینکه توی اولین سال تدریست اونقدر تلاشت موثر بوده که دو نفر توی این حجم عجیب غریب شرکت کننده ها تونستن قبول بشن واقعا باعث خوشحالیه حتی اگه کسی تو رو نبینه، کسی ازت تشکر نکنه، مدیرت همه  چی رو به حساب مدیریت خودش بذاره ولی این چیزی از خوشبختی های کوچک تو کم نمیکنه.
دیشب بازی والیبال رو در کنار خانواده و لا به لای غر زدن های خواهرم تماشا کردم ؛ حالا حس غرور عجیبی دارم از دو بار شکست دادن آمریکا؛ اونم با اقتدار کامل، ماشالله به همه ی بچه های تیم که مغرور نشدن، خودشون رو دست کم نگرفتن، نترسیدن و برای ما یه افتخار کامل رو رقم زدن هر چقدر تو فوتبال روم به دیواریم این والیبالیست ها رو سفیدمون میکنن دمشون گرم.
چند بار گفتم و باز هم اعلام میکنم داشتن دوستای خوب از موهبات بی نظیر خداونده اینکه دوستی داشته باشی که هر روز برات نماز بخونه، دوستی داشته باشی که برای حاجت روا شدن تو قرآن بخونه، دوستی داشته باشی که سر دعاهاش تو رو یادت نره یعنی تو خوشبختی.

پدرم برای بار چندم توی چند سال گذشته کارگرش رو از دست داده و این اتفاق  توی این شلوغی کاری یه غصه ی بزرگ برای ماست، اینکه نتونه دوباره یه نفر رو پیدا کنه و دست تنها بمونه ولی پدرم هیچ اهمیتی بهش نمیده. تا من بهش میگم :آقا جون اگه پیدا نشه میخوای چیکار کنی؟ میگه دخترم غصه نخور خدا بزرگه چیزی که زیاده کارگره.من که میدونم کارگر تو شغل اون خیلی کم پیدا میشه ولی این امیدش خیلی برام دوست داشتنیه اینکه هیچ وقت ناامید نمیشه از خدا این خوشبختی بزرگیه داشتن همچین پدری که لحظه لحظه ی زندگی اش دلش قرصه به خدا و هیچ موقع کم نمیاره!

خوشبختی یعنی یه بار توی زندگی ات طعم عشق واقعی رو بچشی!


  • نسرین

هوالمحبوب

بعضی وقتها یک اتفاق هایی خودش جفت و جور می شود تا تو در مسیری قرار بگیری که دلت، روحت سبک تر شود.وقتی لبالبی از بغض های فرو خورده از دلتنگی های پس مانده از دوست داشتن های بیات یک جرقه زده می شود و تمام احساساتت به غلیان می آید.
بغض های فروخورده سر باز میکنند دلتنگی ها سر میخورند و از چشمه ی چشم هایت سر ریز می کنند دوست داشتنی هایت جلوی چشم هایت رژه میروند و تو حیران می مانی از این همه سال صبوری از این همه سال سکوت و دم بر نیاوردن.
امشب نشستم به اشک و غرق شدم در چهره ی به غم نشسته ی مادری که درد کشید مادری که تکثیر شد به رنج تکثیر شد به غم مادری که پسری را در دامان خود پروراند برای دلش برای دنیایش اما یک جایی کم آورد در برابر خواستنی بالاتر از اراده اش بالاتر از خواسته اش بالاتر از قدرتش.
الفت با بازی مریلا زارعی زنده و جان دار و جان گذاز بود مادری را به تصویر کشیده بود که جان می افت در شمایل یوسف گمگشته اش اما یوسف او به سان یوسف یعقوب نبود و به کنعان بازنگشت؛ اما نه بازگشت ولی نه بر پای خود بل بر روی دستانی که قامت کودکانه ای را در حمایل پرچم وطن حمل میکردند.
قصه ی پر غصه ای است مادران چشم انتظار، قصه ی عشقی که ازلی و ابدی است با شیره ی جان در نهاد آدمی به ودیعه گذارده می شود مگر می شود دل کند؟ مگر این دل کندنی است؟ مگر می توان مردی را به دنیا آورد مردی را پروراند و حال کودکی را در دامن سرد خاک به یادگار گذاشت؟
این فیلم به معنای واقعی کلمه زیباست پر از صحنه هایی که جان میدهد برای از ته دل گریه کردن صحنه هایی که دلت ریش می شود برای عروسی که منتظر برگشت پسرت نمی ماند دلت ریش می شود برای هم رزمانی که حالا روی دست مردم به خانه بر میگردند با حلقه های گل در گردن اما یونس تو در میانشان نیست.یونس گمگشته ی تو دیر به کنعان بر میگردد اما بدان که برای شنیدن لالایی مادرانه ی تو بوده که بعد این همه سال عشق بازی با خدا بعد از عروج آسمانی اش دوباره زمینی می شود بال هایش را جا میگذارد و به آغوش تو پناه می آورد تا تسکینی باشد برای دردهای مادرانه ات که این همه سال هیچ کس آنها را نشنید.
یونس می آید در خاک مانوس تو آرام بگیر فقط برای خاطر تو. برای خاطر تنهایی درد کشیدنت برای خاطر تنهایی پیر شدنت و برای دردهایی که هیچ کس ندید برای بغض هایی که هیچ کس نچشید. روح بلندت را عشق است که این همه سال صبوری کردی و اخم بر جبین نیاوردی نجابت کردی و فریاد گریه هایت را کسی نشنید ناشکری ات را محرم و نامحرم نشنیدنت. راضی شده بودی حتی به پیکر کودکانه اش به اسخوان پاره هایی که در آغوش بگیری و نوازشش کنی و ببالی و بگویی این پسر رشید من است....

  • نسرین

هوالمحبوب

نمیدونم شما هم این شبها مث ما خندوانه میبینید یا نه ولی توصیه میکنم اگه نمیبینید حتما بذارین تو برنامه هاتون.برنامه ی خندوانه یه برنامه ی خالی نیست یه جور فضای شاد و صمیمی یه جور دور همیه که میشه باهاش راحت خندید چیزی که این روزها برای خیلی هامون غنیمته!
درسته که گاهی مهمون های برنامه اش سفارشی هستن ولی فکری که پشت برنامه هست باعث میشه برخلاف بسیاری از برنامه های تی وی به شعور آدم توهین نشه و این خودش موهبت بزرگیه در این وانفسای رسانه ی ملی!
بخشهای هیجان انگیز این به اصطلاح تاک شو اول جناب خانه و بعد استند آپ کمدی که توسط کمدین های مطرح انجام میگیره.خود رامبد جوان به دلیل استعداد ذاتی که داره و به خاطر خلاقیتی که در وجودش هست اجرای برنامه رو به خوبی انجام میده .جزو معدود آدم هایی است که ادا در نمیاره بازی نمیکنه و سعی نمیکنه الکی و کلیشه ای خنده بگیره از مخاطب.آدم رو راستیه و همین رو راستی اش باعث میشه بیننده از حرف هاش زده نشه و حرفهاش به دل مخاطب بشینه.
یه پدیده ای که چند وقتی است باهاش آشنا شدیم به لطف برنامه ی «رادیو هفت» صدا پیشه ی عروسک بامزه ی جناب خان هستش.محمد بحرانی قطعا یه آدم متفاوت توی رسانه است که اگه بهش فرصت داده بشه میتونه خیلی کارها بکنه! عروسک جناب خان یه عروسک نیست روح داره، شخصیت داره و کلی ایده و خلاقیت پشت این کاراکتر نهفته است. گیردادنش به اسم رامبد، عشقش به احلام، تیکه های بامزه ای که وسط گفتگو ها میپرونه و آهنگ های بداهه ای که میخونه همه و همه چیزیه که ما تا حالا ندیده بودیم! درسته که خیلی چیزها توی این برنامه هم سانسور میشه یا به خیلی چیزها نظارت میشه ولی خندوانه رو میشه دوستش داشت.
مثلا تیکه هایی که ابوالفضل از لندن میفرستاد دیگه خبری از دخترهای موبور و خانوم های خوشحال توش نیست! یا توی استودیو همه ی خانوم ها یه شال بلند رو شونه هاشون میندازن که نمیدونم فلسفه اش چیه واقعا!
مهمون هایی که به برنامه دعوت میشن هم به نا بر استعدادی که دارن باعث میشن برنامه بیشتر دیده بشه مثلا برنامه ی اکبر عیدی، مجید صالحی، رضا کیانیان، هنگامه قاضیانی، گوهر خیراندیش،ویشکا آسایش،امین حیایی و خیلی های دیگه خیلی خوب از آب در اومد. یا کمدی های مهران غفوریان و علیرضا مسعودی که طنازند واقعا.بخش مربوط به نیما شعبان نژاد رو هم نباید نادیده گرفت که واقعا جوان خلاق و مستعدیه!
«خندوانه هر شب ساعت ده از شبکه ی نسیم پش میشه و فرداش ساعت 11 صبح و 5 بعد از ظهر تکرار میشه.»

  • نسرین

هوالمحبوب

یادم هست که این شاعر را از خوابگاه دانشگاه ارومیه شناختم  روزی که برای ملاقات یک دوست رفته بودم و در اتاق آن خوابگاه کذایی دفتر شعر«جهان غزلی عاشقانه است» را دیدم. شعرهایی که به غایت زیبایی بود و حس های ناب عاشقانه را در وجود هر انسانی بیدار میکرد.واژه چینی شاعر بی نقص بود جوری کلمات را به رقص در آورده بود که حس عاشقی را وجود هر خواننده ای را آکنده می ساخت.
در این زمانه ی شاعر پرورِ شاعر کُش بقای یک شاعر به خیلی آیتم ها وابسته است.زبان شعری مهم است دانش شعری مهم است روح تازه ای که شاعر در کالبد کلمات می دمد مهم است و مهم تر عشقی است که شاعر آن اشعار دارد.

امروز دفتر شعر دیگری از غلامرضا طریقی در پیش دیدگانم است به نام«به جهنم»

«به جهنم» را انتشارات تخصصی شعر یعنی«فصل پنجم» به زیور طبع آراسته است و اثر پنجم شاعرش به شمار می رود.طریقی متولد 56 است در شهر زنجان است و شاعری را زیر نظر استاد مسلم غزل معاصر یعنی حسین منزوی آغاز کرده است.زیبایی های اشعارش نیز گویی در اثر شاگردی چنین استادی شکل گرفته است. این دفتر شعر شامل چهل و سه غزل عاشقانه و اجتماعی است که شاعر به همسرش پیشکش کرده است.استفاده از المان های آشنای عصر مدرنیته، تلمیح های بکر، هم نشینی حروف هم آوا و ترکیب سازی از زیبایی های شعر وی به شمار می رود. دردهای اجتماعی، غم نان و بسیاری از تیرگی های اجتماع شاعر را به خوش چینی از طبع روانش واداشته تا با اسلحه ی غزل به مبارزه با این سیاهی ها برخیزد.شاعر جز قریحه و ذوق به چیز دیگری مسلح نیست شاعر غم نان را هم با آراستگی فریاد میزند.

شما را دعوت میکنم به خوانش چند غزل از او در ادامه ی مطلب...

حالم بد است مثل زمانی که نیستی

دردا که تو همیشه همانی که نیستی

  • نسرین

هوالمحبوب

وقی هفته ی پیش شارژ اینترنتم یک هفته قبل از موعد تموم شد میتونستم یه حجم ترافیک بخرم و تا تمدید دوره ازش استفاده کنم ولی تصمیم گرفتم چند روز نباشم تا کتابهایی رو که خریدم بخونم!
تو این یه هفته سه تا کتاب خوندم که کاملا راضی ام نکردن با اینکه دو تاش رمان های برگزیده ی سال بودن.نمیدونم رمان های ایرانی چرا همش بوی تکرار میدن!زنهای خانه داری که کارشون بشور و بسابه و شوهرهای بیخیالی که بعضا خیانت هم میکنن! اینهمه موضوع این همه شادی این همه عشق توی جامعه هست چرا همه باید تلخی ها رو به تصویر بکشن؟
رمان اشک سبلان رو که یه رمان دوجلدی است خوندم البته فقط جلد اولش رو. یه رمان تاریخی است راجع به قیام فرقه ی دموکرات در آذربایجان. چون در جلد دوم قضیه میرسه به مبارزات همین گروه با شاه دیگه حوصله ام نکشیده بخونمش! اون جذابیت جلد یک رو نداره دیگه خیلی شعاری و جو زده شده سبک نویسنده!
توی ین یه هفته خانواده بازهم بزرگ تر شد و یه عروس تازه به جمع ما اضافه شد.پسرعمه ام امروز عقد کنان اش هست و همگی دعوتیم! خدا رو شکر برای عقد هیچ وقت مشکل لباس چی بپوشم نداریم!چون تجربه ثابت کرده که داماد دست از سر ما برنخواد داشت که بتونیم لباس مجلسی بپوشیم و قر بدیم:)
راستی خواهرزاده ای هم که در راه داریم پسره و این یکم تو ذوق ما زده کلا! نه اینکه ناشکری کنیما نه ولی عجیب دختر دوستیم کلا! دیروز با مامانم رفتم خرید جلوی یه مغازه ی طلا فروشی ایستاده و با حسرت میگه: دیگه نمیتونیم براش گوشواره بخریم... منم اولش نفهمیدم منظورش کیه تازه دوزاری ام افتاده میگم اشکال نداره پلاک میگیریم براش!
کلا حسرت لباس صورتی خریدن و موهاش رو خرگوشی بستن موند به دلمون:)
ولی خدا کنه سالم باشه خوشگل باشه اشکال نداره که پسره:)

  • نسرین

هوالمحبوب

آلما توکل را خیلی وقت است میخوانم نزدیک دوسال. با خیلی از حرفهایش موافقم با برخی از نظراتش هم مخالفم مثل هر آدم عاقلی که برای خودش یک سری ایده ها و عقاید دارد.آلما خیلی وقتها حرفهای منطقی میزند.آلما را بخوانید همیشه....

هیچ چیزی کسل کننده تر از این نیست که آدم ها به هم برگردند. فکر می کنم وقتی چیزی از بین رفته،حریمی برداشته شده،خط قرمزی رد شده ،دوره ای سپری شده،قلبی شکسته،باورهایی تخریب شده آنوقت زمان برای همیشه رفتن رسیده.

یک روز ،یک لحظه ای ،یک چیزی، یک احساسی، یک باوری می آید سراغ آدم،یک چیزی قلقلکت می دهد،قلقلک نیست چیزی شبیه خارش گلوست...یک چیزی که می گوید تمامش کن.

اما بعد آدم دل دل می کند،آدم این پا آن پا می کند.آدم به خودش شک می کند که مبادا عجله کنم. مبادا این احساس آن احساس نباشد.اما هست. وقتی چیزی شبیه خارش گلو به سراغت می آید و گمان می کنی مربوط به یک آدم است؛ باید ول کنی و بروی....و دیگر برنگردی.

به خاطر همین است که می گویم آدم ها نباید به هم برگردند. وقتی به هم بر می گردند. وقتی قرار ملاقات می گذارند که با هم حرف بزنند،وقتی می خواهی برایشان تعریف کنی که گلویت خارید به جای تمام این حرف ها با هم می روید و قدم می زنید. و خاطرات احمقانه ای را به یاد می آوردید. اینکه یادت هست هم سرویسی بودیم؟ یادت هست رفته بودیم مدرسه هردو قمقمه مان را گم کردیم؟ یادت هست اولین عشق را با هم تجربه کردیم؟ یادت هست آن بار که افتادیم توی جوب. بعد با هم می روید آنجا که تو همیشه دوست داشتی و شخص مقابل هیچوقت درک نکرد و حالا در یک لحظه ،برحسب یک چیدمان منطقی(غیرمنطقی) در ارتباطات آن را دوست دارد.می روید دو پک سیگار می کشید،می روید سینما و یک فیلم فیک می بینید،بعد با هم سوار تاکسی می شوید و تا مسیری با هم می آیید و از فردا صبح رابطه هه به خاطر همان خاطره ی احمقانه ی قمقمه از سر گرفته می شود ،بی اینکه درباره ی خارش گلو حرف زده باشید،چون براساس یک چیدمان غیرمنطقی آدم در این جور ملاقات ها نباید درباره ی گذشته ی نزدیک صحبت کند.

حالا بیا و حساب کن خارش گلو در یک رابطه ای بوده که تو مرد رابطه بودی و او زن رابطه؛ که تو زن رابطه بوده ای و او مرد رابطه....حالا بیا و حساب کن که چیزی در تو مرده، خارش گلو تمام شده، خاطره ی اولین تپش قلب، اولین ذوق مرگی مسیج مراقب خودت باش خنده دار ترین جک دنیاست.

حالا بیا و حساب کن که تو سالهاست از روی زمین بلند شده ای، خاک ها را تکانده ای، رد ریمل ها را از روی لپ هایت شسته ای و حالا هرروز کسی به تو بگوید: بهترین زن دنیا، بهترین آدم قرن های اخیر....و نداند آدم ها به هم برنمی گردند چون کسل کننده ترین اتفاق دنیاست.


منبع: خرمالوی سیاه




  • نسرین

هوالمحبوب


روزهایی که حقوق ها واریز می شود بهترین روز دنیاست:) روزی است که میتوانی با تاکسی به خانه برگردی روزی است که میتوانی اعضای خانواده را به بستنی مهمان کنی روزی است که میتوانی زنگ بزنی به رفیقت و قرار شهر کتاب را هماهنگ کنی. روزهایی که حقوق ها واریز می شود رنگی ترین روزهای سال است اما کاش این روزهای خوب زود تمام نشوند!
زمانی که پا میگذاری به شهر کتاب و مات و مبهوت به دکور جدیدش نگاه میکنی تازه میفهمی که پولداری چه مزه ی خوبی دارد! اینجا بهترین نقطه ی جهان است جایی که هنر و اندیشه و ادبیات به هم گره میخورند. موسیقی و صدای دلنشین همایون بر سراسر این مکان دلنشین سایه افکنده است کارهای هنری اعم از تابلوهای نقاشی سرامیک های طراحی شده لیوان هایی که با خط-نقاشی تزئین شده اند کیف های هنری همه و همه برای خوشحال کردن آدم هایی مثل من کافی است!
طبقه ی بالا مخصوص کتاب هاست تازه های نشر، کتابهای پر فروش هر انتشاراتی و البته غرفه ی جذاب تئاتر که مخوص دی وی دی های تئاتر های مطرح سال است!
فکرش را بکن همه ی اینها را کنار هم داشته باشی و پول هم داشته باشی چقدر روز زیبایی در انتظارت هست:)
اما من و رفیقم هر وقت قدم در این جزیره ی سرگردانی میگذاریم افسردگی میگیریم همیشه همه چیز گران تر و جذاب تر از بودجه ی محدود ماست! اگر قرار باشد همه ی دوست داشتنی هایمان را بخریم باید قید 29 روز بقیه ی ماه را بزنیم! باید قید مستقل بودن را بزنیم و بازهم دستمان را توی جیب پدر محترم بکنیم!
اما همه ی این نداری ها و قناعت ها به یک روز چرخ زدن در این شهر زیبا و دوست داشتنی کتاب می ارزد. ما هم قرار است یک روز پولدار شویم آنقدر که بتوانیم بی دغدغه کتاب بخریم بی دغدغه  آلبوم های موسیقی و تئاتر های جدید را بخریم و نگران 29 روز بقیه ی ماه نباشیم. ما هنوز اول راهیم:)

*نشانی شهر کتاب : تبریز - خیابان امام خمینی - نرسیده به چهارراه آبرسان - ابتدای کوی 13 آبان شماره 3

  • نسرین