گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

هوالمحبوب

سلام نماز روزه هاتون مقبول ان شالله. من که تک تک تون رو دعا میکنم امیدوارم به اسم یادم کنین سر سفره ی افطار:)

خیلی وقته که داریم از گوشه و کنار میشنویم که وضع محیط زیست و وضع آب کشور به شدت بحرانیه.اینکه ما چه نقشی توی این بحران داشته باشیم خودش خیلی مهمه.
اقداماتی که ماها توی خونه هامون انجام میدیم میتونه خیلی موثر باشه و میتونه زمینه ساز یه فرهنگ عمومی بشه حداقل در سطح محله و خانواده ی خودمون.
مامانم یک سالی میشه که وقتی میره خرید با خودش کیسه ی پارچه ای میبره و به هیچ عنوان نایلون وارد چرخه ی خانواده نمیکنه!
هنوزم که هنوزه فروشنده ها باهاش بحث میکنن و دلیل این کارش رو میپرسن و مامان منم میگه برای حفظ محیط زیست و اینا ولی هنوز خیلی جانیوفتاده!
موضوع دوم که به شدتت از سال جدید پیگیرش هستیم تفکیک زباله است ولی بدبختی بزرگ اینه که رفتگرهای محترم همه ی زحمت ماها رو از بین میبرن و همه ی زباله های تفکیک شده رو یه جا میندازن تو ماشین آشغالی!!!
در راستای همین امیر خواهر محترم چند روز قبل زباله های تر رو توی باغچه دفن کردن که به عنوان کود گیاهی مورد استفاده قرار بگیره.
بچه ها بیایین کارهای مثبت‌مون در راستای حفظ منابع و حفظ محیط زیست رو اعلام کنیم تا شاید بقیه هم یاد بگیرن و شاید ما هم از بقیه یاد بگیریم تا شاید یه تلنگری هم باشه برای بعضیا!
من الله توفیق

  • نسرین

هوالمحبوب

قصه ی غریب و پیچیده ای نیست؛ اینکه به مهمانی خدا دعوت شده ایم را همه از حفظیم. اینکه باید حرمت نگه داریم و باید مهمان خوبی برای این میزبان خاص و ویژه باشیم را همه میدانیم اما...
نمیدانم هر سال چرا عده ای از ما مهمان ها کم می آوریم در برابر سفره ی عطا و بخشش خداوند؛ کم می آوریم.یادمان میرود که روزه میگیریم برای چه؟ سختی های 17 ساعت روزه داری را متحمل میشویم برای چه؟ اینکه روزها بخوانیم و عصرها جلوی تی وی پلاس شویم و افطار کنیم و دوباره بخوایم و دوباره سحری بخوریم و ....
واقعا فلسفه ی این همه رنج کشیدن و به خود سختی دادن همین است؟
این همه خشم و بغض در چهره ی روزداران را نمیفهمم.
این همه عصبانیت های بی دلیل به بهانه ی روزه داری را نمیفهمم.
اینکه تو روزه بگیری و اعصاب مشتری هایت را نداشته باشی،
روزه بگیری و اعصاب مسافرهای تاکسی ات را نداشته باشی،
کارمندی باشی و در اداره به بهانه ی روزه از کارت بزنی
دانش آموزی یا دانشجو باشی به بهانه ی روزه قید درس را بزنی
چرا این روزها هیچ کس خندان نیست؟
چرا هیچ کس از اینکه سر سفره ی خدا نشسته لبخند به لب ندارد؟
چرا هیچ کداممان قهرها و کینه هایمان را فراموش نکرده ایم؟
چرا سر دعوت گرفتن فامیل تصمیم نمیگیریم تیرگی های رابطه ها را پاک کنیم و با دلی نورانی همه ی خانواده را سر سفره های پر برکت مهمان کنیم تا شاید به حرمت این ماه همه ی تلخی ها زدوده شود و رابطه های خواهر برادری دوباره از سر گرفته شود؟
چرا ما اینقدر تلخ و بد مزه شده ایم که حتی در مهمانی خدا هم نمیخندیم؟
تنها مهمانیی که نه لباس تنت مهم است نه هدیه ای که در دست گرفته ای فقط پاکی دلت و زلالی چشمانت مهم است و لبخندی که بر لب داری
بیایید تصور کنیم خدا دارد در این ماه هر روز از ما و یا در کنار ما سلفی میگیرد چرا سعی نمیکنیم در سلفی های مشترک با خدا لبخندهایمان جاودانه شود؟

  • نسرین

هوالمحبوب

اینجا سومین بلاگی است که توش مینویسم اولی رو خودم با کلی خاطره ی خوب ترک کردم چون آدرس خانه ام دست غریبه هایی بود که نباید نشانی خانه ام را میدانستند.
دومی را ترک نکرده بودم هنوز دیوار کوب ها به دیوار بود؛ هنوز گلدان ها لب ایوان چشمک میزدند ؛ هنوز تویش احساس خوب خانه ی من را داشتم. خانه ای که هر روز آب و جارویش میکردم؛ هر روز پای خاطره های خوبش آب میدادم و خاطره های بدش را هرس میکردم.
خانه ای کوچک قد دلتنگی هایم ، خانه ای با صفا اندازه ی همه ی دوست داشتنی هایم.
دنیای ما آدم ها گاهی انقدر کوچک میشود که فقط برای دو زانو نشستن جا دارد و گاهی آنقدر بزرگ که کهکشان ها را هم میتواند توی دنیای خودش جا بدهد!
دنیایی داشتم با خانه ی نقلی دوست داشتنی ام که محل آسایش خستگی هایم بود و محل به اشتراک گذاشتن خوشبختی های کوچکم.
اما دیگر ندارمش ! بلاگفای لعنتی بدون اینکه از من اجازه بگیرد خرابش کرد خانه ی من جان داشت اما بلدوزر ها زیرش گرفتند و همه ی لبخندهایی که به دیوار آویخته بودم همه ی گلدان هایی که به ایوان چیده بودم همه ی اشک هایی که توش باریده بودم ؛ همه ی کتابهایم ، شعرهایم و همه ی خوشبختی های کوچکم را با خاک یکسان کرد من بلاگفا را دوست ندارم....


  • نسرین
هوالمحبوب

روزهایی در زندگی هست، که مجبور می شوی به یک رابطه پایان دهی.

روزهایی هست که مجبوری به یک دوستی احمقانه پایان دهی؛  بدون اینکه یک نقطه در پایان آن بگذاری.

روزهایی هست که مجبوری آدم های دوست نداشتنی زندگی ات را بیرون کنی و به جای خالی شان خیره شوی و یک آه بلند و از ته دل بکشی.

روزهایی هست که دیگر از درک نشدن خسته می شوی از عمق فاصله ای که بین تو و آدم های مختلف زندگی ات ایجاد شده به ستوه می آیی.

روزهایی هست که تصمیمی میگیری که ببخشی، فراموش کنی، بگذری و سکوت کنی.

روزهایی هست که به جای خالی آدم های گذشته نگاه میکنی و فکر میکنی چقدر خوب که دیگر ندارمش و چقدر خوب که جایش دیگر خالی نیست.

اما...اما روزهایی هستند، آدم هایی هستند، لحظه هایی هستند که میخواهی اما نمیتوانی کنارشان بگذاری....

«روزهایی سیاه و سفید، آدم های سیاه و سفید، خاطره های سیاه و سفید»

مدام در ذهنت پلی می شوند و تو با روزهای سفیدش اوج میگیری و با روزهای سیاهش به حضیض می رسی.

آدم هایی هستند که نمیتوانی بدون دلیل کنارشان بگذاری.

رابطه هایی هستند که مدام میخواهی یک نقطه ی پایان در ته اش بنشانی و خودت را خلاص کنی.

اما آدم این رابطه از جنس رابطه های دیگر نیستند.

هم دوستش داری هم نداری...

هم جایش خالی است و هم نیست...

هم میخواهی فراموشش کنی و هم نمیخواهی....

آدم هایی که فرار میکنند از پاسخ دادن آدم هایی که میترسند از توضیح دادن آدم هایی که سکوت میکنند در لحظه های که باید پاسخ گو باشند آدم هایی که میبینند اما نگاه نمیکنند آدم هایی که چشم دارند اما نمیبینند آدم هایی به غایت حقیر که حتی جرات نقطه شدن را هم ندارند...

امان از رابطه های بی نقطه و آدم های سیاه و سفید



  • نسرین
هوالمحبوب

روز شنبه که رفته بودم مدرسه روز اعلام نتایج آزمون تیزهوشان بچه ها بود از هشت نفر شرکت کننده دو نفر قبولی دادیم و این باعث خوشحالیه.اینکه توی اولین سال تدریست اونقدر تلاشت موثر بوده که دو نفر توی این حجم عجیب غریب شرکت کننده ها تونستن قبول بشن واقعا باعث خوشحالیه حتی اگه کسی تو رو نبینه، کسی ازت تشکر نکنه، مدیرت همه  چی رو به حساب مدیریت خودش بذاره ولی این چیزی از خوشبختی های کوچک تو کم نمیکنه.
دیشب بازی والیبال رو در کنار خانواده و لا به لای غر زدن های خواهرم تماشا کردم ؛ حالا حس غرور عجیبی دارم از دو بار شکست دادن آمریکا؛ اونم با اقتدار کامل، ماشالله به همه ی بچه های تیم که مغرور نشدن، خودشون رو دست کم نگرفتن، نترسیدن و برای ما یه افتخار کامل رو رقم زدن هر چقدر تو فوتبال روم به دیواریم این والیبالیست ها رو سفیدمون میکنن دمشون گرم.
چند بار گفتم و باز هم اعلام میکنم داشتن دوستای خوب از موهبات بی نظیر خداونده اینکه دوستی داشته باشی که هر روز برات نماز بخونه، دوستی داشته باشی که برای حاجت روا شدن تو قرآن بخونه، دوستی داشته باشی که سر دعاهاش تو رو یادت نره یعنی تو خوشبختی.

پدرم برای بار چندم توی چند سال گذشته کارگرش رو از دست داده و این اتفاق  توی این شلوغی کاری یه غصه ی بزرگ برای ماست، اینکه نتونه دوباره یه نفر رو پیدا کنه و دست تنها بمونه ولی پدرم هیچ اهمیتی بهش نمیده. تا من بهش میگم :آقا جون اگه پیدا نشه میخوای چیکار کنی؟ میگه دخترم غصه نخور خدا بزرگه چیزی که زیاده کارگره.من که میدونم کارگر تو شغل اون خیلی کم پیدا میشه ولی این امیدش خیلی برام دوست داشتنیه اینکه هیچ وقت ناامید نمیشه از خدا این خوشبختی بزرگیه داشتن همچین پدری که لحظه لحظه ی زندگی اش دلش قرصه به خدا و هیچ موقع کم نمیاره!

خوشبختی یعنی یه بار توی زندگی ات طعم عشق واقعی رو بچشی!


  • نسرین