هوالمحبوب
وقتی اسم کتاب معروف کازوئو ایشی گورو را شنیدم تصور دیگری از آن در ذهنم داشتم. یا بهتر است بگویم هیچ تصوری از آن نداشتم! گاهی قبل از خواندن یک کتاب مخصوصا یک رمان معروف و نام آشنا نقد هایی راجع بهآن میخوانم تا ذهنیتی از آن در من شکل بگیرد اما بازمانده ی روز دقیقا اتفاقی بود که افتاد بدون هیچ پیش زمینه و پس زمینه ای!
بازمانده ی روز را نجف دریابندری ترجمه کرده است. نامی که وقتی روی جلد کتاب خودنمایی کند بی شک خواننده با اعتماد کامل کتاب را دست میگیرد.
مقدمه ی کوتاه و جذابی هم درباره ی ترجمه یکتاب نوشته است که توصیه میکنم حتما قبل از مطالعه ی کتاب سراغ مقدمه اش بروید.
اینکه یک مترجم آنقدر برای کارش ارزش قائل باشد که راجع به ترجمه ی تک تک واژه ها و معادل ساز یآن برای مخاطب توضیح بدهد بی شک در کمتر کتابی اتفاق می افتد.
«بازمانده ی روز» صرفا به زمان باقی مانده از روز اشاره دارد. نه انسانی که در یک روز مانده یا هر اصطلاح مسخره ی دیگری که به ذهن آدم ها متبادر میکند!!!
داستان پیرامون یک خانه ی اعیانی و پیشخدمت این خانه است. و نویسنده ی ژاپنی-انگلیسی کتاب سعی دارد در این اثر بخشی از فرهنگ پیشخدمت های اصیل انگلیسی را که رو به فراموشی است احیا کند.
کل داستان روایت های«استیونز » پیشخدمت سرای دارلینگتون است؛ روایتهایی از روزگار اوج و اقتدار لرد دارلینگتون در خلال جنگ های جهانی.
روزگاری که لرد افراد بانفوذ را از سراسر اروپا به سرای دارلینگتون دعوت میکرد تا درباره ی راه های خاتمه ی جنگ و کمک به آلمانی های شکست خورده تصمیم گیری کنند.
در این رمان با ویژگی های بارز پیشخدمت های اصیل آشنا میشویم. پیشخدمت هایی که وفاداری، امانت داری و راز داری از ویژگی های مهم آنهاست.
استیونز در این روایت ساده ی خود از تشخص پیشخدمت ها و از میزان نفوذ آنها در در خانواده های اعیانی بریتانیان صحبت میکند.
مضامینی که در این کتاب با آنها آشنا میشویم بیشتر حول محور این بخش از جامعه ی انگلیسی است. بخشی با نفوذ و تاثیر گذار که دارای اهمیت بالایی است.
استیونز زمانی دست به قلم برده است که سرای دارلینگتون از آن شکوه و عظمت زمان لرد فاصله گرفته است و پس از وفات لرد دارلینگتون فردی آمریکایی ملک او را خریده و بیشتر خدمه را مرخص کرده است.
بن مایه های عشقی هم به صورت خیلی کم رنگ در این داستان به چشم میخورد اما استیونز که به شدت مقرراتی است و کارش را به همه ی عواطف و احساسات ترجیح میدهد این نشانه ها را زمانی که درمیابد که بانو کنتن از بودن با شوهرش ابراز رضایت میکند!
استیونز شخصیتی خشک و جدی دارد که حتی زمان مرگ پدرش هم ترجیح میدهد به سرکارش برگردد و این قبیل احساسات را برای بعد نگه دارد.
داستان سراسر بازگشت به عقب است. یادآوری روزهایی که برای استیونز بازتاب شکوه و جلال روزهای اوج خدمتش است. یادآوری خاطره هایی که در آن پدرش، خانوم کنتن و لرد دارلینگتون حضور دارند.
ترجمه ی محشر نجف دریابندری را هرگز از دست ندهید.
بخش هایی از کتاب:
باقی عمرم مانند یک بیابان خالی جلوم دراز شده .
وقتی جنگ تمام شد ، ادامه ی تنفر از دشمن کار قشنگی نیست . وقتی پشت طرف به خاک آمد ، کار تمام است . دیگر لگد زدن به او معنی ندارد .
شاید بهتر بود خداوند ما را هم مثل – خوب دیگر – مثل گیاه ها خلق می کرد . یعنی این که پای مان محکم توی زمین باشد . آن وقت هیچ کدام از این کثافت کاری های مربوط به جنگ و مرز و این چیزها اصلا پیش نمی آمد .
تصمیمات مهم این دنیا در واقع در مجالس مقننه یا در ظرف چند روز اجلاس فلان کنفرانس بین المللی ، آن هم در معرض دید عموم مردم و مطبوعات ، اتخاذ نمی شود . بلکه تبادل نظر و اتخاذ تصمیم واقعی در محیط آرام و خلوت بزرگ ترین خانه های این مملکت صورت می گیرد .
زندگی سیاسی ممکن است آدم را آن قدر عوض کند که بعد از چند سال اصلا شناخته نشود .
بله ، من شوهرم را دوست دارم . اول دوستش نداشتم . تا مدت مدیدی دوستش نداشتم . آن همه سال پیش که از سرای دارلینگتن رفتم ، هیچ باورم نمی شد که واقعا و حقیقتا دارم می روم . فکر می کردم این هم یک حقه ی دیگر است که دارم سوار می کنم ، آقای استیونز ، برای این که لج شما را در بیاورم . وقتی آمدم این جا و دیدم که شوهر کرده ام ، جا خوردم . تا مدت مدیدی غمگین بودم ، خیلی هم غمگین بودم . ولی بعد ، سال ها آمدند و رفتند ، جنگ شد ، کاترین بزرگ شد ، آن وقت یک روز فهمیدم که شوهرم را دوست دارم . وقتی آدم این همه وقت با کسی سر کند ، بالاخره به او عادت می کند .
- ۱۰ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۶