گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۳۴ مطلب با موضوع «دلنوشته هایم :: مناجات» ثبت شده است

هوالمحبوب


محبوب ازلی و ابدی سلام.


ایستاده‌ای در برابرم، در قنوت نماز، در میان سجده‌ها، در هر قامتی که می‌بندم. ذکر روز و شبم شده‌ای، خیالت رهایم نمی‌کند. این منم، همان تاریکِ تاریک. همان که ماه‌ها پشت کرده بود به بندگی‌ات. حالا آمده‌ام به تجدید دیدار. آمده‌ام کنارت دل سبک کنم.
ردی از حضورت توی لحظه‌ها مانده، روزها به شکوه سابق نیست، شعف سال‌های قبل توی رگ‌هایم نیست، رگ و پی‌ام دنبال توست اما خودم دورم از داشتنت. می‌بینمت، از دور، می‌آیی و می‌گذری. صدایت توی روزهای تبدار بهار طنین‌انداز نمی‌شود. قلبم فرو نمی‌ریزد از عظمتت. اما رهایت نمی‌کنم. آمده‌ام که بیابمت که حضورت را بپاشم به دقایقم. شرمم می‌آید دستم را به سویت بگیرم و صدایت کنم، توی نمازهای صبح و عصر ، سرم به گل‌های قالی است. آسمانت را نمی‌بینم.
کدرم، تلخم، سیاهم، تهی‌ام. دوباره بسازم. دوباره دست‌هایت را حصار تنم کنم. دوباره پرم بده، جلدت خواهم شد. روزگار نفس بریده‌ام کرده، تو نفس دوباره‌ام باش. 


عنوان: سومین سحر

  • ۷ نظر
  • ۰۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۵:۰۰
  • نسرین

هوالمحبوب


محبوب ازلی و ابدی سلام.

روز اول گذشت، من تو را در نماز صبح یافتم، نه خشمگین بودی و نه انتقام‌جو، نگاهم کردی و نگاهت کردم، روزم توی چهار دیواری اتاق گذشت و شبم کنار سفره تو افطار شد. از خشمت می‌ترسیدم، از قهرت واهمه داشتم، نگران بودم رد کرده‌ام کنی، سرگردان و حیران رهایم کنی، بسوزانی و آتشم سرد و سلامت نشود، غرقم کنی و کشتی نجات نفرستی، به قربانگاهم ببری و قربانی‌ای جز من در کار نباشد. مهربان نبودی، اما غضب هم نکردی، آغوشت را نگشودی ولی از خودت هم نراندی، من به همین راضی‌ام. دلت را به دست خواهم آورد. همین که نمازم را شنیدی و قبول کردی، همین که رخصت روزه یافتم، همین که هنوز قلبم برایت می‌تپد، یعنی تو خواهان منی. من با قلبم صدایت خواهم کرد، با چشم‌های گریانم به جستجویت برخواهم خواست، خودت را به من نشان بده ای یار.


عنوان:دومین سحر

  • ۳ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۵:۰۹
  • نسرین

هوالمحبوب


محبوب ازلی و ابدی‌ام سلام.

باز هم دلی پر برایت سوغات آورده‌ام، از خشم‌های فرو‌خورده، از بغض‌های کال، از زخم‌های به چرک نشسته، از بال‌هایی که پرش دادم و شکسته‌بال باز گشتند.

دل پر چین و چروکم را یدک‌کش کرده‌ام تا ماه تو. آمده‌ام زخمی و خسته و افسار گسسته، دیگر آن من سابق نیستم که دلم پر می‌زد برای حرف زدن با تو، روحم را به گرو گذاشته‌ام برای مشتی آرزو. 

مرا ببخش و از من بگذر.

مرا ببخش و به من رحم کن.

دلم طاقت بیش از این رنجیدن را ندارد.

مرا دوباره دوست بدار.

مرا دوباره در آغوش بگیر.

دلم برای خلوت کردن با تو تنگ است.

یک سینه حرف، یک دریا اشک، یک بغل دلتنگی، آورده‌ام هوار کنم روی سرت.

مرا دوباره بپذیر.


عنوان: اولین سحر

  • ۹ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۲۸
  • نسرین

هوالمحبوب

خدای خوبم سلام

از شب قدر پارسال، تا شب قدر امسال که قول داده بودم دختر خوبی باشم یک سال گذشته ولی...

من نتونستم به هیچ کدوم از قول هام عمل کنم...

هنوزم نمیتونم بقیه رو قضاوت نکنم...

هنوزم به بعضیا به خاطر خیلی چیزهایی که دارن و من ندارم حسودی میکنم....

هنوزم سر خیلی چیزهای بی خودی غر میزنم....

هنوزم بی خودی از بقیه عیب جویی میکنم...

هنوزم نماز قضا شده دارم....

هنوزم دلم هزار راه بی راه میره و بر نمیگرده....

هنوزم وقتی از مهمونی برمیگردم، نمیتونم پشت سر خیلی ها غیبت نکنم....

هنوزم دل میشکنم....

هنوزم دروغ میگم....

اما خدا جون تو هنوز هم همون خدایی!

هنوزم بهم فرصت میدی!

هنوزم میگی بنده ام، هنوزم دوستم داری!

هنوزم صدام میکنی که برگردم به آغوشت!

خدای خوبم! دوشب دیگه فرصت دارم برای تولد دوباره....

خدای خوبم تنهام نذار...

دلم سخت شده، دلم کویر شده؛ دلم رو روشن کن به نور ایمان!

دلم رو جلا بده به دوست داشتن خودت نه بنده های خوب و بدت!

راهم رو به سمت خودت هدایت کن تا کج نرم!

خدای خوبم هنوزم دوستت دارم هر روز بیشتر از دیروز...

*******************
پی نوشت: محتاج دعاهای سبز تک تک تون
  • نسرین