گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «من و کتاب هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب


روزهای اولی که به گروه مطالعات داستانی ملحق شده بودم، به جز نون کس دیگه‌ای رو نمی‌شناختم. سعی می‌کردم کمتر حرف بزنم و بیشتر شنونده باشم. هرکسی داستان می‌خوند، به جای شخص نویسنده، من نقدها و نکته‌های بقیه رو یادداشت می‌کردم، می‌دونستم که یه روزی این نکته ها به دردم خواهند خورد.
اونجا جایی بود که تقریبا ده نویسندهء  صاحب اثر حضور داشتن و چندین نویسندهء کار درست دیگه هم گه گاه بهش سر می‌زدن. نتیجهء دوسال سر و کله زدن با داستان‌ها و کتاب‌های ساختارشناسی و نقد و غیره، حالا کم کم داره خودش رو نشون می‌ده. حالا به جلسات مخفی نویسنده‌ها راه پیدا کردم و به جای ترس و لرز و سکوت ممتد آزاردهنده، دارم حرف می‌زنم، کتاب پیشنهاد می‌دم و مقاله‌هایی که خوندم رو با گروه به اشتراک می‌ذارم.
وقتی هنر داستان نویسی دیوید لاج رو جمع خوانی می‌کردیم و هر هفته راجع بهش بحث می‌کردیم، حس می‌کردم چیزی بارم نیست و عملا حرفی برای گفتن ندارم، طول کشید تا اعتماد به نفس لازم رو پیدا کنم و بتونم سرم رو بالا بگیرم. حالا دومین کتاب‌مون به پایان رسیده و من تنها کسی بودم که تک تک فصل ها رو خونده و بیشتر از بقیه راجع بهش صحبت کرده. «شش یادداشت برای هزارهء بعدی» اثر ایتالوکالوینو، حقیقتا کتاب سختیه.
مجموعه سخنرانی‌های کالوینو برای کنگرهء ادبی هاروارد هیچ وقت ایراد نشد، اما به کوشش همسرش توی یه کتاب جمع‌آوری شده و با ترجمهء شسته رفتهء مژده دقیقی، به چاپ رسیده. چیزی که باعث می‌شه بهش بگم سخت، نوع روایت کالوینو هست. شاید برای شما هم پیش اومده باشه که در دوره های مختلف تحصیلی به استادی بربخورین، که خیلی آدم با سوادی باشه، اونقدر که همه با انگشت نشونش بدن، اما موقع صحبت کردن، نتونه جوری حرف بزنه که عامه فهم باشه و همهء مردم بتونن درک کنن چی میگه.

کالوینو شش یادداشت با موضوعات : سَبُکی، سرعت، دقت، وضوح، چند گانگی رو آماده می‌کنه و قبل از اینکه بتونه به کنگرهء چارلز الیوت نورتون برسه، فوت می‌کنه.

در جای جای این یادداشت ها به اسطوره‌ها اشاره می کنه، نمونه‌هایی بکر و خوانده نشده از اسطوره‌ها، داستان‌ها و رمان‌های مختلف رو برای شاهد گفته‌هاش میاره که خوندن همون تکه ها آدم رو جذب اثر می‌کنه. اما زبان کالوینو ثقیله. درست مثل داستان هاش که نیاز داره با شش دونگ حواست پیگیرشون باشی، اگر یک لحظه غفلت کنی داستان رو از دست می‌دی، کالوینو قصه گو نیست و جهان داستانی خاص و منحصر به فرد خودش رو داره. بیشتر روی توصیف تاکید داره و همین باعث می‌شه جزو نویسنده‌های خاص برای من دسته‌بندی بشه.
پیوندی که با فلسفه، اسطوره، شعر و قصه های عامیانه برقرار می‌کنه به جذابیت کتاب اضافه می‌کنه. همین که تو یک کتاب کم حجم، با یک ترجمهء شسته رفته، با این حجم از اثر خوانده نشده رو به رو می‌شی و می‌تونی با جهان اونها آشنا بشی به خودی خود جذابه.

کتاب برای کسانی نوشته شده که ادبیات دوست دارن، اما برای مخاطب عمومی چندان مناسب نیست؛ چون به هیچ وجه خوندنش ساده نیست. برای منی که کلی ادعام می‌شد گاه پیش میومد که یک فصل رو دوباره و سه باره بخونم تا متوجه بشم.

جاهایی از کتاب، کالوینو به تجربه‌های شخصی خودش در زمینه نوشتن می‌پردازه که بی‌نهایت جذابه. مثلا در جایی از فصل دقت می‌گه:

«گاهی اوقات سعی ‌می‌کنم، خودم را در قصه‌ای که می‌خواهم بنویسم، متمرکز کنم و بعد متوجه می‌شوم چیزی که جلبم می‌کند کاملا چیز دیگری است، با بهتر بگویم چیز مشخصی نیست؛ بلکه هر چیزی است که با آنچه باید بنویسم جور نیست، این وسوسه‌ای شدید است، وسوسه‌ای ویرانگر که کافی است تا نوشتن ناممکن شود. برای مبارزه با آن سعی می‌کنم زمینه‌ء حرفهایی را که می‌‍خواهم بزنم را محدود کنم. بعد آن را به زمینه های محدود تر تقسیم می کنم. بعد باز آن ها را به اجزای ریزتر تقسیم می‌کنم و باز سرگیجه‌ء دیگری گریبانم را می‌گیرد. سرگیجه‌ء جزئیات و جزئیات و حالا مشتاق ریزه ها شده ام».

کالوینو آثار داستانی متعددی هم داره که معروف ترین اون‌ها شوالیهء ناموجود، شهرهای نامرئی، کمدی‌های کیهانی، اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری، هستند. خبر داغ و دست اول هم اینکه، به زودی ترجمهء کاملی از داستان های کالوینو منتشر خواهد شد. مترجم از دوستان داستان نویس منه.

 

  • نسرین

هوالمحبوب

بند محکومین تازه‌ترین اثر کیهان خانجانی است که توسط نشر چشمه منتشر شده است. داستانی ساختارگرا، جریان گریز و ضد ژانر. این کتاب تجربهء نویی از داستان‌خوانی بود. داستانی که تمامش در زندان لاکان می‌گذرد و در بندی موسوم به بند محکومین.

بارزترین بخش روایت‌های این داستان، زبان خاص و منحصر به فرد خانجانی و اصطلاحات بکر و خاصی است که چاشنی قلمش کرده است. اصطلاحاتی که محال است جز در بین افراد حبس کشیده، بتوانی پیدایشان کنی. داستان از توصیف کلی بند محکومین آغاز می‌شود و راوی که یکی از همین زندانیان بند محکومین است، با چند جمله شَمایی کلی از این بند را به مخاطب ارائه می‌کند. بندی که نگهبانانش می‌گویند : «ورودی دارد، خروجی ندارد.»

بند محکومین، شبیه نخ تسبیح تک تک این آدم ها را با داستان‌هایی منحصر به فرد دور هم جمع کرده است. نویسنده زبانی قصه گو دارد و تلاش می کند با واکاوی گذشتهء هر کدام از این آدم‌ها، به نحوی پیوندی بین خرده روایت‌های داستانش ایجاد کند. ماجرایی که از زبان زاپاتا نقل می‌شود و در هر فراز به قصهء یکی از نه زندانی اتاق‌های هفت و سه می پردازد.

زبان قصه‌گو و غیرتوصیفی نویسنده به ضرباهنگ روایت افزوده و اثر را با سرعت پیش می‌راند. خانجانی در بند محکومین، جهانی متفاوت می‌سازد که در داستان‌های با محوریت زندان، کم‌نظیر است.

همهء شخصیت های این داستان، به نقطه ی انحطاط خود رسیده و در نهایت پایشان به محکومین باز شده است. پرداختن به عشق زندگی هر کدام از این آدم ها، جرم و جنایت ها، دلبستگی‌ها و کج رفتن‌های هر کدام از این آدم ها، به نحو مطلوبی برای مخاطب تصویر شده است.

خانجانی با تالیف این کتاب تسلط خود بر ادبیات داستانی و زبان و فرم را به بهترین شکل اثبات کرده است. چاشنی طنز به خواندنی‌تر شدن این اثر کمک می کند. اصطلاحاتی که به گوش مخاطب نا‌آشناست ولی در دل روایت ها خوش می نشیند.

«آه هم اگر در بساط نداشت، فی الفور، طبیعی یا سزارین، پول می زایید.»، «آدم خواستگاری هم که می‌رود تحقیقات محلی می‌کند، چه برسد به دزدی.»، «میان هاگیر واگیر جان کندن، جیب عزرائیل را هم می‌زد، سرطان دزدی داشت». علاوه بر زبانی طناز، تسلط به ضرب المثل ها و استفادهء مناسب و درست از این حجم از مثل ها، نه تنها خواننده را کلافه نمی کند بلکه به شیرینی روایت می افزاید.

بند محکومین کاندیدای جایزهء ادبی احمد محمود هم بود. خلاصه که هزار و یک حکایت دارد زندان لاکان رشت.


+سال‌های زیادی می‌گذره از آخرین معرفی کتابی که نوشتم، انگار کلمات دارن از زیر دستم فرار می‌کنن. شبیه آدم‌های ناشی و کارنابلد شدم.

+تیتر عنوان مطلبی از آقای علیزاده

  • نسرین

هوالمحبوب

 

شب‌های روشن، داستان غریبی دارد، کتاب، ماجرای چهار شب از زندگی مرد جوانی‌ست که تمام طول زندگی‌اش، از گفتگو و برقراری ارتباط با زنان  عاجز بوده، هرگز عشقی را تجربه نکرده و هرگز دست زنی را نفشرده‌است، حالا در شبی که دلتنگی امانش را بریده،  روی پلی کنار رودخانه‌ء فانتانکا دختر جوانی را ملاقات می‌کند و اندوهش، قلب پسر را به درد می‌آورد. پسر، همدم دختر می‌شود و تلاش می‌کند دختر را به محبوبی که خلاف وعده کرده برساند، شرط دختر برای همراهی با پسر این است که حرفی از عشق به میان نیاید، در چهار شب رویایی، هر دو قصه‌ی زندگی‌شان را برای هم تعریف می‌کنند، در پایان شب چهارم، که آخرین شب وعده‌ء دختر با محبوب بی وفایش هست، پسر لب به اعتراف می‌گشاید، به دختر ابراز عشق می‌کند چون دیگر از آمدن محبوب دختر ناامید شده است. لحظه‌ای که عشق جوانه می‌زند، دختر اشک‌هایش را پاک می‌کند و به قصد همراهی با پسر دست دراز می‌کند، ناگهان سایه‌ء محبوب بی وفا نمودار می شود و دختر شیفته‌وار به سویش کشیده می‌شود و پسر می ماند و طعم شیرین یک عشق و چهار شب بی نظیر که در کنار دختر روی پل رودخانه‌ء فانتانکا گذرانده است.
حالا دختر به وصال محبوبش رسیده و نامه‌ای برای عذرخواهی و سپاسگزاری می‌نویسید. این بخش آخرین فراز داستان است، جایی که عاشق باید برای خوشبختی معشوقش دست به دعا بردارد.

شب‌های روشنِ داستایفسکی را فرزاد موتمن، تبدیل به  فیلم معرکه‌ای به همین نام کرده است، فیلم به مراتب جاندار‌تر از کتاب است. با بازی‌ معرکه‌ء هانیه توسلی و مهدی احمدی. بعید می‌دانم که فیلم را ندیده‌باشید، به هرحال اگر ندیده‌اید، غفلت نکنید.

 

  • نسرین

هوالمحبوب

بخش هایی از کتاب تئوری انتخاب نوشته ی ویلیام گلاسر:     

در تئوری انتخاب چیزی که بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد و بهم فهموند که چقدر این اشتباه رو در روابط خودم داشتم کنترل بیرونی بود. کنترل بیرونی یعنی اینکه هر وقت مشکلی در یک رابطه ایجاد میشه ما اون رو گردن طرف مقابل میندازیم، چون تو دیر اومدی من عصبانی شدم، چون تو غذا نپخته بودی من سرت داد کشیدم، چون تو همیشه غر میزنی من ترجیح میدم باهات حرف نزدم و.... گلاسر میگه بهتره بیاییم به جای انتقاد از دیگران نوک پیکان رو به طرف خودمون بگیریم. ببینیم خودمون چه رفتار مخربی داشتیم که این اختلاف ایجاد شده. چون علم روانشناسی معتقده که انسان ها تنها خودشون رو میتونن تغییر بدن نه دیگران رو. حالا این دیگران میتونه همسر، مادر، پدر، دوست یا هر کسی باشه.
همه ی ما یک سری رفتار مخرب در روابط خودمون داریم که همیشه بهمون آسیب میزنه. این رفتارهای مخرب عبارتند از: انتقاد کردن، سرزنش کردن، شکایت کردن، غرغر کردن، تهدید کردن، تنبیه کردن و باج دادن. نویسنده معتقده اگر این هفت رفتار مخرب رو با هفت رفتار پیوند دهنده جایگزین کنیم بهتر میتونیم با آدم ها در صلح زندگی کنیم.
رفتارهای پیوند دهنده هم این ها هستن: گفتگو کردن، شنیدن، احترام گذاشتن، پذیرفتن، تشویق کردن، اعتماد کردن و حمایت کردن.
ما آدم ها اغلب دوست داریم فقط گوینده باشیم و خیلی کم اتفاق میوفته که شنونده ی خوبی باشیم. به حرفهای طرف مقابل گوش بدیم نه فقط برای اینکه جواب درخوری بهش بدیم، حرفهای طرف رو بشنویم فقط برای اینکه اون آدم خالی بشه.

نکته ی قابل توجه دیگه ی این کتاب برای من نیازهای اولیه ی هر انسان بود. گلاسر اومده نیازها رو در پنج محور برای ما تعریف کرده و اضافه کرده که اگر دو نفر که میخوان با هم ازدواج کنن، بیان و این پنج نیاز رو در خودشون و طرف مقابل ارزیابی کنن میتونن نتایج بهتری بگیرن. این نیازها به طوری طراحی شده که برای داشتن یک زندگی خوب باید حداقل در سه نیاز با هم، هم خوانی داشته باشیم. نیازهای دیگه مون هم اختلاف فاحشی با هم نداشته باشه و به معنای ساده بتونیم با کم و زیاد هم کنار بیاییم.

اولین نیازی که برامون تعریف میشه نیاز به بقاست. مسائل مالی، نحوه ی خرج کردن و درآمد، در این نیاز می گنجه. ما باید بر اساس میل ها و خواسته هامون به این نیاز از یک تا پنج یک نمره بدیم. هر چقدر که این نیاز برامون مهم تره عدد این نیاز بالاتر میره و هر چقدر که این نیاز برامون کم اهمیت تره عددش پایین میاد.

دومین نیاز، نیاز به عشق و احساس تعلقه. هر چقدر که نیاز دارین که از طرف مقابل عشق دریافت کنین و به طرف مقابل تون عشق بدین باید برای این نیاز هم عددی رو تعیین کنید. کسایی که خیلی عاطفی هستند مثل من و نیاز عشق بالایی دارن از عدد بالاتر و کسانی که خیلی عاطفی نیستند عدد پایین تری رو بهش اختصاص میدن.

نیاز سوم نیاز به قدرت هست. اینکه تمایل داریم به چه میزان از منزلت اجتماعی یا پول و موقعیت بهره مند شویم.  اینکه چه میزان دوست داریم مورد احترام باشیم. اگر این نیاز در زندگی برای کسی که نیاز به قدرت بالایی دارد ارضا نشود، اختلافات چشم گیری در زندگی پدید می آید. کسی که احترام و قدرت مورد نیازش را از سوی شریک زندگی دریافت نکند بعد از مدتی ناامید می شود.

نیاز بعدی نیاز به آزادی است. آزادی گرایش به انجام کارهای مورد علاقه ی خودمان است. یعنی میل داریم از حوزه ی کنترل همسرمان خارج شویم. برای کسانی که انزوا و خلوت را دوست دارند، نیاز به آزادی نمره ی بالایی دارد، همسر چنین فردی باید زمان هایی را برای خلوت کردن به او بدهد.

نیاز پنجم، نیاز به تفریح است. تفریح کردن بخش مهمی از زندگی هر فردی است، علاقمندی به تفریح های مشترک، گذراندن زمان هایی در کنار همدیگر می تواند به بهبود روابط و ایجاد صمیمیت بین زن و شوهر کمک کند.

به نظرم لازمه که همه قبل از ازدواج یه دور این کتاب رو بخونن و آزمون های پایان کتاب رو جواب بدن. نه فقط در حد شعار بلکه واقعا کارسازه به نظرم.

  • نسرین

هوالمحبوب


1-هیچ وقت از یه کتاب خوان نپرسین بهترین کتاب که خوندین چیه، این مسخره ترین سوالیه که میشه از یه خوره ی کتاب کرد، شاید در لحظه چند تا اسم هم بهتون بگه ولی در ضمیر ناخودآگاه خودش معذب خواهد بود که چرا اینو گفتم و اون رو نگفتم، برای آدم های اهل کتاب بهترین کتاب وجود نداره بهترین ها وجود داره، که خب طبیعتا خیلی تعدادشون زیاده.

2- هیچ وقت به کسی که زیاد کتاب میخره خرده نگیرین، که چرا پولت رو پای کتاب میدی، حیف نیست این همه کتاب میخری، خب اینا رو از کتابخونه هم میتونی بگیری، خب وقتی یه بار خوندی دیگه به درد نمیخوره پس چرا میخری. ما عاشق کتابیم، خریدن کتاب همونقدر لذت بخشه که خوندنش، لازمم نیست نگران هزینه ها باشید، ما دوست داریم نگرانش نباشیم!

3- هیچ کس با خوندن کتاب، چشم هاش ضعیف نمیشه، بچه هایی که خوره ی کتاب هستند رو با این چیزها از خوندن کتاب پشیمون نکنید.

4- هی به بچه ها نگین به جای داستان خوندن برو مسئله های ریاضی ات رو حل کن، کتاب های غیر درسی هم لذت بیشتری دارن و هم به مراتب مفید تر از کتاب های درسی هستند!

5- اگر شعور نگهداری از یه کتاب رو ندارین لطفا امانت نگیرین، نوشتن در حاشیه و متن کتاب، تا زدن صفحه های کتاب، نوشاندن انواع مایعات، خوراندن انواع غذاها، برای کتاب ها مفید نیست، خواهش می کنم مواظب کتاب ها باشین.

6- هیچ وقت فکر نکنید چون یه نفر کتاب زیاد میخونه حتما آدم خوبیه، حتما با شعوره و .... کتاب خوندن لزوما نشانه ی فرهیخته بودن و ..... نیست.

7- لطفا موقع خریدن کتاب چونه نزنید. کتاب ها کمی با لباس و کفش و غیره متفاوت هستند، قیمت رو فروشنده تعیین نمی کنه به جان خودم!

8-به کتاب هایی که خوندین افتخار نکنید، چون حتما بی نهایت کتاب هستن که هنوز نخوندین.

9- بر اساس هر کتابی که می خونید، عقایدتون رو تغییر ندین، بذارین کتابها تفکر کردن رو یادتون بدن، نه اینکه جای شما فکر کنن.

10- از خوندن کتاب های نوجوانانه خجالت نکشید.

11- اینکه میگن هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو داره، اشتباهه، چون بعضی از کتاب ها واقعا آشغالن!

12- توصیه میکنم همه ی آثار یه نویسنده رو پشت سر هم نخونین، این یه تجربه ی مهمه.  هر نویسنده ای بین انبوه آثارش چند تا اثر متوسط یا ضعیف هم میتونه داشته باشه.

13- هیچ وقت از اینکه یه اثر شاهکار رو درک نمی کنید یا ازش خوشتون نمیاد ناراحت نشین، من هنوزم معتقدم کتاب ها بر اساس ذائقه های مختلف می تونن تاثیرات متفاوتی به جا بذارن.

14-اگر کتابی رو خوندین و مدت هاست توی قفسه تون خاک میخوره، یا به یه کتاب دوست کم بضاعت هدیه بدین یا یه جای پر رفت و آمد جا بذارین، حس خوبی بهتون میده.

15- به مترجم آثار خارجی بسیار دقت کنید، ضعف ترجمه حتی از ضعف تالیف هم میتونه آزاردهنده تر باشه.

16-کتاب هاتون رو بر اساس تبلیغات فضای مجازی انتخاب نکنید، کتاب های بازاری پر طرفدار لزوما آثار خوبی نیستند.

17-قبل از خریدن کتاب درباره ی اثر و مولف کمی مطالعه کنید، جای دوری نمیره به خدا.

18-به بچه ها کتاب هدیه بدین حتما وقتی بزرگ شدن قدردان تون خواهند بود.

19- لطفا وقتی میخوایین بهم کتاب هدیه بدین مطمئن باشین که قبلا نخوندمش و دوستش دارم یا نه :)

20-گر میخوایین منو خوشحال کنید بهم کتاب هدیه بدین :)

21- کتاب‌های رمان رو مثل آدمیزاد از صفحهٔ ۱ شروع کنید و صفحات رو یکی یکی جلو برید. مثل من(شباهنگ) اول فصل آخرشو نخونید. یا وقتی می‌بینید موضوع فصل‌های زوج و فرد فرق داره (مثل کافکا در ساحل) اول فصول فرد و بعد زوج رو نخونید. همین‌جوری که نویسندهٔ بدبخت نوشته بخونید کتابو.

22- بالا غیرتا کتاب هایی که امانت گرفتین رو پس بدین، مال مردم خوردن نداره، الان من کلی کتاب از دست دادم سر همین بی مبالاتی شماها(البته هیچ کدوم شون بلاگر نیستنا)

1984 جورج اورول که هدیه ی دفاع ام بود، پیرمرد صد ساله ای که ....، به خاطر یک فیلم بلند لعنتی داریوش مهرجویی و چند تا از کتاب های دانشگاهی، کتاب معارف هامم که کلا محو میشدن بعد امتحان!

  • نسرین

هوالمحبوب

از اول آبان کلاس های نمایش نامه نویسی مون شروع میشه. خیلی هیجان زده ام، دلم میخواد مدام تجربه های جدیدی کسب کنم، دلم میخواد تبدیل بشم به کسی که هیچ چیزی نمی تونه متوقفش کنه، این چند وقته با مطالعه ای که داشتم؛ حس میکنم آدم قوی تری شدم، حس میکنم دیگه اون ترس های قدیمی ام کمرنگ تر شدن، این برای خودم خیلی ارزشمنده، درک این نکته که من هم میتونم آدمی باشم که یک زمانی ستایشش می کردم، منو به وجد میاره. این روزها نمایش نامه خوندن و تئاتر دیدن خیلی برام لذت بخشه، جدید ترین اثری که دیدم یکی از کارهای اشمیت بود، مهمان ناخوانده.

مهمان ناخوانده در گیر و دار جنگ جهانی می گذرد. دکتر فروید و دخترش آنا با وجود یهودی بودن مصونیت دارند و می توانند از کشور خارج شده و به جایی امن پناه ببرند. دکتر فروید در چالش پذیرفتن این پیشنهاد است. ترک کردن سرزمین مادری و تنها گذاشتن مردم تا به سادگی کشته شوند و فرار تصمیمی نیست که دکتر فروید به سادگی قادر به گرفتنش باشد.

اما زمانی نمایشنامه مهمان ناخوانده حقیقتا شروع می شود که فردی ناشناس که خود را خدا معرفی می کند بر دکتر فروید ظاهر می شود. دکتر فروید که از خداناباوران مشهور تاریخ است خود را در چالشی بزرگ می بیند و نمایشنامه مهمان ناخوانده به بحث میان یک خدا و یک بنده ی بی ایمان می گذرد.

اشمیت درباره ی نمایشنامه مهمان ناخوانده می گوید: «امروزه چگونه می شود ایمان داشت، در دنیای پلیدی که هنوز بمب ها ویران می کنند، تبعیض نژادی بیداد می کند و انسان ها اردوگاه های مرگ را اختراع می کنند؟ چگونه در پایان قرن بیستم، قرنی چنین جنایتکار، بازهم می توان ایمان داشت؟ چگونه می توان در برابر شر به نیکی ایمان داشت؟ در نمایشنامه مهمان ناخوانده فروید و ناشناس چیزهای زیادی برای گفتن به هم دارند چراکه هیچ یک به دیگری ایمان ندارد.»

بخش های زیبایی از این نمایش نامه:

انسان چیه: دیوانه ‏ای در زندانش که بین خودآگاه و ناخودآگاهش شطرنج بازی می کنه!
اشمیت پاسخی روشن به خوانندگان و دکتر فروید نمی دهد. هدف او به وجود آوردن سوال بود و نه دادن یک پاسخ.
فروید : آنا، تو هنوز هم یه دختر بچه موندی. بچه ها خود به خود فیلسوفن، همش سوال می کنند.
آنا: بزرگ ها چی؟
فروید: بزرگ ها خود به خود احمقن، جواب میدن.

******

ناشناس در قالب خدا به فروید پاسخ می دهد:

تو هیچ وقت من رو گم نکردی و هیچ وقت هم من رو پیدا نکردی. تو فکر می کردی که زندگی پوچه ولی الان فهمیدی که اسرارآمیز.”
“من انسان ها رو آزاد آفریدم. من انسان ها رو از روی عشق آفریدم.”

******

“اگه خدا در برابر من بود به جرم دادن قول های باطل متهمش میکردم. مرگ چیه؟ مرگ همون قول زندگیه، زندگی یی که این جا توی خونم، زیر پوستم می دمه. همون قولی که کسی که این قول رو به من داده سرش وای نیاستاده چون وقتی خودم رو نگاه می کنم، وقتی خودم رو توی دست های این مستی فکری رها می کنم، خوشبختی ناب زندگی کردن، هیچ حس نمی کنم فانی هستم، مرگ هیچ جا در من نیست. من مرگ رو می شناسم چون بهم یادش دادن. آیا اگه کسی چیزی به من نمی گفت من می فهمیدم که قراره یه روزی از بین برم؟ شر مرگ قول زندگی که یه کسی زده زیرش. درد چیه، مگر تمامیت یک بدن که انکار شده است؟ بدنی که برای لذت بردن به وجود آمده، یک بدن کامل، اما در واقع این بدن آسیب پذیر و نا کامله، به این بدن خیانت شده. نه، درد در گوشت حس نمی شود، چون همه ی زخم ها تنها زخم های روانی هستند. باز هم یک قول که زدن زیرش …”

******

“هیچ کس من رو نمی بینه. همه همون تصویری رو از من دارن که دلشون می خواد یا فکرشون رو  مشغول کرده.”


******

بازی تک تک بازیگران حیرت انگیز بود، دارم به این فکر میکنم که چرا هنر به این زیبایی اینقدر نادیده گرفته میشه؟ چرا قیمت یک بلیط تئاتر در تبریز باید یک مبلغ ناچیز باشه در حالی که تئاترهای موزیکال تهران قیمت های سرسام آور چند صد هزار تومنی دارن؟ کاش حداقل ما اهالی فرهنگ و آدم هایی که دغدغه ی فرهنگ و هنر و ادبیات داریم، نسبت به تئاتر بی مهر نباشیم، رسم جالبی که بین اهالی نمایش وجود داره اینه که حتی اگر به عنوان مهمان دعوت بشن به یک نمایش، حتما بلیط تهیه میکنن، تا اینجوری از این هنر ارزشمند حمایت کنن. لطفا حداقل سالی یک نمایش رو تماشا کنید مطمئن باشید که پشیمون نمی شید.

  • نسرین


هوالمحبوب

غیاب دانیال را امیر احمدی آریان به شکل اینترنتی در سایت دوشنبه منتشر کرده است معلوم نیست که چرا کتاب مجوز نگرفته است؛ شاید چون یک صحنه اروتیک دارد که شرح کامل یک تجاوز است و شاید اشاره های ریز به  دختربازی‌های دو نوجوان و صحنه‌هایی از کشیدن حشیش و فضای زیبای نخوت آور ناشی از آن ، اما می شد یکی دو کلمه را تغییر داد و یا یکی دو خط را حذف کرد و اشکالی پیش نمی‌آید. اما با بخش های سیاسی و توصیف های نازیبای راوی از جنگ قطعا نمی شد کاری کرد.

در همان سطرهای آغازین، راوی دلیل نوشتن کتاب را برای مخاطب روشن می سازد، دانیال مرزی 34 سال زندگی کرده و در شبی که وصفش خواهد آمد گم شده و دیگر کسی او را ندیده است. راوی در آخرین شب زندگی دانیال او را همراهی کرده است، آخرین شبی که راوی معتقد است پایان زندگی دانیال نبوده، از نظر راوی دانیال خودش را جایی مخفی کرده و به زودی دوباره به خانه اش برخواهد گشت.

دانیال مرزی یک ژورنالیستِ مشهورِ اصلاح طلب است که بعد از خرداد 78 اسم و رسمی به هم زده، سخنرانی های پرشور برپا می کند، مقاله های تند و تیز می نویسد و نقد هایش بر کتاب های مختلف بر استقبال یا عدم استقبال عمومی اثر گذار است.

دانیال بعد از شایعه ی مرگش تبدیل به یک ابر قهرمان و اسطوره ی آزادی خواهی می شود و حالا راوی نشسته است پشت میز کار دانیال و چهره ای جدید از دانیال را ارائه می کند، چهره ای که تنها او از آن خبر دارد و یک زن به اسم الهام، که همان شب همراه دانیال و راوی بوده است و شاید محرک اصلی تمام این اتفاق ها همان زن باشد.

تمام قصه ی کتاب در همین چند سطر خلاصه می شود، چهره ای تازه و بکر از دانیال، چهره ای که محبوبیت کذایی اش را خدشه دار می کند و بتی که در اذهان ساخته خواهد شکست.

چیزی که این کتاب را در وهله ی نخست برای مخاطب جذاب میکند، نداشتن مجوز چاپ است، انسان خیال می کند حالا که مجوز انتشار ندارد پس می تواند یک سر و گردن از دیگر رمان ها بالاتر باشد و حرفهایی را بزند که دیگران نزده اند و یا زده اند و زیر تیغ تیز سانسور از بین رفته است.

بخش های جذاب کتاب بی پروایی نویسنده در شرح و بسط ماجراها است، ماجراهای سیاسی، اجتماعی و اروتیک، چیزی که برای مخاطب تازگی دارد تصویری است که راوی از اهواز جنگ زده برایمان می سازد، کودکی هایی که زیر آتش جنگ سوخت و از بین رفت، تصویر زشت و کریهِ جنگ، که حتی اگر مقدس هم باشد بی معنا و دوست نداشتنی است.

نیمه ی نخست کتاب به شرح حیرانی های راوی و دانیال در کودکی و نوجوانی و اشاره به شخصیت عصیان گر دانیال می گذرد و نیز گریز هایی به جریان های سیاسی، حال و هوای ژورنالیست های هم نسل دانیال و صحنه ی اروتیک داستان که در واقع نقطه ی عطف داستان به شمار می آید.

بخش دوم داستان اما جذاب تر است، حیرانی و تعلیق به اوج می رسد، مخاطب بین وهم و خیال و واقعیت سرگردان است، اما راوی به جای اینکه فرصت ساخته شده اش را غنیمت بداند و مخاطب را همچنان نفس بریده به دنبال خودش بکشاند، یکهو داستانش را رها می کند، ترجیح میدهد داستان را تمام کند و مخاطب را با سیل سوال های بی پاسخ رها کند.

الهام چرا همه چیز را درباره ی دانیال می دانست؟ چطور می توانست حتی از رختخواب دانیال مطلع باشد آن هم بیست سال تمام بدون اینکه دانیال حضورش را در کنار خودش حس کرده باشد؟ کما اینکه بعضی از اطلاعات و کدهای داده شده حتی با تعقیب شبانه روزی هم به دست نمی آمد، منطق داستان ایجاب می کرد که این بخش مهم و اساسی بهتر پرداخت می شد و به سوالات مهم مخاطب پاسخ درخوری داده می شد.  

 

  • نسرین

هوالمحبوب

شب هزار و یکم عنوان نمایشنامه ای از بهرام بیضایی است، نمایش نامه ای که همه چیز دارد، از حماسه و تغزل و طنز تا درام و تراژدی. اگر مختصر آشنایی با آثار بیضایی مخصوصا نمایش نامه هایش داشته باشید، حتما از زبان فاخر آن ها آگاهید. نمایش نامه ی شب هزار و یکم، برمحوریت کتاب هزار و یک شب، در سه پرده روایت می شود. دیشب تماشاگر نمایش آن در تئاتر شهر بودم و حقیقتا مبهوت شدم. روایت بیضایی، کارگردانی، بازی ها همه در خور تحسین بود. اگر تئاتر بین باشید حتما مطلعید که جشنواره تئاتر استانی در اغلب استان ها،  در حال برگزاری است. البته در استان های مختلف تفاوت زمانی در اجرای نمایش ها وجود دارد.

خود بیضایی این نمایش رو سال های گذشته با بازیگران مطرحی چون پانته آ بهرام، حمید فرخ نژاد، بهناز جعفری، اکبر زنجان پور، ستاره اسکندری، مژده شمسایی، علی عمرانی و شبنم طلوعی به روی صحنه برده است.
بیضایی در هر سه پرده میخواهد نشان دهد که کتاب هزار افسان وجود داشته و تلاش می کند عربی بودن کتاب هزار و یک  شب را رد کند.  از نظر بیضایی هزار و یک شب یک داستان ایرانی است که در ترجمه دچار دگرگونی شده است و در سرزمین های مختلف از جمله مصر و سوریه و آفریقا چیزهایی برآن افزوده اند.

پرده ی اول این نمایش، داستان ضحاک مار دوش و همسرانش، شهرناز و ارنواز است. داستانی که گفته می شود سرچشمه و منبع الهام اصلی، کتاب هزار افسان است.تلاش بیضایی در این پرده نمایش قدرت زنان و نقش پر رنگ آن ها در داستان است. زنانی که در شاهنامه منفعل هستند در این نمایش قدرت عمل را به دست گرفته اند و ناجی جان هزار و یک جوان شده و حتی مقدمات قیام کاوه و فریدون را مهیا می سازند. شاید همین امر سبب شده که زنان حضور پر رنگ تری نسبت به زنان در این نمایش داشته باشند. به طوری که در هر پرده، دو زن و یک مرد به ایفای نقش می پردازند.نکته ی جالب این بخش تاکید بر عدم استفاده از کلمات عربی است چرا که داستان در زمان باستان می گذرد.

پرده ی دوم درباره ی جوانی به نام پور فرخ زاد است که کتاب هزار افسان را به عربی ترجمه می کند و آن را بر امیر بغداد عرضه می کند تا در ازای آن پاداشی هزار دیناری بگیرد. همان کتابی که بعدا از عربی به فارسی برگردانده می شود و هزار و یک شب نام می گیرد. همسر و خواهر پور فرخ زاد، یعنی خورزاد و ماهک به دنبال او نزد امیر بغداد می آیند و در نهایت در می یابند که وی کشته شده است.

در این پرده، اشاره به قدرت حکومت و تاثیر کلام عربی به وضوح دیده می شود. تکرار پی در پی واژه های عربی و تفاخر به زبان عربی در مقابل فارسی، که از مهمترین ویژگی های زبانی این دوره از تاریخ ماست.


پرده ی سوم نمایش که از نظر زمانی هم به عصر حاضر نزدیک تر است، حول محور زنی به نام روشنک است که هزار و یک شب را می خواند و با دلایل متقن، گواهی عقلای زمان درباره ی تاثیر شوم  این کتاب بر زنان را، رد می کند.

این پرده به احتمال بسیار دوره ی قاجار را به تصویر کشیده است که در آن زنان به بی سوادی سوق داده می شدند و سواد برای زنان امری مذموم به شمار می آمد.


بخشی از پرده ی اول:

ضحاک: چه نیک که زنان را تیغ و کمند نمی آموزند، ور نه بر جان خود بی زنهار می شدم.و چه نیک است که هر داستانی در این شبستان-میان این شش در بسته-، میگذرد که کسی را به ان راهی نیست. و جاندار و جابان زرین کمرم پشت هر در، همه در گوش و هوشند.

بخشی از پرده ی سوم:

روشنَک: بیا خواهر ــ این زیرانداز نیلی را بیار ــ شاید حتّی سیاه! بنال و جامه کبود کن خواهر!
رُخسان: عزای واقعی؟
روشنَک: اگر من بمیرم عزا نمی‌گیری؟
رُخسان: نباشم که ببینم. خدا نیاورَد آن روز! ــ اما شوهرَت؛ شاید قالب تهی کند.
روشنَک: این رویای توست که خیال می‌کنی مردان چنان عاشقَند که با مرگ ما قالب تهی می‌کنند.
رُخسان: [ ناباور] یعنی عاشق تو نیست؟
روشنَک: همان‌قدر که عاشق پرنده‌ی در قفسَش!

رُخسان: [ معترض] به‌خدا که بی‌انصافی خواهر!

این مقاله به بررسی تقش زنان در این نمایش نامه می پردازهف خوندنش خالی از لطف نیست:



  • نسرین

هوالمحبوب


خیلی بچه بودم که آقا ( پدربزرگ مادری) رو کتاب به دست توی رختخوابش دید می زدم، اونقدر بچه که حتی اسم و رسم کتاب ها هم درست تو ذهنم نمونده، آقا یه کتاب خونه ی پر و پیمون تو زیر زمین خونه اش داشت، از رمان های حسینقلی مستعان، تا آثار جرج جرداق و ... بعد ها وقتی ده یازده سالم شد، پاروقی های مستعان تو روزنامه ی دختران و پسران رو از تو پستوی خونه لای آت اشغال ها پیدا می کردم و یه نفس می خوندم، از خیلی چیز ها سر در نمیاوردم ولی اشتیاق به خوندن داشتم، هر چیزی که دم دستم می رسد. آقا که رفت، یه کتابخونه ی غارت شده ازش باقی موند، به جز چند تا کتاب که مریم ازش امانت گرفته بود چیز زیادی از اون کتاب ها به دست ما نرسید، رمان بابک یکی از همین کتاب ها بود که اولین بار تو 14 سالگی خوندمش. داستان سرگذشت بابک خرمدین، قهرمان مبارزه علیه بنی عباس. همون کسی که الان قلعه ی بابک ازش به یادگار مونده، بابک قهرمان سال های نوجوانی و جوانی من بود. شجاعتش، وطن پرستی اش، آزادگی اش. این که تن به ذلت نداد و مردونه پای اعتقادش ایستاد و حتی تا دم مرگ هم ترس به دلش راه نداد؛ مجموعه ای از خصلت های یک قهرمان بود. چیزی که من توی اون سال ها بهش نیاز داشتم. رمان بابک رو جلال برگشاد نوشته و هنوزم جزو ارزشمندترین کتاب هایی هست که نگهش داشتم و وقتی به کسی امانت میدم دل تو دلم نیست که هر چه زودتر پسش بگیرم.

بعد تر ها که عاشق تر شدم به کتاب، تو مسیر خونه ی مادر بزرگم، یه کتابفروشی بود به اسم گلشنی، آقای گلشنی یه پیرمرد شاعر مسلک بود که شعر های حماسی می گفت و بیشتر برای امام حسین و اهل بیت، حق بزرگی به گردن بچه های کتاب خون محل ما داشت، اون سال ها هزار تومن بهش میدادم و می تونستم ده  تا کتاب ازش امانت بگیرم و بخونم، پنجره اولین کتابی بود که از فهمیه رحیمی خوندم و اولین کتابی بود که تم عاشقانه داشت و برای من توی اون سال ها خیلی جذاب بود. همیشه فکر می کردم جذاب ترین عشق برای من می تونه عشقی باشه که مدام انکارش کنم و نتونم. نمیدونم چند درصد از آدم های این بلاگستان، کتاب خون شدن شون رو مدیون رمان های فهمیه رحیمی هستن ولی من می تونم به جرات بگم که این آدم با رمان های عامه پسندش سهم بزرگی توی کتاب خون کردن من و هم نسل هام داشت. شاید اگر این داستان های خوش خوان عاشقانه که الان به اسم رمان زرد می شناسیم نبودن خیلی هامون به سمت کتاب کشیده نمی شدیم. عشق گمشده ی مظلومی هست که توی ادبیات همیشه بهش ظلم شده مخصوصا توی ادبیات معاصر.

وقتی وارد دانشگاه شدم، گنجینه ی بزرگی از کتاب ها رو با خودم همراه داشتم، من کسی بودم که مثنوی شریف رو تو 17 سالگی خریده بودم، شاهنامه هدیه ی قبولی ام تو رشته  ی ادبیات بود، خیلی از رمان های آل احمد و دانشور رو خونده بودم، یه آدم تشنه بودم که حالا وارد یه محیط بزرگ شده، یه محیط بزرگ پر از جذابیت، جایی که بهش میگفتم بهشت آذربایجان، کتابخونه ی مرکزی دانشگاه، قشنگ ترین جای دنیا بود. جایی که روزهای ما رو ساخت. کتاب هایی که بی هدف و بدون هیچ مسیر مشخصی می خوندیم حالا به لطف اینجا سر و شکل درستی به خودش گرفت، استاد های خوبی داشتیم و همین باعث شد که خوره های کتاب بار بیاییم.

اما چیزی که توی سال های اول جوونی منو وادار به تحقیق کرد، چیزی که باعث شد برم سراغ نهج البلاغه و خیلی از کتاب های دیگه، سه گانه ی دن براون بود. شیاطین و فرشتگان، نماد گمشده و راز داوینچی، سه تا کتاب از دن براون. نویسنده در این کتاب ها درباره ی فراماسونری، فرقه های مسیحیت، نمادگرایی دینی، تاریخ هنر و خیلی چیزهای دیگه صحبت می کنه و مجبورت میکنه که بعد از خوندن این کتاب ها، بر اساس دین و اعتقاد و آموخته های قبلی تحقیق کنی و یه سری مسائل رو برای خودت روشن کنی، اجازه ندی کتاب ها به جات فکر کنن. توی همین تحقیق های دامنه دار به خیلی از مطالب جالب بر خوردم و از این نظر حس میکنم این کتاب ها محرک های خوبی برام بودن.

توی این پست به خیلی از کتاب ها می شد اشاره کنم، اما حس می کردم بهتره چیزهایی رو بگم که توی مقاطع حساس زندگی مثل یه محرک عمل کردن و هر کدوم شون یه تاثیر خوب توی زندگیم جا گذاشتن.

مرسی از حوای عزیز بابت دعوتش

دعوت می کنم از آقا گل و حامد سپهر

  • نسرین

هوالمحبوب


"احتمال لو رفتن داستان کتاب وجود دارد"

خلاصه ی داستان: هامبرت یک محقق ادبی و استاد دانشگاه است که شهوت عجیبی نسبت به دختر بچه ها دارد. زمانی که برای مطالعه ی ادبی به آمریکا وارد می شود در خانه ی زنی به نام شارلوت هیز سکونت می گزیند و در این خانه با دیدن دالی هیز (لولیتا) 12ساله ی شارلوت ، عاشق و شیفته اش می شود.

لولیتا  را بسیاری از منتقدان، سرآمد آثار ناباکوف قلمداد می کنند. اثری روایی با حجم باور نکردنی از اتفاق های ساده که با وجود تک گویی های فراوانِ شخصیت اصلی، جذبت می کند.

در رمان لولیتا با یک عشق ناپاک و شیفتگی خودخواهانه ی یک پدرخوانده به دختر دوازده ساله اش مواجهیم. مرزهای بین واقعیت و خیال، مرز بین هوس و عشق، مرز بین لولیتای واقعی و خیالی یک ریز در حال فروپاشی است. تصویری که از شکل گیری این عشق یا هوس جنون آمیز برای ما ساخته می شود، باعث انزجار است. انزجاری که دلت میخواهد دنبالش کنی و همین هنر نویسندگی ناباکوف است. کتابی که نویسنده اش بارها برای چاپ کردنش، به بن بست خورده است و هرگز دست از تلاش برنداشته است.

اگر نوشتن را یک حس درونی و یک ضربه ی روحی بدانیم، باید قبول کنیم که نویسنده از نوشتن اثر ناگزیر است. ضربه ای درونی که وقتی در ذهن و روح نویسنده شروع به نواخته شدن می کند، آرام و قرار از او می رباید.

کتاب موضوعی ممنوعه دارد .از شهوت مردی صحبت می کند که گرایش عجیبی به نیمفت ها(دختربچه های 9 تا 14 ساله) دارد. شاید بتوان ریشه ی این گرایش را در عشق نافرجام نوجوانی اش جستجو کرد. زمانی که آنابل 13 ساله، به دست نیامده از دست می رود.

رمان سراسر روایتی است از زبان هامبرت. لولیتایی که او برای مخاطب به تصویر می کشد دختری پر شر و شور و سرزنده و پر از آرزو و امید است. اما چیزی که از خلال صحبت های شخصیت های فرعی داستان برای ما آشکار می شود، این است که لولیتا دختری غمگین و کمی افسرده و گریزان از جمع های دوستانه است که حتی به ارتباط با پسرهای هم سن سالش نیز بی توجهی می کند.

در فصل های پایانی، زمانی که لولیتای عزیز، از دست رفته است و هامبرت به مرور اشتباهات خود می پردازد به درستی به این نکته اشاره می کند که او با خودخواهی هایش کودکی لولیتا را دزدیده است.

آغاز سفرهای هامبرت به همراه لولیتا در واقع شروع یک سیر و سلوک درونی است. در طول این چند سال سفر، با تغییر شخصیت هامبرت مواجه می شویم. مردی که از روی شهوت لولیتا را اسیر می سازد و در نهایت خود گرفتار عشق او می شود. زندگی برای هامبرت در لحظه ای که لولیتا می گریزد به پایان می رسد. رمان لولیتا در چارچوب روایت های تک صدایی مولف یا روای گرفتار نمی شود. در این رمان با روایت چند آوایی مواجهیم. نمونه ای از این را در فرار لولیتا می توانیم مشاهده کنیم. فراری که یک نوع شورش علیه چند سال استبداد پدر خوانده اش محسوب می شود. هامبرتی که در تک تک لحظه های بودن با لولیتا ترس از دست دادنش را دارد؛ بالاخره او را از دست می دهد. آزادی زمانی برای لولیتا معنا پیدا می کند که خودش بتواند انتخاب کند. زنجیرهای پایش زمانی گشوده می شوند که تحت سیطره ی هامبرت نباشد.

در رمان لولیتا می توان سه تجسم واقعی از سه جهانی که در زندگی تجربه خواهیم کرد را دید. زمانی که در کنار لولیتاست و از او کامجویی می کند در واقع در بهشت برین به سر می برد. فرار لولیتا پایان لذت بهشتی و آغاز دوران برزخی زندگی است. برزخی که هامبرت به شکل مالیخولیایی به مسافرخانه ها سرک می کشد تا ردی از گمشده اش بیابد و در نهایت دوزخ زمانی شکل می گیرد که لولیتای باردار در کنار همسرش ایستاده است و به درخواست بازگشت هامبرت جواب رد می دهد. جهنمی که به زندان ختم می شود و اعتراف نامه ای که در زندان نوشته می شود و در نهایت لولیتا به پایان می رسد.

ذهنم هنوز درگیر داستان و حوادث پیرامونش است. شاید اگر زودتر از سی سالگی به سراغش می رفتم ادامه اش نمی دادم. کتاب را می توان دارای گرایش های اروتیک دانست، چیزی که خواندنش برای هر کسی توصیه نمی شود. دلیل ممنوع بودنش در ایران نیز همین است .لولیتایی که در دست دارم چاپ افغانستان است. ترجمه ی اکرم پدرام نیا. الحق که ترجمه ی چنین اثری کاری بسیار دشواری است. هم به دلیل گریزهایی که نویسنده به زبان های دیگر زده است و هم به دلیل اشاره های تمثیلی و تاریخی فراوان کتاب.

  • نسرین