گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۵ مطلب با موضوع «فیلم نوشت» ثبت شده است

هوالمحبوب

خیلی وقت بود که درگیر دیدن یک سریال نشده بودیم.اون هم به شکل خانوادگی و جوری که همه از دیدنش لذت ببرند. کیمیا که در شروع یک سریال متوسط رو به بالا بود؛ از نیمه های پخش به شدن افت کرد و در فصل پایانی بازی مهراوه واقعا رو اعصاب بود. کاملا تصنعی بازی میکرد. یه جوری که انگار داره منت میذاره رو سر مردم؛ به خاطر بازی کردنش!

اما «پشت بام تهران» که از متن بگیر تا کارگردانی و بازی ها همه عالی و درخشان بودند و من برای اولین بار تو زندگیم از بازی کامبیز دیرباز خوشم اومد!

برای من که نگاهم به فیلم و سریال نیمه حرفه ای هست؛ دیالوگ ها و بازی های زیر پوستی به شدت مهمه. دیالوگ هایی که سعید نعمت الله نوشته بود انصافا خیلی قوی بود. دیالوگ هایی که بین «هاله و آهی» رد و بدل میشد؛ بین غیاث و هاله؛بین آهی و غیاثو....

بازی «ثریا قاسمی» که یک بار دیگه ثابت کرد دود از کنده بلند میشه.با اون نگاه های نافذ و چشم هایی که کلی حرف برای گفتن داشت.

درسته که مث همیشه این سریال هم ایراد و اشکال داشت؛ اما روی هم رفته از دید من نمره ی بالایی میگیره. دست کارگردان خوب و جوونش آقای بهرنگ توفیقی درد نکنه.

خلاصه ی پشت بام تهران: ماجرای پدری است با دو فرزند. خواهر و برادری ناتنی که به خون هم تشنه اند و هر کدام دنبال سهم بیشتری از مهر پدری میگردند. داستان با نیرنگ زدن های اینها به هم شروع می شود و با کشته شدن پدر وارد فاز دیگری می شود.

بازیگران: بهزاد فراهانی(آقا ولی) ثریا قاسمی(طاهره خانم) لعیا زنگنه(انوشه) کامبیز دیرباز(غیاث) اندیشه فولادوند(هاله) سام درخشانی(آهی) آزاده صمدی(اختر) و.....

چیزهایی که نمی پسندیدم:

اول: اینکه زن دوم آقا ولی یعنی «لعیا زنگنه» اصلا انتخاب مناسبی نبود نه به جهت سن و سال که به جهت بیش از حد شیک بودنش! با اون تلفظ سین و شینش و اصلا برای مادر اندیشه فولادوند بودن خیلی خیلی جوون و شیک بود! من بودم از پریوش نظریه یا شبنم مقدمی استفاده میکردم!

دوم: قتل آقا ولی واقعا قتل بود؟؟ یه هل دادن واقعا میتونه قتل حساب بشه؟ اینکه طرف بیماری قلبی داشت و بهش شوک وارد شده بود تاثیری توی روند ماجرا نداشت؟

سوم: اسم «اختر نمد زن» زیادی غلط انداز بود! به نظرم این کاراکتر خیلی هم بد نبود و بهتر بود اسم ملموس تری براش انتخاب بشه.

چهارم: اختر با وجود زندگی خوبی که داشت حتی بعد از طلاق عاشق چی غیاث شده بود؟؟ و اینکه چه دلیلی برای دزدی داشت؟؟ ارزشش رو داشت آواردگی و از دست دادن شغل و خونه و ماشین؟؟ و اینکه اگه میخواست ترک کنه سر زندگی اولش ترک می کرد خب! شوهرش که بهش فرصت داده بود! کلا اختر یه جورایی نچسب بود. دختری که میتونه شاگرد اول دانشکده بشه با وجود این خانواده ی داغون و یه شوهر خوب و مناسب پیدا کنه واقعا چرا معتاد شده؟؟

پنجم:بازیگر نقش الهام هم زیادی لوس بود به نظرم. عشق اینقدرها هم دیگه کور نیست! غیاثی که سراپا اشکاله و حتی بابای خودشم قبولش نداره دو نفر هم زمان عاشق و شیفته اش شدن اونم دختری با ویزگی های الهام(مومن، زیبا، خانواده دار، تحصیل کرده و....)

چیزهایی که دوست داشتم: بازی سام درخشانی توی این سریال عالی بود. به نظرم جزو درخشان ترین کارهایی بود که انجام داده بود. لبخند زدن هاش، دعوا کردن هاش، دیالوگ های پینگ پنگی اش با هاله، اخم هاش و همه چیزش ایده آل بود به نظرم برای این کار. هرچند تا چند وقت پیش جزو بازیگرهایی بود که بهش آلرژی داشتم!

اندیشه فولادوند هر جا بازی میکنه آدم توقع یه چیز غیر متعارف رو داره ازش! اینجام همین طور بود هر چند دختر خانواده بودن زیاد بهش نمیومد و نشون هم داد که خیلی دختر خونه نشستن نیست! اهل جنگ و دعوا و حق گرفتنه حتی از راه های نادرست! بازی اش و واکنش هاش و دیالوگ های جذابش رو دوست داشتم.

قاب بدنی های توفیقی، دکوپاژ های معرکه اش و در کل کارگردانی شسته و رفته اش عالی بود.

بازی با نگاه ثریا قاسمی و شخصیت پر جذبه ی سلمان امیرعلی هم خوب و متفاوت بود.


  • نسرین

هوالمحبوب

من هم مث خیلی های دیگر این روزها کیمیا می بینم. برعکس خیلی ها که فاز جنگی سریال را دوست ندارند من فاز جنگی سریال را به شدت میپسندم.

فارغ از همه ی نقص های فنی، فارغ از همه ی سوراخ های فیلم نامه،فارغ از بازی سرد و بی روح مهراوه، من صحنه های جنگی سریال را دوست دارم و هی دلم را چنگ میزند این همه آشوب و هی سوالهایی مغزم را سوراخ میکند که چرا چرا چرا

گویا یک سوال هایی در زندگی هست که هیچ وقت پاسخی برایشان نمی یابی.

«پس گرفتن خرمشهر بعد از یک سال و نیم راحت تر بود یا جلوگیری از سقوطش؟؟؟»

کاش زمان به عقب بر می گشت و من در روزهای خون بار سال 59 مردی را می یافتم تا پاسخ این سوالم را از او بگیرم.

من که یک بار خرمشهر به اصطلاح آباد شده را از نزدیک دیده ام...من که تپش نبض زندگی را در شریان های اصلی شهر به نظاره نشسته ام هنوز هم در حل این ابهام فرومانده ام.

مردم خوزستان هنوز هم بعد از سی سال تاوان جنگی را میدهند که میتوانست در نطفه خفه شود. مردم یک گوشه از این خاک من، هنوز هم داغدار خون هایی هستند که میتوانست ریخته نشود آیا مردی بود که بتواند به فریاد مردم خرمشهر 59 برسد و نرسید؟؟

دیالوگ های بی پروای بازیگرها در صحنه های جنگی را دوست دارم....ما تاوان دادیم، خون دادیم که انقلاب کنیم اما حکومت مردمی و انقلابی در اولین فشار خارجی پشت مردمش را بدجور خالی گذاشت....

یاد نامه ی تاریخی شمخانی می افتم که برای مقامات تهران نوشت:«ما در خرمشهر جان داریم که بدهیم، وسیله ی دادن جان نداریم» چطور می شود این طور پشت شهری را خالی کرد که مردم بی دفاعش ناخواسته وارد جنگ شوند، که نوجوانانش یک شبه مرد شوند، که دخترکانش یک شبه شیرزن شوند؛ گویا خدا خواسته بود حماسه ای را رقم بزند ...نمیدانم چه تدبیری پشت این بی تدبیری خوابیده است .....

  • نسرین

هوالمحبوب

مهمون های ماه عسل گاهی وقتها یه تلنگرن برامون؛ تا قد یه لحظه به خودمون بیاییم.

شاید به قدر یک جمله از هر کدوم درس بگیریم که تو زندگی هامون کارساز باشه.

از مهمون دیروز که گفت : «ما مسلمون ها قدر نشناسیم چون قرآن رو داریم ولی بهش بی توجهیم...»

از مهمون امروز؛ که با اون لحن شیرینش از بخشش گفت...

بعضی از ما دور و بری هامون رو به خاطر یه خطای کوچیک نمی بخشیم.

بعضی از ما از اطرافیانمون به خاطر یه خطای کوچیک کینه های چند ساله به دل میگیریم.

بعضی از ماها به خاطر حرف های چرند؛ خواهر برادری مون رو منکر میشیم.

خوبه که یاد بگیریم بخشیدن بزرگمون میکنه.

  • نسرین

هوالمحبوب

بعضی وقتها یک اتفاق هایی خودش جفت و جور می شود تا تو در مسیری قرار بگیری که دلت، روحت سبک تر شود.وقتی لبالبی از بغض های فرو خورده از دلتنگی های پس مانده از دوست داشتن های بیات یک جرقه زده می شود و تمام احساساتت به غلیان می آید.
بغض های فروخورده سر باز میکنند دلتنگی ها سر میخورند و از چشمه ی چشم هایت سر ریز می کنند دوست داشتنی هایت جلوی چشم هایت رژه میروند و تو حیران می مانی از این همه سال صبوری از این همه سال سکوت و دم بر نیاوردن.
امشب نشستم به اشک و غرق شدم در چهره ی به غم نشسته ی مادری که درد کشید مادری که تکثیر شد به رنج تکثیر شد به غم مادری که پسری را در دامان خود پروراند برای دلش برای دنیایش اما یک جایی کم آورد در برابر خواستنی بالاتر از اراده اش بالاتر از خواسته اش بالاتر از قدرتش.
الفت با بازی مریلا زارعی زنده و جان دار و جان گذاز بود مادری را به تصویر کشیده بود که جان می افت در شمایل یوسف گمگشته اش اما یوسف او به سان یوسف یعقوب نبود و به کنعان بازنگشت؛ اما نه بازگشت ولی نه بر پای خود بل بر روی دستانی که قامت کودکانه ای را در حمایل پرچم وطن حمل میکردند.
قصه ی پر غصه ای است مادران چشم انتظار، قصه ی عشقی که ازلی و ابدی است با شیره ی جان در نهاد آدمی به ودیعه گذارده می شود مگر می شود دل کند؟ مگر این دل کندنی است؟ مگر می توان مردی را به دنیا آورد مردی را پروراند و حال کودکی را در دامن سرد خاک به یادگار گذاشت؟
این فیلم به معنای واقعی کلمه زیباست پر از صحنه هایی که جان میدهد برای از ته دل گریه کردن صحنه هایی که دلت ریش می شود برای عروسی که منتظر برگشت پسرت نمی ماند دلت ریش می شود برای هم رزمانی که حالا روی دست مردم به خانه بر میگردند با حلقه های گل در گردن اما یونس تو در میانشان نیست.یونس گمگشته ی تو دیر به کنعان بر میگردد اما بدان که برای شنیدن لالایی مادرانه ی تو بوده که بعد این همه سال عشق بازی با خدا بعد از عروج آسمانی اش دوباره زمینی می شود بال هایش را جا میگذارد و به آغوش تو پناه می آورد تا تسکینی باشد برای دردهای مادرانه ات که این همه سال هیچ کس آنها را نشنید.
یونس می آید در خاک مانوس تو آرام بگیر فقط برای خاطر تو. برای خاطر تنهایی درد کشیدنت برای خاطر تنهایی پیر شدنت و برای دردهایی که هیچ کس ندید برای بغض هایی که هیچ کس نچشید. روح بلندت را عشق است که این همه سال صبوری کردی و اخم بر جبین نیاوردی نجابت کردی و فریاد گریه هایت را کسی نشنید ناشکری ات را محرم و نامحرم نشنیدنت. راضی شده بودی حتی به پیکر کودکانه اش به اسخوان پاره هایی که در آغوش بگیری و نوازشش کنی و ببالی و بگویی این پسر رشید من است....

  • نسرین

هوالمحبوب

نمیدونم شما هم این شبها مث ما خندوانه میبینید یا نه ولی توصیه میکنم اگه نمیبینید حتما بذارین تو برنامه هاتون.برنامه ی خندوانه یه برنامه ی خالی نیست یه جور فضای شاد و صمیمی یه جور دور همیه که میشه باهاش راحت خندید چیزی که این روزها برای خیلی هامون غنیمته!
درسته که گاهی مهمون های برنامه اش سفارشی هستن ولی فکری که پشت برنامه هست باعث میشه برخلاف بسیاری از برنامه های تی وی به شعور آدم توهین نشه و این خودش موهبت بزرگیه در این وانفسای رسانه ی ملی!
بخشهای هیجان انگیز این به اصطلاح تاک شو اول جناب خانه و بعد استند آپ کمدی که توسط کمدین های مطرح انجام میگیره.خود رامبد جوان به دلیل استعداد ذاتی که داره و به خاطر خلاقیتی که در وجودش هست اجرای برنامه رو به خوبی انجام میده .جزو معدود آدم هایی است که ادا در نمیاره بازی نمیکنه و سعی نمیکنه الکی و کلیشه ای خنده بگیره از مخاطب.آدم رو راستیه و همین رو راستی اش باعث میشه بیننده از حرف هاش زده نشه و حرفهاش به دل مخاطب بشینه.
یه پدیده ای که چند وقتی است باهاش آشنا شدیم به لطف برنامه ی «رادیو هفت» صدا پیشه ی عروسک بامزه ی جناب خان هستش.محمد بحرانی قطعا یه آدم متفاوت توی رسانه است که اگه بهش فرصت داده بشه میتونه خیلی کارها بکنه! عروسک جناب خان یه عروسک نیست روح داره، شخصیت داره و کلی ایده و خلاقیت پشت این کاراکتر نهفته است. گیردادنش به اسم رامبد، عشقش به احلام، تیکه های بامزه ای که وسط گفتگو ها میپرونه و آهنگ های بداهه ای که میخونه همه و همه چیزیه که ما تا حالا ندیده بودیم! درسته که خیلی چیزها توی این برنامه هم سانسور میشه یا به خیلی چیزها نظارت میشه ولی خندوانه رو میشه دوستش داشت.
مثلا تیکه هایی که ابوالفضل از لندن میفرستاد دیگه خبری از دخترهای موبور و خانوم های خوشحال توش نیست! یا توی استودیو همه ی خانوم ها یه شال بلند رو شونه هاشون میندازن که نمیدونم فلسفه اش چیه واقعا!
مهمون هایی که به برنامه دعوت میشن هم به نا بر استعدادی که دارن باعث میشن برنامه بیشتر دیده بشه مثلا برنامه ی اکبر عیدی، مجید صالحی، رضا کیانیان، هنگامه قاضیانی، گوهر خیراندیش،ویشکا آسایش،امین حیایی و خیلی های دیگه خیلی خوب از آب در اومد. یا کمدی های مهران غفوریان و علیرضا مسعودی که طنازند واقعا.بخش مربوط به نیما شعبان نژاد رو هم نباید نادیده گرفت که واقعا جوان خلاق و مستعدیه!
«خندوانه هر شب ساعت ده از شبکه ی نسیم پش میشه و فرداش ساعت 11 صبح و 5 بعد از ظهر تکرار میشه.»

  • نسرین