گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۶۷ مطلب با موضوع «من و کتاب هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب

سلام که سرآغاز مهربانی هاست....

معرفی کتاب امروز مربوط میشه به یه کتاب شعر از یه شاعر خیلی جوون که خوندن اشعارش منو به وجد آورد.برای همین ترجیح دادم به شمام معرفیش کنم تا تو لذت خوندنش سهیم باشین.
عنوان کتاب:برای سکوتم کاش کمی حرف داشتم ،شاعر:اکبر زارع،انتشارات شعر روزگار
شعرها همه در قالب شعر سپید هستند و اغلب کوتاه ولی پر معنا....

قصه ی آشنایی من با این کتاب این بود که خیلی اتفاقی تو خونه ی خاله جانم چشمم خورد به این کتاب بعد که ورق زدم دیدم به به چه شعرهای خوبی داره.کل ساعتهایی که اونجا بودیم کتاب تو دستم بود و از شعرهایی که خیلی خوشم اومد تو دفترچه ام یادداشت کردم.شعرها اکثرا مضامین عاشقانه دارند گاهی نقبی به عرفان و شعرهای مذهبی هم زده شده است.عنصر خیال بسیار قوی است.شاعر ابزار گوناگون را به خدمت شعر در آورده و برای بیان منظور خود از آن بهره گرفته است یکی از اتفاقهایی که در این اواخر در شعر نو و سپید شاهد آن است بروز و ظهور واژه ها و اصطلاحات غیر ادبی در شعر است که در اغلب موارد هم خوش مینشیند در شعر.

گویا برای رهایی از قید و بندهای شعر کهن شعرای ما مخصوصا جوانان خوش قریحه علاوه بر پناه بردن به شعر نو سعی در تغییر محتوایی شعر هم دارند گویا شعر ها نوعی واگویه ی خاطرات است گاهی نامه است گاهی درد دل.کما اینکه این قبیل مسائل در شعر کهن هم دیده میشد ولی در شعر سپید امروزی تر و بی پرواتر شده است.

شاعر این دفتر شعر متولد سال 69 است و این برای من بسی جای شگفتی بود که چقدر شعر ها از پختگی برخوردارند و چقدر دلنشین هستند و خبری از شتاب زدگی و خامی های جوانی و عاشقانه های دم دستی در آن نیست.امیدوارم بتونین کتاب رو تهیه کنین و از خوندن شعرهاش لذت ببرین منم تو فکر یه راهی برای کش رفتن کتاب از پسرخاله ام هستم:))

چند نمونه از شعرهای کتاب:


تو قند شیرین
خسروت چای تلخ
برای رفع خستگی مرگ
با من اگر بودی قنداب شفا بخش میشدیم!

****
میگویند دریادلم
نمیخواهی دل به دریا بزنی؟

****
خفه میشود یادت وقتی
که دلم تنگ است!

***
در بحبوحه ی مدرن شدن
تو هم خودت را به روز کن
شب....

***
من سرنخ تمام کلاف ها بودم اما سکوت بازیگوش تو رشته ی کلامم را گم کرد.

***
ابروانت را گره نزن بیهوده
فیلسوف نگاهت نمیفهمد مرا

***
آن قدر زمین خورده ام که دیگر به گلوگاهم رسیده است
همین روزهاست که بالا بیاورم تمام زندگی را

**
از ازدیاد محبت لامپ ارتباطمان ترکید
از این پس
الگوی مصرف نگاهم را اصلاح میکنم!
***
شب فرا رسیده است
ماه خسوف کرده است
کلید چشمهایت را بزن
تکلیف نگاه هایمان روشن شود!

****
امروز غروب من و خدا
همنشین بودیم در مطلع شعرش الله اکبر

  • ۸ نظر
  • ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۲۸
  • نسرین
هوالمحبوب
عنوان کتاب: وسوسه های عاشقی       نویسنده: محمد دهقانی

وسوسه های عاشقی یادگار یکی از اساتید خوب دانشگاهم هست.کتاب رو بهمون دادن که برای مقاله ای که داشتیم مینوشتیم ازش استفاده کنیم اونقد برام جذاب بود که یک نسخه ازش تهیه کردم در واقع میشه گفت یک کتاب دلی هست تا منطقی و استدلالی در واقع نثر جذابی که داره بیشتر خواننده رو علاقه مند میکنه تا بعد تحقیفی اثر.

مولف معتقد است که عشق نیز مانند سایر مقوله ها دارای نظام اندیشگی و اخلاقی است یا به قولی برای خود بازاری دارد.کتاب از بررسی پیشینه ی عشق در نزد اعراب آغاز میشود و به بحث پیرامون پرتو های اولیه عشق در ادب فارسی ،چهره ی معشوق در ادب فارسی و عشق در حیطه ی عرفان میپردازد.تعابیر جالبی ارائه میکند که برای خواننده تازگی دارد عشق در نزد اعراب را به نهالی در شوره زار تشبیه میکند و ایجاد نخستین جرقه های عشق ورزی در شعر پارسی را وسوسه های عاشقی مینامد که عنوان کتاب نیز از اینجا میآید.نخستین بارقه های عشق اینگونه وارد شعر فارسی شد که ایرانیان با دریافت سبک شعری اعراب و قالب رایج ان روزگار یعنی قصیده به ان رنگ و بوی تازه ای بخشیدند و با پیوند زدن قصیده با زیبایی های صوری روحی تازه در کالبد آن دمیدند.در فصلی دیگر از این کتاب که به بررسی چهره ی معشوق میپردازد نقبی به اسطوره ها و چهره ی زن در انها زده شده است گویی در تمام اسطوره های ملل زن موجودی فرومایه و بد سرشت ترسیم شده است که موجودی پست تر از مرد هست!در فراز دیگری از این کتاب به بررسی نقش و ماهیت معشوق مذکر پرداخته شده است همان غلامان ترک نژادی که اکثر قریب به اتفاق شاعران پارسی گو به آنها اشاره کرده اند.در نهایت عشق در عرفان به طور موجز برای خواننده به بحث گذاشته می شود که در اینجا معشوق تنها خداست.
کتاب کم حجم و در عین حال زیبا و خوش خوانی است که برای مخاطب میتواند جذاب باشد.

  • ۳ نظر
  • ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۰
  • نسرین

هوالمحبوب

سلام و عید مبارکی و اینا:)

قبلا یادمه که چند کتاب از پل استر رو تو وبلاگم معرفی کردم و توضیح دادم که استر یکی از نویسنده های محبوب منه. دیوانگی در بروکلین تو لیست عیدانه ی امسالم بود که امروز خوندمش.

نام اثر: دیوانگی در بروکلین، ترجمه ی خجسته ی کیهان، نوشته ی : پل استر، تعداد صفحه:357، نشر:افق

خلاصه ی داستان: کتاب داستان زندگی مردی به نام ناتان گلس است، مردی که نزدیک شصت سال سن دارد، کارمند بازنشته ی بیمه است، از همسرش به تازگی جدا شده، سرطان ریه دارد و در نهایت به دنبال مکان دنجی است که روزهای آخر عمرش را در آن سپری کند! ناتان که مدتها از خواهر زاده ی خود بی خبر است در نهایت تعجب او را در پیشخوان کتابفروشی هری برایتمن می یابد. تام که سالهای پایانی دوره ی دکتری ادبیات را ناتمام رها کرده به بروکلین آمده مدتی راننده ی تاکسی بوده و حالا توی کتابفروشی براتمن شغلی دست و پا کرده.

این دیدار اتفاقی زنجیره ای از روابط و اتفاق ها را در پی دارد که داستان شیرین این کتاب را تشکیل می دهد.

تحلیل کتاب: استر بی پروا مینویسد این را از همان کتاب اولی که از او خواندی متوجه میشوی و حالا که من ششمین اثر او را در دست دارم دوباره به آن اذعان میکنم! اما این بی پروایی حداقل در اثر ترجمه شده به سخنان رکیک کشیده نمیشود.

کتاب ماجرای شیرینی دارد و در طول خواندنش لذت بخش به نظر می رسد و پایان خوشی دارد. اشاره هایی به مدینه ی فاضله یا همان آرمان شهر یا اتوپیا در کتاب وجود دارد که نویسنده آن را به شکلی ظریف پرورانده و از زبان هری(صاحب کتابفروشی براتمن) نام هتل اگزیستانس بر آن نهاده است. شهری رویایی که شخصیت های اصلی قصد دارند باقی عمرشان را در ان سپری کنند. هرچند این هدف متعالی هیچ گاه محقق نمی شود.

ایده های بکری که در طول کتاب شاهدش هستیم پرداختن به نویسنده های مشهور جهان، بحث های ادبی ناتان و تام، پرداختن به جهان بینی تام و پر و بال دادن به این رویا از بخش های جذاب کتاب است.

حفظ زنجیره های خانوادگی در آثار استر را دوست دارم. نه اینکه بگوییم او به حفظ کیان خانواده خیلی معتقد است نه برعکس، که معتقد است هیچ ازدواجی تا ابد دوام نخواهد یافت!

اینکه ارتباط های دایی با خواهر زاده ها، برادر و خواهر، پدر و دختر، مادر و دختر به خوبی شکل میگیرد و به خوبی حفظ می شود انسان را به آینده ی خانواده امیدوارم میکند!

دیوانگی های ناتان برایم جذاب است، ایده هایش را برای نویسندگی دوست داشتم، گریز تام از دانشگاه آن هم در سالهای پایانی دوره ی دکتری برایم ملموس بود. اینکه خانواده«روری» خواهر تام را در سیاهی و تباهی رها نمیکند برایم قابل ستایش بود.

در کل کتاب عزیز و دوست داشتنی بود خواندنش را به همگی توصیه میکنم مطمئنا از بودن با این کتاب لذت خواهید برد!

بخش های زیبایی از کتاب را به صورت گلچین در ادامه  ی مطلب میخوانیم:

  • ۴ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۳۰
  • نسرین

هوالمحبوب

چندی است برای تحریم کردن تلگرام و برای خودداری از وقت کشی های بی فایده در این دنیای مجازی دوباره روی آورده ام به کتاب خواندن آن هم مث روزهای اوج کتابخوانی یعنی پیگیر و مصر :)

رمان کنت مونت کریستو را خیلی هایتان میشناسید و خیلی هایتان خوانده اید. بیش از آن معروف است که نیازی به معرفی من داشته باشد اما خب به دلیل علاقه ی وافرم به این اثر دوست داشتنی در این پست به معرفی این اثر می پردازم:

نام اثر: کنت دو مونت کریستو     نویسنده: الکساندر دوما           ترجمه ی  ماه منیر مینوی

این اثر خاص در دوجلد نوشته شده و مجموعا شامل1044 صفحه است.

خلاصه ی داستان: ادموند دانتس دریانورد جوان و فقیری است که در آستانه ی یک خوشبختی بزرگ قرار دارد. نخست تصاحب پست کاپیتانی در یک کشتی صاحب نام و دیگری ازدواج با دختری زیبا که عاشقانه دوستش دارد.ادموند بیچاره برای رسیدن به هر دوی این آرزوهای بزرگ دو رقیب سرسخت دارد  و در نهایت حسادت به قدرت ایمان و عشق غلبه میکند و در سیاه چال قلعه ی دیف برای ابد محبوس می شود. ماجرای جلد اول رنج و مرارت ادموند در زندان و آشنایی او با کشیشی نابغه است که اسرار یک گنج تاریخی را برایش فاش میکند و او را برای بازگشت به زندگی و عملی کردن نقشه ی انتقام یاری میکند. ادموند با ترفندی عجیب از قلعه ی دیف میگریزد و در جلد دوم با ثروت به دست آمده در صدد انقام است....

داستان به دلیل جذابیت های بصری که داراست تا کنون چندین بار در پرده ی سینما به تصویر کشیده شده است و آشنایی اولیه ی من با کتاب از طریق فیلم سینمایی آن ایجاد شده است.

رمان داستانی تاریخی دارد و ماجراهای اصلی در پاریس و مارسی میگذرد. داستان در زمان ناپلئون بناپارت و لویی هجدم جریان دارد و حوادث تاریخی نقش اثر گذاری بر داستان دوما داشته است.

بی شک ادموند دانتس را میتوان جزو مظلوم ترین قهرمانان ادبیات جهان به شمار آورد چرا که حتی در اثری که به شرح زندگی پر سوز و گداز وی میپردازد نیز نامی از او ثبت نشده است و اثر به نام ساختگی او یعنی کنت مونت کریستو ملقب گشته است!

مترجم اثر با وجود لغزش های نگارشی و در بخش هایی ثقیل نوشتن توانسته اثر خوب و خوش خوانی را به خوانندگان مشتاق ایرانی عرضه کند. میتوان از لغزش ها چشم پوشی کرد و اثر را با لذتی وصف ناپذیر خواند.

تنها ایرادی که تا پایان جلد اول میتوان به کتاب وارد کرد اطناب زاید در بخش هایی از داستان است. گاهی نویسنده به شیوه ی داستان نویسان پارسی گوی روی آورده و داستان در داستان می آورد و این بخش ها در ترجمه دستخوش پاره ای تغییرات میشوند و در نتیجه از گیرایی کتاب کاسته می شود.

نثر شیرین، توصیفات دلکش، قهرمان پروی در حد اعلا و به اوج رساندن داستان از لحاظ ادبی میتواند از نقاط قوت اثر باشد.

کنت دومونت کریستو را برای تعطیلات عید در سبد مطالعه قرار دهید....

  • نسرین

هوالمحبوب

نام اثر: مرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد!

نویسنده: یوناس یوناسون    ترجمه: حسین تهرانی    انتشارات مرندیز مشهد 1392

جوایز و عناوین: پرفروش ترین رمان سال 2013 اروپا     قیمت:19500

نحوه ی آشنایی من با کتاب: توسط غرفه دار محترم نشر مرندیز در نمایشگاه تبریز

خلاصه داستان: داستان دقیقا چیزی است که عنوان برای ما روشن میکند.مردی که در روز تولد صد سالگی اش از آسایشگاه سالمندان در شهری در کشور سوئد فرار میکند و ماجرای سه قتل را به وجود می آورد!

شخصیت اصلی داستان آلان کارلسون مردی است اسرار آمیز که در طول صد سال زندگی اش با تمام شخصیت های تاریخ معاصر روبه رو بوده و حداقل یک قهوه با تک تک آنها صرف کرده است! کتاب نثری روان و طنز آمیز دارد و سعی میکند با توجیهاتی منطقی سیر داستان را قابل باور جلوه دهد.

آلان پسر بچه ای بود که با نحوه ی ساخت مواد منفجره آشنا شد و همین یک ابتکار او را در زندگی به دل حوادث گوناگون کشاند. سفر او از کشور سوئد آغاز شد و به چین و ایران و روسیه و اسپانیا و آمریکا و کره و اندونزی و آمریکا و در نهایت باز اندونزی کشانده شد.

در هر ماجراجویی هدف تنها یک چیز بود نحوه ی ساخت بمب اتم یا استفاده از مواد منفجره در جنگ های مختلف!

آلان سه کلاس بیشتر درس نخوانده است و سواد او محدود به خواندن و نوشتن است اما پشتکار و توانایی ریسک او باعث می شود در هر ماجراجویی جان سالم به در ببرد و به مقام بالاتری برسد.

قطعا متن داستان تخیلی است ولی جوری تمام تکه های پازل کنار هم چیده شده است که قابل باور و ملموس به نظر می رسد.

آلان در روسیه استالین را ملاقات میکند، باعث خشم او شده و به اردوگاه کار اجباری فرستاده می شود، بعد از پنج سال تحمل رنج و سختی تنها به دلیل به دست آوردن ودکا دست به یک انفجار مهیب زده و از اردوگاه میگریزد!

در آمریکا نیکسون و جانسون را ملاقات میکند و مورد لطف آنها واقع میشود برای سیا جاسوسی میکند و در نهایت صاحب حقوق ماهیانه ای از سازمان سیا می شود!

در چین مائو چانگ، در ایران تیمسار نصیری، در انگلیس چرچیل، در فرانسه ژنرال دوگول، در اسپانیا فرانکو را ملاقات میکند و در تمامی داستانهای مهم سیاسی نقش بازی میکند!

آلان عاشق دو چیز است: مشروب و مواد منفجره

از دو چیز متنفر است: مذهب و سیاست!

جالب است که با این همه تنفر از سیاست تمام سالهای عمرش در خدمت به سیاست کشورهای مختلف سپری میشود! او باعث تجزیه ی روسیه، باعث آتش بس جنگ های دو کره، نجات جان چرچیل از ترور، آتش سوزی اردوگاه کار سیبری و سایر مسائل مهم جهان است!

داستان دارای دو خط روایتی است.

یکی در سال 2015 سپطی می شود و دیگری پلی است به گذشته و زندگی گذشته ی آلان و ماجراجویی های او را روایت میکند.

تمام جنایت هایی که آلان بعد از فرار از سالمندان می کند به نوعی ماستمالی می شود و او در سن صد سالگی زندگی جدیدی را در جزیره ی بالی آغاز می شود! البته بعد از آنکه کیف پنجاه میلیونی را بین خودش و رفقایش تقسیم میکند و با کمیسر آرنسون کنار می آید!

گاهی کش دار شدن ماجراها حوصله سر بر است، اما نویسنده بلد است چطور از تله ها رهایت کند، اثر خوش خوانی است اما تو را به مقصد خاصی راهنمایی نمیکند! چیزی از اثر عایدت نخواهد شد و خواندنش تنها لطفی که دارد مرور تاریخ معاصر جهان در خلال داستان است!در این میان، نه راوی و نه آدم‌های اثر، هیچکدام در پی ارائه تصویری درست و واقعی از زندگی و رخدادهای گذشته و حال نیستند: آن‌ها، واقعیت را در هم می‌شکنند، آن را به بازی می‌گیرند و از نو بنایش می‌کنند. این ویران کردن و دوباره ساختن، در سایه طنز است که متحقق می‌شود: طنز، رشته‌ای است که ماجراهای گذشته و حال را به هم پیوند می‌دهد و ماجرا را پیش می‌برد. نویسنده در این اثر همه چیز اعم از رخدادهای تاریخی، اندیشه، فلسفه، کتاب مقدس تا مظاهر روزمره زندگی را به طنز می‌گیرد و دنیایی می‌سازد که به گفته خودش به نحوی هوشمندانه، ابلهانه است!

اگر تحمل خواندن زندگی نامه ی این مرد صد ساله را داشتید با کمال میل حاضرم آن را در اختیارتان بگذارم!

  • نسرین

هوالمحبوب


 

رمان آبلوموف معروف ترین اثر نویسنده اش یعنی جناب گنچاروف است. کتاب مفهوم جدیدی به ادبیات جهان عرضه میکند وآن مفهوم ابلومویسم است یعنی نوعی بیماری بی حسی درمان ناپذیر که از فرد، شخصیتی فاقد نیروی اراده و اعتماد به نفس می سازد. داستان خود کمکی است ارزشمند به تحول رئالیسم روانشناسی در ادبیات روس و بهترین اثر هنری نویسنده به شمار می رود؛ که شهرتی جهانی کسب کرده است.

شخصیت های اصلی داستان:ایلیا ایلیچ(آبلوموف)،شتلتس،الگا،زاخار و دیگران

خلاصه داستان:ایلیا نجیب زاده ای روسی است که همراه خدمتکار باوفایش زاخار در شهر سن پترزبورگ زندگی میکند.روستای ابا و اجدادی اش ابلوموکا را به دست مباشر سپرده و در خانه ای اجاره ای به سر میبرد. چیزی که باعث شده ایلیا همواره به کاناپه اش بچسبد و یارای دل کندن از آن را نداشته باشد، بیماری مهلکی به نام تنبلی  است که  شتلتس ،رفیق عزیزش ان را آبلوموویسم  می نامد!

شتلتس که از کودکی با ایلیا بزرگ شده است بسیار به او  مهر می ورزد اما هیچ گاه نمیتواند او را از این بیماری برهاند. او را به سوی مصاحبت با دوشیزه ای زیبا  به نام الگا سوق میدهد تا شاید کمی در احوال او تغییر ایجاد کند ایلیا و الگا به هم دل میبازند شیفته ی هم میشوند اما باز هم ابلومویسم همه چیز را به هم میریزد.

شرح و توضیح:

رمان های روسی اغلب به توصیفات و شرح و توضیح های زیاد معروف هستند. گاهی برای القای مفهوم صحیح از یک صحنه  صفحات زیادی به شرح  تفصیل پرداخته می شود.و این رمان روسی نیز از این قاعده مستثنی نیست. بی شک اگر علاقه مندبه رمان باشید و بالاخص رمان های روسی، شیفته ی این  کتاب خواهید شد. داستان در ابتدا کلافه ات میکند گاهی مجبور می شود از خیر خواندنش بگذری، کتاب را منقطع میخوانی  زمین میگذاری و دوباره از سر شروع به خواندن میکنی، قلاب این رمان خیلی دیر به یقه ی مخاطب گیر میکند ؛ ولی وقتی گیر کرد دیگر راحتش نمیگذارد. نکته ای که میتوان به آن خرده گرفت کشدار بودن آن است گاهی دچار ملال می شوی از اینکه هیچ اتفاقی  در  خلال داستان به وقوع نمی پیوندد. شخصیت پردازی گنچاروف بی نظیر است به نحوی آن ها را معرفی میکند که کاملا حسشان میکنی.پرداخت داستان از جهت روانشناختی هم قابل توجه است چرا که این نوع داستان ها بی شک باید از جنبه های روانی  نیز بررسی شوند.نکته سنجی های شتلتس و الگا پیرامون شخصیت ایلیا و نیز اعتراف های خودش گویای این مسئله است که این  نکته مورد توجه نویسنده  بوده است .ویژگی های مهم شخصت ابلوموف سکون و لختی فوق العاده ی اوست که حاصل بی اعتنایی به همه ی امور جاری در  جهان پیرامون اش است.ا

یلیا زندگی را جز در  سکون نمیبیند. از این همه تلاش و تکاپویی که اطرافیانش برای زندگی می کنند در شگفت است! نجیب زاده ای که به دلیل پیوند خوردن روح و جسمش با سستی و خمودگی در بستری پلاسین سر بر بالین می گذارد در خانه ای آشفته و بی نظم میزید بر هیچ چیز و هیچ کس کنترل ندارد اراده ای برای مدیرت امور خود و ملکش ندارد. هر کس که  بخواهد می تواند به سهولت از او سواستفاده کند

بی آنکه ایلیا بویی  ببرد یا شکایتی از وی داشته باشد!

نیروی عشق مدت اندکی او را به پیش میراند کم  میخورد کم میخوابد راه میرود و مجبور به معاشرت هایی هرچند اندک می شود. او به راستی الگا را دوست می دارد اما قدرت تغییر زندگی را ندارد همه ی امور را به فردا و فردا ها واگذار میکند و این امر الگای جوان را که سراپا شور زندگی است به ستوه می آورد.

نکته ی مقابل ایلیا دوست صمیمی اش شتلتس است که برای زندگی بهتر و آسایش بیشتر مدام در حال  سفر است مدام در پی یادگرفتن آموختن و شناختن انسان ها  اجتماع و ...است. جهانی که این دو یار قدیمی برای خود متصور بودند  در دوره های  کودکی و نوجوانی یکی بود. سفرهای طولانی گشت و گذار در ایتالیا فرانسه شناختن چزهای جدید ....اما اکنون ایلیا تنها و بی کس و سزاوار دلسوزی و ترحم در  جای خود مانده است و شتلتس بدون وقفه میجنگد و پیش میرود. دوستی شتلتس برای ایلیا موهبتی بزرگ است که چند بار زندگی  او را  از خطر فروپاشی می رهاند اما برای کسی که  به خمودگی خو گرفته نمیتوان چاره ای اندیشید همانگونه که شتلتس نتوانست. رمان رو جناب اقای سروش حبیبی ترجمه کرده است

ترجمه جز در پاره ای مواقع سلیس و روان است.

در انتهای کتاب مقاله ای با عنوان ابلومویسم چیست به قلم دابر والیوبوف آمده است، که خواندش خالی از لطف نیست  توضیح بیشتری است  پیرامون کتاب و موضوع آن. امیدوارم تو روزهای فراغت  بتونین ساعتهای خوشی رو با این کتاب داشته باشین!

 

  • نسرین

هوالمحبوب

در این هزاره ی تاریکی که هر کداممان یک نه بل هزار گمشده داریم گاهی لازم است خودمان هم گم شویم در خطوط مبهم کتاب، گاهی لازم است زلف مان را با مهر کتاب گره بزنیم تا شاید قدری این زخم های عمیق بشری در سطرهای نازک این کاغذهای عطراگین به فراموشی سپرده شود!

نمیدانم از چه روز مبارکی نطفه ی کتاب دوستی در وجودمان بسته شد اما بی شک این موهبت را وام دار پدربزرگ و پدری کتاب خوان و کتاب دوست هستم. روزها و شبهای طولانی تابستان و زمستان زیر لحاف کرسی جای حرفهای صد من یه غاز، جای قلیان کشیدن و دود کردن سیگار کتاب به دست نشسته بودند و نقل میکرند قصه ی زن شهرآشوب را، قصه ی حسین کرد شبستری را، قصه های جرج جرداق و امثالهم را برای منی که هنوز خواندن نوشتن نمیدانستم برای منی که سواد نداشتم اما فارسی را خوب میفهمیدم و خوب حرف میزدم.

یادش بخیر سفرمان به خرم آباد که چقدر حرف زدن های من پنج ساله باعث تعجب نوه خاله های پدر شده بود. چقدر زور زدم با همین اشتیاق تا کتابخانه ی سوت و کور دبیرستانمان رونق گرفت! همین که نور چشمی معلم ها پاتوقش شده بود کتابخانه کافی بود تا بقیه ی رقبا به میدان بیاییند!

روزهای دلنشین دانشکده که حرف از هر کتابی میشد ما دقایقی بعد در کتابخانه به جستجویش بودیم روزهایی که لذت خواندن برای فهمیدن بود نه برای فخر فروختن! لذتی که هنوز هم می ارزید به هزار تا تفریح ریز و درشت دیگر. اینکه کتابی را دست بگیری و دوان دوان بروی تا ته ماجرا و نت برداری کنی و نوش جان کنی واژه های ناب را.

یادش بخیر روزهایی که سر کلاس های ارشد، اساتید عزیز حرف از هر کتابی میزند من خوانده بودم و این شده بود یک امتیاز مثبت برای دانشگاه مان، این طور بود که توانستیم خودمان را جلوی بچه های دانشگاه تبریز نشان بدهیم و ثابت کنیم بچه های آذربایجان دست کمی از دانشگاه تبریزی ها ندارند. دست کممان میگرفتند اساتید ولی همان یک ترم کافی بود برای اثبات علاقمندی مان. خاطره های خوب بیدار میشوند با نوشتن و خاطره های بد فراموش میشوند با نوشتن.رازی است نهفته در این نوشتن ها.

دارم برمیگردم به خود سه سال پیشم، خودی که شاید عشق نمیقهمید اما خیلی چیزها را با عمق وج.دش در ک میکرد، منی که خدای خوبش را داشت و ذوق خواندن و نوشتن و رفاقت را. دارم خود سه سال پیشم را از خطوط در هم یاداشت هایم بیرون میکشم میخوام خود فراموش شده ام را، خود ویران شده ام را دوباره بسازم.از کتاب هم شروع میکنم از خواندن و دوباره ذوق کردن از نمازهای اول وقت و کم خوردن و لاغری تا عید:)


  • نسرین

هوالمحبوب


سلام به همگی

من الان یه نسرین خوشحال ازیه شهر برفی که دارم به همه ی شما سلام میکنم!

جاتون خالی دیشب یه برفی تو تبریز اومد حسابیییییی.

توی این پست می خوام یه کتاب از جلال آل احمد معرفی کنم. کتاب سنگی برگوری که نمیدونم  یه اتوبیوگرافی یا همون خود زندگی نامه نوشت محسوب میشه یا نه چون فقط راجع به یه بخشی از زندگی است. کتاب رو جلال عزیز به قلم خودش نوشته و بعد از مرگش منتشر شده. جلال آل احمد و سیمین دانشور هیچ وقت فرزندی نداشتند. این کتاب شرح این ماجراهاست که این دو نویسنده ی موفق معاصر

چه تلاش هایی برای دست یافتن به این موهبت انجام دادند و ناکام موندند!

کتاب در شش فصل تنظیم شده و کل  کتاب بسیار موجز است روی هم رفته90 صفحه، همین خوندن کتاب رو راحت تر میکنه و میشه در عرض یک روز خوند و تمومش کرد. اگه با آثار آل احمد آشنا باشین میدونین که عنصر برجسته ی نوشته های  ایشون، بی پروایی قلم و رک بودن در همه ی جاست.

توی این کتاب هم جلال خیلی راحت راجع به مسائل شخصی خودش و همسرش حرف میزنه، گاهی نوشته هاش شبیه حرفهایی است که همه ی ما در خلوت و تنهایی راجع به مهمترین مسائل زندگیمون و راجع به عزیزترین کسای زندگیمون می زنیم.واگویه هایی که هیچ وقت دوست نداریم در جمع عنوان بشه. بیشترین درد فرزند نداشتن در تنهایی های دونفره خودش رو بروز میده. وقتی بعد از 14 سال به این نتیجه میرسی که این زندگی یه چیزی کم داره.وقتی دختر خاله ی مادرت از زبانش در میره و میگه: «تو شهر، بچه ها، توی خانه های فسقلی نمیتوانند بلولند و شما حیاط به این گندگی را خالی گذاشته اید....»

حیاط چهار صد و بیست متر مربعی ات خالی است و این چیزی نیست که بتواند پنهانش کرد یا کتمانش...

جلال یک متکلم وحده است در کل کتاب. هم خودش را حلاجی میکند هم همه ی شخصیتهایی که دور برش را گرفته اند. تحلیل میکند بد و بی راه نثارشان میکند از کوره در می رود و سپس دوباره ارام می شود

از این همه درگیر دکتر و دارو و آزمایش شدن. و کم کم شکل موش های آزمایشگاهی را پیدا کردن متنفر است

در عین حال میداند که گریزی از هیچ کدامشان نیست. آغاز فصل دوم صحبت از بی فرزندی به بی کاره ماندن حس مادری و پدری . در خودش و سیمین اشاره میکند گریزی به فرزندخواندگی و...

جایی در همان صفحات میخوانی: «فکرش را که میکنم میبینم آخر باید یک چیزی-نه-یک کسی باشد که ما دوتایی خودمان را فدایش بکنیم. همه ی چیزها را آزموده ایم و همه ی ایده آل ها را.اما کدام ایده آل است. که ارزش یک تن آدمی را داشته باشد تا بتوانی خودت را فدایش کنی؟به پایش پیرکنی؟»

کتاب بی نهایت ارزش خواندن دارد هم برای اینکه نوشته ی جلال ال احمد است. با همه ی شگردهایی که در اغلب نوشته هایش به کار میگیرد. که تو در تور بیوفتی و تا آخر قصه را لاجرعه سر بکشی. و هم برای اینکه راجع به خودش نوشته است.هم تلخ است هم شیرین. هم تلنگر میزند و هم لبخند به لبت می آورد گاهی. تناقض ها و تفاوت ها و شباهت ها همه در هم تنیده و این کتاب را سر و شکل داده. در آخر هم باید بگویم ماجرا چیزی نیست که بخوانی چون می خواهی آخرش را بدانی میخوانی چون غرق در لذت خواندن می شوی ....

کتابی که من در دست دارم مال انتشارات سیامک است.  از خوش شانسی من چاپ سال 76  است. چون احتمال داره چاپ های جدید سانسور شده باشند. نمیدونم فقط حدس میزنم!

حتما بخونید پشیمون نمیشین!

 

  • نسرین

هوالمحبوب

سلام

تنهایی پرهیاهو اثر جاودان بوهیمیل هرابال نویسنده ی اهل چک، ترجمه ی هنرمندانه ی پرویز دوایی

مدتهای مدیدی بود که به دنبال خواندن تنهایی پرهیاهو بودم از هر  کتابفروشی و کتابخانه ای سراغش را گرفته بودم ولی همیشه مایوس میشدم گویی کمیابی آثار هرابال در زمان حیاتش همچنان بر کتابهایش سیطره دارد!!

تا اینکه روی آوردم به نسخه یpdf اش  به امید اینکه نسخه ی کاملی باشد.

مقدمه ی جناب دوایی در صحیفه ی کتاب دریچه ای به دنیای  تازه است دنیای هرابال و اثارش. به واقع هرابال از پس سالها هنوز هم برای بسیاری گمنام و ناشناس باقی مانده است.

تنهایی پرهیاهو رمانیست که خواننده را مسخ  میکند. با وجود اینکه نتوانستم صفحاتش را لمس کنم  و با چشم درد فراوان تمامش کردم ولی  به واقع کیفور شدم از خواندن یک اثر فاخر چیزی که مدتها تشنۀ خواندنش بودم

هانتا شخصیت اصلی کتاب اینگونه خودش را معرفی میکند: «سبویی هستم پر از اب زندگانی و مردگانی که کافیست به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود»

معرفی اش هم برای جذب شدن به کلمات کتاب کافیست جایی از کتاب نویسنده از قول هانتا میگوید: «اگر کتابی حرفی برای گفتن و ارزشی داشته باشد در کار سوختن فقط از آن خنده ای آرام شنیده میشود چون که کتاب درست و حسابی به چیزی بالاتر و ورای خویش اشاره دارد و این است حرف کتاب...»

کتاب به سان کلام کانت «از چیزهایی از اندیشه هایی سخن میگوید که میفهمی ولی نمیتوانی وصف کنی»

در آغاز وقتی  عبارت« نه آسمان عاطفه ندارد» را در کتاب میخواندم عبارتی که جا به جا تکرار شده منظور نویسنده را متوجه نمیشد ولی در آخرین سطور وقتی قصه ی هانتا در دستگاه پرسی که عاشقش بود به پایان میرسد ، به خوبی درک کردم که آری اسمان عاطفه ندارد ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است چیزی که مدتهاست که آن را از یاد برده ام....

کتاب تنهایی پرهیاهو مخاطب خاص میطلبد و از این رو برای همگان توصیه نمیکنم چراکه شاید به مذاق همه خوش نیاید...

میلان کوندرا نویسنده ی نامدار چک که برای ما ایرانی ها بسیار نام آشناست در باره ی هرابال میگه: ادبیات چک به دو دوره ی قبل و بعد از بروز هرابال تقسیم میشه.

هرابال در  سال 1914 در کشور چک که اون زمان جزو امپراطوری اتریش مجارستان  بوده به دنیا اومده دکتری حقوق گرفته و قبل از نویسنده شدن کارهای مختلفی رو تجربه کرده در واقع میشه لقب کارگر_ روشنفکر رو به هرابال داد!در بحبوحه حکومنت کومونیستی اثار نویسندگانی چون هرابال در کشور چک اجازه ی انتشار  نمیافت و واز همین رو هرابال نویسنده ای برای  کشوی میز لقب گرفت!هرچند اثارش به سبب سیل علاقه مندان به صورت دستی منتشر میشد و دست به دست میگشت آثار هرابال به حق اینه ی روزگار  مردم چک بود زبانی که مردم کشورش را جذب میکرد و حتی مرزهای چک را در مینوردید و در سایر کشورها هم خوانندگانی داشت.

هرابال سرانجام در سال 1997 از طبقه ی پنجم بیمارستانی به پاییت پرت شد یا خودش را پرت کرد!و به اوج هنر نویسندگی اش خاتمه بخشید!به قول...با مرگ هرابال دوران دوران یک نسل بزرگ ادبی قرن حاضر چک به نحوری بی بازگشت به پایان میرسد.

*برای معرفی نویسنده ی این کتاب از مقدمه ی جناب دوایی کمک گرفتم ولی نقد کتاب قلم ناتوان خودمه.

نقد کتاب:

داستان تنهایی پرهیاهو داستان عجیبیست قصه ی تنهایی مردی به نام هانتاست که به مدت 35 سال کارش پرس و خمیر کردن کتاب و کاغذ باطله بوده کاری که تنها دلیل انتخابش این بود که بتونه کتابهایی رو که اجازه خوانده شدن  ندارن توی اون زیرزمین و لای کاغذ باطله ها گیرش بیاره و بخونه!

تنهایی پرهیاهو را میتوان در زمره ی رمانهای فلسفی و روانشناختی جای داد چرا که سراسر تک گویی های هانتاست از انزاوا و یاس و تنهایی هایش.تنها شخصیت پر رنگ داستان و یکه قهرمان کتاب همین هانتاست

کسی که زندگی اش را در زیر زمین نمور وقف پرس کتابها کرده است  دچار عوالم مالیخولیای است توهم و تنهایی و افسردگی گریبانگیرش است ولی او حاضر نیست به هیچ قیمتی از کتابها و دستگاه پرسش جداشود زیرا تنها پیوند دهنده ی او به زندگی و تنها نقطه ی عطف زندگی اش است او کسی است که عاشقانه کتاب میخواند و با هر کتاب دریچه ای تازه به روی زندگی خود میگشاید.

کتاب پر از فلش بک است بازگشت به زندگی گذشته جایی که روزنه هایی از امید و عشق در وجود مرد بروز و ظهور داشت وقتی هانتا قصه ی عشق نافرجام اش به مانچا رو تعریف میکنده یا از دخترک کولی داد سخن میدهد قلم نویسنده آشکارا تغییر میکند شاعرانه تر میشود نرم تر و زیباتر  قلم میزند گویی روح لطیف  مرد عاشق پیشه است که دارد روایت میکند و در مقابل وقتی از رئیس همیشه عصبانی اش حرف میزند لحنی خشک دارد که خواننده عمق انزجار هانتا از وی را در یابد.کتابهایی که حکومت کومونیستی  برای سانسور به زیرزمین نمور هانتا میفرستد همگی به دستگاه پرس فرستاده نمیشوند هانتا  جمعی از زیباترین اثار را با خود به خانه میبرد جایی که حتی بالای تخت خوابش نیز انباشته از کتاب است و او همواره با این ترس به خواب میرود که روزی یا شبی  قفسه ی دو تنی کتابها بر سرش آوار خواهد شد

جامعه ،آدمها، نمادها ،نویسندگان کتابها حتی موشها عناصر پررنگ این داستان هستند داستانی که رگه های سیاسی دارد و تا مدتها اجازه نشر نداشته است هانتا نماد انسانهای تحقیر شده است که برای فرار از انزاوای خود ساخته دلمشغولی های کوچکی برای خود  ساخته اند که با از دست رفتن آنها زندگی خود را از دست رفته میبینن و به پوچی میرسند و در این هنگام تنها راه پایان دادن به زندگیست....

 

  • نسرین

هوالمحبوب

یادم است درست هشت سال پیش بود درست هشت سال پیش هشتم آبان ماه سال 86. سر کلاس مسعود سعد نشسته بودیم ردیف آخر. دکتر «ن» وارد کلاس شد حالش مثل همیشه نبود لبخند کجکی همیشگی را روی لبهایش نداشت.نشست و چند لحظه ای به سکوت گذشت و بعد به ما دانشجوهای ترم سومی تسلیت گفت. گفت متاسفم که خیلی زود قیصر را از دست دادیم. او هنوز خیلی کارها میتوانست خلق کند برای ادبیات ما.

من جوجه دانشجوی ترم سومی ادبیات دهن کجی به استاد کردم و بی اهمیت از کنار موضوع گذشتم.  فکر میکردم قیصر امین پور یک شاعر معمولی است یک شاعر انقلابی که شعرهایش به درد همان کتابهای مدرسه میخورد و یه درد چاپ شدن در نشریات دولتی. شعرهایی که همه بوی کهنگی میدهند و از دم انقلابی و جنگی و مذهبی است.

من 19 ساله آن روزها ساده انگارانه طرفدار سهراب بودم و با عطر شعرهای او به وجد می آمدم. روز و شبم با یواشکی فروغ خواندن شب می شد و چیزی از قیصر امین پور نمیدانستم.

چند ماه بعد  وقتی م.ط کتاب «دستور زبان عشق » را به کلاس آورد؛ کتاب دست به دست بین بچه ها گشت تا رسید به دست من. کتاب را دست گرفته بودم که به دکتر «ن» ثابت کنم معیارهایش برای ارج نهادن به شاعران معاصر ایراد اساسی دارد اما....

روزهای جوانی روزهای تغیر و پختگی است روزهایی است که امروزت با دیروزت فرق اساسی می کند. امروز که دارم این پست را برای سالگرد قیصر امین پور مینویسم تغییرات فاحشی کرده ام. هشت کتاب سهراب سالهاست توی قفسه ی کتابهایم خاک میخورد دیوان فروغ را شاید سالی یک بار تورق کنم اما «آینه های ناگهان» ،«گلها همه آفتابگردانند»، «دستور زبان عشق» جزو همدم های همیشگی ام شده اند.

نمیدانم این مرد چه عصاره ای در اشعارش می دمیدکه اینقدر با روح و روان و دل آدمیزاد بازی می کند. شعرهایش نوشته هایش، مقاله هایش در سروش همگی نمایانگر همان یک شعر بلند است. « درد های من نگفتنی /درد های من نهفتنی.....»

خوشحالم که حداقل بعد از مرگش به شناخت درستی از او و افکارش برسم و ناراحتم به عنوان یک ادبیاتی خیلی دیر شناختمش. اما دارم سعی میکنم دانش آموزانم را با آثار او بیشتر آشنا کنم و آنها هم عجیب شیفته ی نوشته های  قیصر شده اند. بی شک یاد و نامش همیشه برای دوست دارانش گرامی و عزیز است.

  • نسرین