گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۵۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از ناممکن ها» ثبت شده است

هوالمحبوب

خبر را جسته گریخته در تلگرام خواندم!

گذاشتم پای همه ی خبرهای دروغی که در این فضای کوچک مجازی ساخته میشود و عین رها شدن تیر از چله ی کمان از دست گوینده در می رود و همه جا را پر میکند!

ما مردم عجیبی هستیم! آنقدر عجیب که گاهی وقتها با شنیدن بعضی خبرها، با دیدن بعضی آدم ها، و یا تقابل بعضی تفکرات مغزم سوت میکشد!

گروهی از دلاوران ....... باز هم سفارت خانه ای را به آتش کشیدند!

اینکه آتش کشیدند یا فقط تسخیر کردند یا تخریب کردند یا حتی تعدی کردند اصلا تفاوتی ندارد!

ما هنوز هم میتوانیم ثابت کنیم بلاهت در گروهی از مردم ما ریشه ای عمیق دوانده و به این سادگی ها قرار نیست دست از سر ما بردارد!

تصور کنید مردمی را که سی سال آزگار است تحریم شده اند، انقلاب کرده اند و به سبب همین انقلاب درگیر جنگی ناخواسته شده اند، عده ای نانشان را در تنور جنگ داغ کرده اند و جنگی نابرابر را هشت سال کش داده اند، حالا رسیده ایم به اینجا، سال 94.

سالی که فلاکت از سر و روی مملکت میبارد، سالی که هر کس از راه میرسد بارش را به قد کیسه اش از مال مردم پر میکند و راهش را میکشد و میرود، سالی که فساد بی داد میکند، سالی که بیکاری بیداد میکند، سالی که گرانی بیداد میکند.

در این بحران در این جنگ سردی که دچارش هستیم یک عده همت کرده اند و پای میز مذاکره نشسته اند ؛ چیزهایی داده اند و چیزهایی پس گرفته اند، هر چند دشمن فرضی زیر قولش زده باشد هر چند خیلی ضرر کرده باشیم، می ارزید به امیدواری برای تکان خوردن اقتصاد فلج شده مان، می ارزید به زنده شدن دوباره ی نام ایران در جهان، می ارزید به اندکی بهبود اوضاع، نمی ارزید؟

حالا یک عده نشسته اند و نوک دماغش را نشانه گرفته اند و ریخته اند سفارت کشوری را تسخیر میکنند که دوستِ دشمنمان است!

یک لحظه تصور کنید اگر تمام معادله ها سر جایش باقی بماند، کوچک ترین ضرری که متوجه کشور مان خواهد شد چیست؟«آیا مردم دنیا حق ندارند باور کنند تمام دروغ ها را درباره ی ایران؟؟؟»

یعنی عصر هنوز هم عصر عربده کشی و سفارت تسخیر کردن است؟ واعجبا از تفکرات نم کشیده ی یک عده معلوم الحال!

شیخ نمر جانش را برای دینش داد که شما به نامش بریزید و سفارت تصرف کنید؟؟ تردید دارم ذره ای شناخت به راه و نام او داشته باشید!

مردم مسلمان را دسته دسته در عربستان در منا، در نیجریه در چین و هزارن نقطه ی دیگر دنیا قتل عام میکنند و شما غیرت تان به جوش نمی آید آنوقت حالا برای اعدام یک مبارز....؟؟


  • نسرین

هوالمحبوب

من هم مث خیلی های دیگر این روزها کیمیا می بینم. برعکس خیلی ها که فاز جنگی سریال را دوست ندارند من فاز جنگی سریال را به شدت میپسندم.

فارغ از همه ی نقص های فنی، فارغ از همه ی سوراخ های فیلم نامه،فارغ از بازی سرد و بی روح مهراوه، من صحنه های جنگی سریال را دوست دارم و هی دلم را چنگ میزند این همه آشوب و هی سوالهایی مغزم را سوراخ میکند که چرا چرا چرا

گویا یک سوال هایی در زندگی هست که هیچ وقت پاسخی برایشان نمی یابی.

«پس گرفتن خرمشهر بعد از یک سال و نیم راحت تر بود یا جلوگیری از سقوطش؟؟؟»

کاش زمان به عقب بر می گشت و من در روزهای خون بار سال 59 مردی را می یافتم تا پاسخ این سوالم را از او بگیرم.

من که یک بار خرمشهر به اصطلاح آباد شده را از نزدیک دیده ام...من که تپش نبض زندگی را در شریان های اصلی شهر به نظاره نشسته ام هنوز هم در حل این ابهام فرومانده ام.

مردم خوزستان هنوز هم بعد از سی سال تاوان جنگی را میدهند که میتوانست در نطفه خفه شود. مردم یک گوشه از این خاک من، هنوز هم داغدار خون هایی هستند که میتوانست ریخته نشود آیا مردی بود که بتواند به فریاد مردم خرمشهر 59 برسد و نرسید؟؟

دیالوگ های بی پروای بازیگرها در صحنه های جنگی را دوست دارم....ما تاوان دادیم، خون دادیم که انقلاب کنیم اما حکومت مردمی و انقلابی در اولین فشار خارجی پشت مردمش را بدجور خالی گذاشت....

یاد نامه ی تاریخی شمخانی می افتم که برای مقامات تهران نوشت:«ما در خرمشهر جان داریم که بدهیم، وسیله ی دادن جان نداریم» چطور می شود این طور پشت شهری را خالی کرد که مردم بی دفاعش ناخواسته وارد جنگ شوند، که نوجوانانش یک شبه مرد شوند، که دخترکانش یک شبه شیرزن شوند؛ گویا خدا خواسته بود حماسه ای را رقم بزند ...نمیدانم چه تدبیری پشت این بی تدبیری خوابیده است .....

  • نسرین

هوالمحبوب

امسال سال دومی است که مشغول کارم. قرار داد من هشت ماهه است با یازده روز بیمه در ماه و با حداقل حقوق. چهار ماه از سال را نه حقوق دارم نه بیمه. امثال من هم خیلی زیادند در این شهر و در این کشور، بی شک.

دوستی دارم که با مدرک فوق لیسانس، با بهترین معدل و با سواد بالا در یک فروشگاه زنجیره ای صندوق دار است. روزی هشت ساعت حداقل تایم کاری اش است و حتی به او اجازه ی نماز خواندن هم در محل کار نمیدهند! ناهارش را سرپایی و پشت صندوق میخورد و دو هفته در روز نماز نمیخواند. چون مجبور است خرج زندگی اش را تامین کند. ماهانه یک میلیون تومان حقوق میگیرد ولی حتی یک روز هم در هفته مرخصی یا تعطیلی ندارد چه عاشورا باشد چه مبعث و چه هر روز دیگری او سر کار است!

پسر جوانی در فامیل هست که در یک شرکت عینک سازی کار میکند لیسانس فیزیک دارد و دانشجوی خوبی هم بوده. از اواخر فروردین که سرکار رفته هیچ مرخصی نداشته. از ساعت 9 صبح تا 1/30 و از ساعت 4 تا 9/30 سرکار است. بیمه نشده و ماهی پانصد هزار تومان حقوق میگیرد.

امثال من و  دوستانم در این کشور بی در و پیکر خیلی زیادند. ما قربانی یک سری بی تدبیری ها و سوء مدیریت ها هستیم. دستمان هم به هیچ جا بند نیست. چون نه قرارداد درست و درمانی داریم نه مدرکی که ادعایمان را ثابت کنیم. تنها چیزی که ما را به ادامه ی کار امیدوار میکند آینده است. من سرکار میروم شاید سال بعد بتوانم مدرسه ی بهتری پیدا کنم برای ادامه ی فعالیتم. دوستم سرکار میرود بلکه یک روز در هفته مرخصی گیرش بیاید و او بتواند دوباره قراردادش را تمدید کند. آن پسر جوان سرکار میرود تا بلکه یک روز رئیسش خواب نما شود و تصمیم بگیرد بعد از هشت ماه او را بیمه کند!

جوان بودیم گفتند درس بخوان بلکه چیزی بشوی، مثل ما که درس نخواندیم و خانه دار شدیم نباشی.

ما هنوز امیدواریم، هنوز به آینده ی این کشور امیدواریم، من خودم مشکل مالی ندارم؛ پدرم هست و تامینم میکند(خدا سایه اش را مستدام کند) اما آن دختر جوان و آن پسر جوانی پشتوانه ای ندارند. مجبورند که خرج زندگی شان را خودشان در بیاورند.

این مملکت اسلامی که هر روز یک اختلاس گر جدید به من معرفی میکند آیا میتواند دردی از من و سایر دهه شصتی ها دوا کند؟؟؟


پی نوشت: لطفا برای روز یکشنبه که روز کتاب و کتابخوانی هست ایده هایی بهم بدین که توی مدرسه اجرا کنم. منتظر نظرات ارزشمندتون هستم





  • نسرین

هوالمحبوب

مادرم از اول سال کلاس قرآن میرود. عاشق قرآن است و دوست دارد قرائتش را تصحیح کند. استاد قرآنش بانویی مومن و متدین است که از قدیم هم محله ای بوده ایم و آشنای دور و دراز. زنی است که زجر کشیده است و در عین فقر و فاقه دخترانی تربیت کرده است مث دسته ی گل و همه صاحب کمال و جمال. فقر و نداری اش از جایی شروع شده که همسرش هوای تجدید فراش زده به سرش و او را با چند دختر قد و نیم قد رها کرده به امان خدا.

تنها ممر درآمدش همین کلاس های قرآنی است که دایر میکند و البته دخترهایی که از آب و گل درآمده اند و هر یک سرو و سامانی یافته اند....

امسال این بانو مشرف شدند به حج با کمک مالی دخترها و داماد ها. زنی است که هر مراسم دعا و نیایشی براش شور معنوی خاصی دارد چه رسد به حج که دیدن چهره ی یار است و تپیدن دل در حرم یار....

ذوق و شوق غیر قابل وصفی داشت قبل رفتنش و مدام دلشوره پشت دلشوره بابت اعمال سخت حج و کهولت سن خودش....

ما بعد رفتنش دل زنگ زدن به دخترهای چشم انتظار را نداریم دل خبر پرسیدن از در و همسایه را نداریم مادرم عجیب دلواپس است.دیشب خواب شوهر مرحومش را دیده که توی خواب نگران بود و مدام این طرف و آن طرف میرفته.

پسرعمه ی مادر و همسرش حج رفته اند. از آنها هم بی خبریم. آدم مگر میتواند زنگ بزند به پسر جوانشان و بپرسد که مادر و پدر حاجی تان زنده اند یا....

مگر دل دارد آدمی در این لحظه های پر غصه و نفس گیر.

چه سفره های رنگارنگی که چشم انتظار آمدن حاجی ها نگشوده بسته شد چه چشم های گریانی که خنده را به لبان منتظران خشکاند و چه چشم هایی که دل دل میکرد که حاجی شود محرم شود و عزیز تر شود اما....

ما داغدار مصیبتی هستیم که از خودی و بیگانه خورده ایم. به شرف و ناموس مان تعدی شد و ما راه مکه را نبستیم، به مذهب و اعتقادمان فحاشی شد و ما راه مکه را نبستیم، دخترانمان را هتک حرمت کردند و ما راه بر روی دخترانمان بستیم نه کاروان عظیم حج.

به راستی شرف مکان بالمکین به راستی قدر و قیمتی در این دیوارهای به خون نشسته مانده است؟ قداست در دل مومن است یا در عظمت دیوارهای  بیتی که مدافعانش کفارند؟

اگر بودند مومنان راستین صدر اسلام چه میکردند با چنین مدافعان حرمی؟؟

حج هنوز هم تکلیف شرعی است به راستی؟؟


  • نسرین

هوالمحبوب

یک آن در زندگی به این نتیجه میرسی که زانوی غم بغل کردن هیچ گرهی را در زندگی ات نخواهد گشود. چیزی که حال هر زنی را در زندگی خوب میکند خرید کردن است باید بروم خرید یک خرید گران به هزینه ی پدر!

چیزی که این روزها حسابی اذیتم میکند بی پولی و بیکاری است. کاش مهر ماه زودتر برسد تا این روزهای کش دار و داغ لعنتی تمام شوند. بلکه من هم از این انزوای خود ساخته خلاص شوم.

چقدر این روزها حالمان خوب است به خاطر نی نی در راه. چقدر لحظه لحظه های زندگی با نوید یک تولد زیباتر میشوند. چقدر نون جان این روزها از نی نی حرف میزند مامان از نی نی حرف میزند هول و ولای خرید کردن هول و ولای سلامتی مریم هول و ولای اتاق بچه. چقدر شیرین است خرید کردن برای نوزادی که همه چشم به راهش هستند.

از حالا حسودیم میشود به مش حسن:) نیامده کلی لباس و وسیله دارد من توی عمرم اینقدر لباس نو یک جا نداشته ام به خدا:)

ما این روزها نی نی را مش حسن و شفتالو صدا میکنیم تا مادرش اسم مناسبش را انتخاب کند!

این روزها دارم آخرین حلقه از سه گانه ی دن براون را میخوانم. رمز داوینچی که الان چاپش ممنوع است و من یک نسخه از آن را توی حراجی از یک دستفروش در خیابان باغ گلستان خریده ام!

زندگی خوب است هوا گرم است و ما منتظر یک نوزادیم یک نوزاد با بوی خوش با کلی آرزو با کلی خیال و رویا حتی اگر یک جای خالی بزرگ وسط زندگی ام باشد لبخند میزنم و به همه ی غصه ها دهن کجی میکنم!

  • نسرین

هوالمحبوب

از وقتی زمزمه ی استخدام آموزش و پرورش شروع شد همه ی ما معلم های قراردادی یک جرقه ی امیدی یافتیم و چشم دوختیم به دهان سنجش عزیز که کی این غول چراغ جادو برایمان شغل دست و پا میکند!

امروز که خبرها آمد و رفتیم سیر کردیم به شکلی مبسوط، فهمیدیم باز هم مشکل سر بی پولی دولت است انگار تا بیکاری جوانان و نیاز به نیروی کار!

48 هزار تومن قیمت ثبت نام است!

بعد همه ی رشته ها هم هستند یعنی شک نکنید!

بعد هم از هر رشته در هر  شهر فقط یک نفر استخدام میشود!

و بعد هم 98 درصد این افراد آقایون هستند!

ما نشستیم حساب کردیم پولی که تنها از جیب جذب شوندگان به جیب دولت میرود 20 میلیارد تومان است! حالا شما افراد شرکت کننده را سه برابر جذب تصور کنید میشود چیزی حدود 60 میلیارد!

بد نیست میشود مقداری از معوقه ها را پرداخت کرد!

سر بقیه را هم در یک سال آموزش رایگان گرم میکنیم تا بعد....

قصه ی پر غصه ی بیگاری در مدارس غیر انتفاعی همچنان ادامه دارد....

باشد که خودمان آستینی بلند کنیم برای نجات....

ما همچنان خدا را شکر میکنیم و ملحد نشده ایم هنوز

میزان نصیحت پذیری مان هم فول فول است پس لطفا از هرگونه امید و نصیحت بپرهیزید جدا!

با تشکر یه امیدوار

  • نسرین

هوالمحبوب

چند وقته که مدام از اخبار رسانه های مختلف چنین بر میاد که ما توی کشورمون چندین بانک و موسسه ی مالی -اعتباری غیر مجاز داریم!

همین خبر به خودی خود مدتها موجبات انبساط خاطر ما را در جمع خانواده فراهم میکند اما یه نکته ای که فان قضیه رو بیشتر میکنه تصویری است از چند دست فروش بخت برگشته که دارن جلوی یکی از همین موسسه های غیر مجاز دستفروشی میکنن و مامورای شهرداری با شدت و حدت باهاشون برخورد میکنن و بساطشون رو توقیف میکنن.

حالا بیایین به این فکر کنیم که چرا دستفروشی برای درآوردن نون حلال غیر قابل  تحمل، غیر قابل بخشش و سریع البرخورده !!! ولی باز کردن یه بانک که سر و کارش با پول مردمه میتون حتی غیر قانونی هم اتفاق بیوفته و سالهای سال هیچ نهادی برای تخته کردنش اقدام نکنه؟؟؟این تناض ها خنده دار نیست؟؟؟

  • نسرین