گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من و دوست داشتنی هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب


امروز بعد از کلاس، یلدا دعوتم کرد به نسکافه، رفته بود برایم از همان شیرینی هایی که دوست دارم گرفته بود. میز را چیده بود توی همان اتاقی که ایوان دارد، همان ایوانی که پر است از گل، گل هایی که دیوانه ام می کنند. همان اتاقی که تمرین ساز می کند. نشسته بودم و بوی نسکافه را می بلعیدم و غرق شده بودم در زیبایی منظره ی رو به رویم. یلدا همیشه مهربان است، اما امروز جور دیگری بود. چشم هایش برق دیگری داشتند. وسط حرف زدن هایمان بلند شد و تار را از گوشه ی اتاق برداشت و گفت میخواهم امروز برایت ساز بزنم. دست هایش روی سیم های تار میرقصید و لبهایش زمزمه می کرد و موهای موج دارش روی پیشانی تاب می خوردند. بخار فنجان ها بلند شده بود. اتاق پر شده بود از موسیقی از آواز. لبهای یلدا می خندید و چشم هایش.
دلم میخواست بلند شوم و وسط ساز زدنش برقصم. دلم میخواست بغلش کنم و غرق شوم در صدای سازش. دلم میخواست امروز تمام نشود. بوی نسکافه باشد، گلدان های چیده شده توی ایوان باشند و ساز یلدا باشد و چشم های سیاهش. 
از خانه اش که بیرون زدم، آنقدر پر بودم از انرژی که تا خانه ی مریم را پیاده گز کردم. دست هایم از سرما سرخ شده بودند. اما دلم پر بود از شادی. از حال خوب. کاش می شد هر روز شاهد حال خوب دوستان مان باشیم. کاش هر روز عشقی متولد بشود و روزنه ای به زندگی گشوده شود. کاش عشق موهبت باشد که آمدش مبارک باشد که زندگی بخش باشد که رنج هایمان را بکاهد....

  • نسرین

هوالمحبوب

من معتقدم هیچ چیز خارجی را نباید ایرانیزه کرد. کلا اعتقادی به ایرانیزه کردن روز عشق هم ندارم. یعنی نمی فهمم چرا بعد از اینکه ولنتاین جا افتاد ما شروع کردیم به ساختن سپندارمذگان ولی خب دلیلی هم نداره به این دوستانی که روز عشق رو 5 اسفند میدونن خرده بگیرم.
به این هم معتقد نیستم که حتما روز خاصی برای عشق وجود داشته باشه که عاشقا عشق و دوست داشتن شون رو به هم ثابت کنن. ولی خب از اونجایی که هدیه گرفتن و مخصوصا هدیه از جانب یار خیلی شیرین و لذت بخشه، این چند سال یه حسرت کوچولویی بفهمی نفهمی اون ته دلم بود، از اینکه هیچ وقت هیچ حسی به این روز کذایی نداشتم. اما امروز موقع خداحافظی کردن، صدام کرد توی راه پله های زیرزمین و این هدیه ی قشنگ رو داد دستم. از اینکه اینقدر بی ریا و صادقانه بود نزدیک بود بزنم زیر گریه. خیلی خوشحال شدم و دل خیلی ها رو با این یه هدیه ی کوچیک آب کردم :)
بعدش هم که رفتیم انجمن داستان و اونجا شیرینی قبولی دانشگاه یکی از اعضا رو خوردیم و هدیه های قشنگی که مدیر انجمن برامون خریده بود. روز قشنگی بود. با این بارون دلنشین.
  • نسرین

هوالمحبوب


-داشتیم برای خودمان زندگی می کردیم که یهو زدن تیزهوشان رو حذف کردن:) نمیدونم با این حجم از خوشحالی چطوری سر کنم. به شخصه دچار بحران شخصیت شدم. میخوام یکم صدام رو ببرم بالا و بگم چرا تکلیف ننوشتی، بعد یاد حرف جناب بطحایی میوفتم و لبخند میزنم و دستی به نوازش سرش میکشم و میگم عزیزدلم، عشقم، زندگیم، کاش وقت میذاشتی و تکلیف رو انجام میدادی! گاهی حتی کار به بغل گرفتنم میرسه! 
-دارم با لیوان نسکافه در دست میرم سمت کلاس و نگاه خانم میم روی یوانم زوم شده و من لبخند کشداری تحویلش میدم و میگم عزیزم صفا سیتی، تیزهوشان حذف شده. داریم میریم دور هم خوش باشیم:)

-امروز یه سنجاق سر خوشگل، یه تل سر، یک جفت کش سر پاپیون دار بنفش، یک عدد دستبند، یک عدد گل پارچه ای، یک عدد جاسویچی هدیه گرفتم. گل به سر معلم ندیده بودین؟ اینجانب را خوب نظاره کنید:) همه ی اینها حاصل تعطیلی کلاس ریاضی و انجام فعالیت های کلاس کار و فناوری است:)

-کم کم دارم برای سر به راه کردن چند نفر از دانش آموزان چموش یک نقشه ی شوم پی ریزی می کنم! فردا گفتم ضعیف ترین و درس نخون ترین دانش آموز هر کلاس، از یک فصل مطالعات اجتماعی برای کل کلاس سوال طرح کنه. قراره خودش هم اوراق رو اصلاح کنه. اینجوری حداقل مجبور میشه یه چند باری کتاب رو ورق بزنه و خدای نکرده یه چیزایی یاد بگیره:)

زندگی هنوزم خوشگلی هاشو داره. دوره ی تنهایی به بهترین شکل ممکن داره سپری میشه. روزها پر شده از شعر و کتاب و نوشتن. 

  • نسرین


هوالمحبوب

عزیزم راستش آیینه خیلی صاف با من گفت

چه کاری کردم و پنداشتم شایان تقدیرم؟
.
به غیر از عشق - حرف عشق - چیزی گفته ام آیا
که خواب ظالمی لختی برآشوبد به تأثیرم
.
من از عشق آرمانی ساختم اما ندانستم
که روزی غیر از آن برگشت در آیینه تصویرم
.
من از محمود تا محمود هر شاهی که چیزی داد
ستودم بعد گفتم تنگدستی عذر تقصیرم
.
بساط جور دیدم مدح کردم تا بیندازم
بساط سور و سات و سفره تدخین و تخدیرم!
.
بنازم با کدام آرایه ی شعرم که چیزی نیست
مگر ابهام تأخیرم مگر إیهام تزویرم
.
به استرضاء خوکان قیمتی دادم که تا دنیاست
نخواهد کرد یمگان دره های دهر تطهیرم!
.
عزیزم عشق آب زندگانی بود، آری بود
ولی کِی نرم خواهد کرد نان خشکی اکسیرم
.
نگفتم با تو از عشق دروغینی به تسکینی
تو اخمی کن ببین میمیرم آیا یا نمیمیرم...


#مهدی_جانِ_فرجی


  • نسرین

هوالمحبوب


من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی ست

عهده دار ِ آن نگاه ِ لرزه افکن نیستی

 

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِمن اندازه ی یک عشق، روشن نیستی!

 

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی!


#کاظم_بهمنی

  • نسرین

هوالمحبوب


یه سری از آدم ها شبیه غنیمت های جنگی هستن، وقتی میری تو دل یه ماجرای هولناک، میری توی محیط خفقان آور، وارد یه جمعی میشی که دوستش نداری، بهت فشار میارن، تحقیرت میکنن، زور میگن، دوستت ندارن، خوبی هات رو نمی بینن، اما وقتی از دل ماجرا میزنی بیرون، وقتی تصمیم میری بری دنبال شانس جدید، یه چیزهایی رو با خود بر میداری و میزنی بیرون، برمیداری و میری و پشت سرت رو هم نگاه نمی کنی، تو از دل یه جنگ بیرون زدی ولی خوشحالی، در کنار همه ی تجربه های تلخی که داشتی، مشتت پر از غنیمت جنگیه، دلت گرمه به داشتن چند تا دوست که میدونی که چون توی شرایط سخت تنهات نذاشتن، پس میتونی برای همیشه با داشتن شون خوشحال باشی، دوستای خوب غنیمت های خوبی هستن برای لحظه های مبادای زندگی. امروز، خوب گذشت، دوستانه گذشت، با درد دل های دخترانه و حرفهای خودمونی، یه گشت و گذار و ناهار خودمونی با آدم هایی که از جنس خودم بودن....

  • نسرین

هوالمحبوب


اون روزی که روی نیمکت پشت دانشکده فنی نشسته بودیم و خرت خرت پفک می خوردیم، هیچ یاد این روز رو می کردیم؟ یاد امروز رو که غرق شدیم توی روزمرگی و ماه تا ماه همدیگه رو نمی بینیم؟ یاد این روزهایی که همه رفتن سر خونه زندگی شون، پی مادری کردن برای پسراشون، پی خونه داری کردن و فکر شام و ناهار، ما اما موندیم به ادامه دادن رنج هامون، برای امتداد دادن به آرزوهایی که به باد رفت....

یاد روزهایی که بی هم شب نمی شد بخیر، یاد پیچوندن های مامان برای موندن توی خوابگاه؛ یاد اون پوتین هایی که سوژه شده بودن، یاد  استاد «ن» و گیر دادن هاش. شعر خودن هامون، آواز های فاطی، رقصیدن های نازی، اس ام اس بازی های سمی، یاد وقتی که نشستیم به اعتراف کردن، یاد همه ی اون لحظه های خوب جووونی کردن هامون بخیر.

یادش بخیر اون روزی که توی خوابگاه شوی لباس برگزار کرده بودیم یادش بخیر روزهایی که با کلی دلقک بازی تولد می گرفتیم برای همدیگه. یاد ماکارونی های شفته با ته دیگ سیب زمینی، نون لواش با گوجه اونم توی راه دانشکده، یواشکی تخمه خوردن سر کلاس علوم قرآن، سوال های بی ربط پرسیدن و ضایع کردن استاد سر کلاس مرصاد وقتی کتابش رو نیاورده بود .
یاد دعوای سر کلاس صرف، منت کشی از اون عنق منکسره، تقلب دادن های استاد میم به من، و نازکشی کردن هاش، دلم برای کلاس مثنوی، برای استاد م عشق تنگه. دلم برای اون نمره ی اولی که چشم سوگلی رو در آورد هم تنگه هنوز. دلم تنگه برا لحظه لحظه ی اون دانشکده، برای اون راه همیشه برفی، برای قطاری که عین کرم خاکی وول می خورد و جونش بالا میومد تا ما رو برسونه دانشگاه. یاد زود بیدار شدن ها، توی تاریکی دم صبح راه رفتن و مسیر راهن رو دویدن، دلم تنگه برای جزوه نوشتن و هول و ولای امتحان ها. دلم براتون تنگه. دلم برای همتون تنگه. برای همه ی ادبیات 85 های عشق. برای کوتاه و بلند و چاق و لاغرتون. برای دختر و پسرتون. برای با معرفت و بی معرفت تون. 

  • نسرین

هوالمحبوب

 

 13دلیل برای اینکه هنوز نفس می کشم و از ادامه دادن ناامید نیستم.


 1-مادر و پدرم..... دو تا موجود مهربون و ساده و دوست داشتنی که اونقدری زجر کشیدن که نخوام با نبودنم بیشتر آزارشون بدم. به عشق شون زنده ام تا وقتی خدا بخواد.

2-خواهرام...... اونقدر دوست شون دارم که گاهی حاضر از خودمم به خاطرشون بگذرم. پس قطعا نمی خوام با نبودنم داغدار بشن.

3-ایلیا..... دوست داشتنی ترین موجود زندگی ام که سراسر عشقه و بودنش همیشه نوید زندگی رو میده.

4- نیمه ی گمشده ام..... اونقدر عمر می کنم که بالاخره پیداش کنم... حتی اگه شده از زیر سنگ :)

5- ارغوان و بردیا.... من نباشم کی براشون مادری کنه؟؟

6- شغلم..... هیچ کس بهتر از من نمی تونه ادبیات درس بده :)

7- بچه های مدرسه ام.... عاشقشونم حتی بدترین و درس نخون ترین شون

8- دوستام... مخصوصا الی ها که خودم چند بار از خودکشی نجات شون دادم :)

9- خدا.... که هنوزم که هنوزه بهم امیدواره که آدم بشم

10-نوشتن.... تازه دارم مشق نوشتن می کنم و قراره این هفته داستان بخونم تو انجمن پس حالا حالا ها ولش نمی کنم.

11-کاخ بهار.... قصه ی زندگی مادربزرگم که قراره بنویسمش و من نباشم کلا نوشته نمی شه!

12-لذت های مشترک و دو نفره ای که هرگز توی زندگیم تجربه نکردم و قراره ناکام از دنیا نرم!

13-کلی کتاب نخونده که هنوز امیدوارم میکنن به زندگی، به تجربه کردن به ساختن .....


دعوت به چالش از: مردی به نام اوه

  • نسرین
هوالمحبوب

آرزو کن واسه فردا اگه امروزتو چیدن
آرزوهاتو بغل کن
آرزوهات همه چیتن
اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کس 
آرزو کن که حواس یه نفر هنوز به تو هست
زندگی همین یه باره
نذار فرصت بره از دست
آرزوهاتو بغل کن
تا خدا هست زندگی هست
یکیو خواستی و رفته
من می فهمم که چه سخته
داره با خاطره بازی
می گذره روزای هفته
وسط این همه کابوس
یادش آرومت نکرده
آرزو کن اگه شاده دیگه هیچ وقت برنگرده
عشق آدم هرجا که باشه
یادش آرزو می سازه
پس به یاد اون شروع کن
با یه آرزوی تازه


  • نسرین

هوالمحبوب

 

امروز 26 آذر هزار و سیصد و نود وشش خورشیدی، مصادف است با تولد مهربان ترین و فداکار ترین خواهر تاریخ! اصلا خواهر داشتن، مخصوصا خواهر بزرگتر، یه حس معرکه ای هست که تا تجربه اش نکنید نمی فهمید. مریم بانوی ما در این روز مبارک قدم به جهان هستی گذاشتن و این گونه سلسله ی ما رو از انقراض نجات دادن :)

اگه بخوام درباره ی مریم صادقانه ترین حسم رو بیان کنم؛ اول باید یکم اشک بریزم بابت همه ی مهربونی هاش، پشت گرمی هاش، فداکاری هاش. بعد بشینم به این فکر کنم که من کجای زندگی مریم به دردش خوردم. شاید روز عروسی اش، شاید وقتی ایلیا و السا دنیا اومدن و شاید روزهای سختی که داشت برای آزمون می خوند و  ......

اما مریم همیشه مث یه کوه پشتم بوده، اگه بگم بیشتر از مادر هوامو داشته، اغراق نکردم. تو روزای بی پولی، بی کسی، تنهایی همیشه مریم بوده که پای گریه هام بشینه، باهام پیاده روی کنه، برام خرج کنه، کلاس بفرسته، بهترین کادوها رو روز تولدم بخره، بدونه که در لحظه چی خوشحالم میکنه و ....

درباره ی مریم حرف زدن سخته. چون یه آذر ماهی مغروره که خیلی وقت ها هم باهم دچار چالش میشیم. من اذیتش میکنم. اون بد حرف میزنه باهام. ولی هیچ کدوم از اینها مانع نمیشه که عاشقش نباشم و قربونش نرم. امروز دعوتش کردیم اینجا تا براش تولد بگیرم. از دیشب بساط کیک پزی مهیا شده .

امروز که رسید و السا رو داد بغل مامان، بهش تبریک گفتیم و اون هاج و واج نگاه مون کرد که یعنی بابت چی بهش تبریک میگیم! وقتی مامانِ دو تا بچه ی ریزه میزه باشی، روز تولدت هم یادت میره حتی. دعا میکنم همیشه مهربون ترین خواهر، عاشق ترین مادر، باقی بمونی و جون مون برای هم در بره.

  • نسرین