گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

هوالمحبوب


یک آن میخکوب صفحه شدم؛ اصلا حواسم پی هیچی نبود، فقط اشک بود که گوله گوله از چشمام میبارید. مگه میشه آخه؟!

چقدر تفاوت آدم ها قبل و بعد حرف زدن زیاده. همیشه به بازیگرها به چشم آدم های خوشبخت و بی درد نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال خوبشون.

ولی پارسال بهنوش بختیاری و امسال پرستو صالحی یه روی دیگه از این سکه رو نشون مون دادن.

چیزی که متاسفانه خیلی ها جرات ابرازش رو ندارن.

میدونین من بعد این برنامه احساس میکنم شجاع تر شدم.

احساس میکنم از کم و کاستی های زندگی ام دیگه خجالت نمیکشم.

از نداشته هام ناراحت نیستم.دیگه نمیخوام شکایت کنم.

اصلا برام قابل باور نبود که زنی مث پرستو صالحی با یه همچین دردی بزرگ شده باشه.

چقدر ما آدم ها نیاز داریم به شناخت، به معرفت و به دور شدن از قضاوت.

نمیدونم اگر خدای نکرده من جای اون بودم ایا همینقدر از داشتن چنین پدری فرار میکردم یا نه؟!

چون نشستن زیر باد کولر و نظریه پردازی کردن خیلی کار راحتیه.

چقدر درد رو افشا کردن سخت و طاقت فرساست.

آفرین به شجاعت و جسارت این زن که فقط برای نجات یک خانواده هم که شده دست به این کار زد.

شاید خیلی ها با این برنامه یکم به خودشون بیان.

چون قسم حضرت علی(ع) رو دادن هیچ کدوم مون حق قضاوت کردنش رو نداریم.

اینکه اگه ما جای اون آدم بودیم چه برخوردی میکردیم و...

بعد مدت ها یه برنامه ی عالی دیدم از ماه عسل.

البته که کج سلیقگی پخش شبکه سه یه جاهایی حالمون رو گرفت ولی دم احسان علیخانی گرم که به موقع تذکر داد و به موقع عذرخواهی کرد

بعدا نوشت:به نظرم همتون خسته این یا خوابین یا ؟؟!!

چرا هیچ کس نیست؟!

پرنده هم پر نمیزنه اینجاها!!

بابا روزه داری دیگه اینقدرم سخت نیستا!


  • نسرین

هوالمحبوب


گاهی به سرم میزند که همه چیز را رها کنم و بروم در لاک تنهایی ام. همه ی چیزهایی که مرا مجبور به حرف زدن میکند؛ مجبور به حضور داشتن و دفاع کردن؛ گاهی وقت ها روح آدم ها خسته می شود از همه ی معادلات پیچیده ؛ از حضور آدم هایی که اشتباهی سر راهت قرار میگیرند. از دنیایی که اسمش مجازی است، اما همه چیزش واقعی تر از دنیای ماست. از حرف زدن، از توضیح دادن، از مجاب کردن، خسته ام. دلم دنیای خلوتی میخواهد که حرفهایم را در چشم هایم بخوانند. دنیایی که روح عریانم را ببینند و بدون هیچ سوالی قبولم کنند. دنیایی که زمینی باشد و پلی به آسمان داشته باشد. هنوز هم دلم آدم های حال خوب کنِ لیمویی می خواهد. آدم هایی از جنس شعر و صدا و کتاب..... آدم هایی که تمامت نکنند....

  • نسرین

هوالمحبوب


نقد و معرفی فیلم سینمایی خشم و هیاهو


شناسنامه ی اثر: کارگردان: هومن سیدی

بازیگران: نوید محمدزاده(خسرو )، طناز طباطبایی(حنا) ، رعنا آزادی ور(تینا) ، سعید چنگیزیان(بازپرس) و دیگران


فیلم سینمایی خشم و هیاهو بعد از فیلم های  «آفریقا»، «سیزده» و «اعترافات ذهن خطرناک من» چهارمین اثر سینمایی هومن سیدی در مقام کارگردان است.


دیروز این فیلم رو تو سیما دیدم. البته این فیلم جزو اکران های نوروزی محسوب میشه ولی خب توی شهر ما همه ی فیلم ها یکم دیرتر اکران میشن.


خلاصه ی داستان: زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست.

این خلاصه ی تک جمله ای تنها چیزی است که تهیه کنندگان فیلم قبل از اکران عمومی منتشرش کردند. اما در واقع این فیلم برداشتی آزاد، از زندگی ناصر محمدخانی و شهلا جاهد است.

تنها تفاوتی که در اصل قضیه رخ داده اینکه که شخصیت اصلی فیلم سیدی یک خواننده ی معروفه نه یک فوتبالیست.

اقتباس توی عالم سینما زیاد اتفاق میوفته. حالا چه از روی کتاب یا از روی اتفاقات واقعی. اما چیزی که میتونه یک اثر رو شاخص جلوه بده؛ اتفاقات دراماتیکی است که توی فیلم میوفته و جنبه ی نمایشی به اثر میده. که به نظرم من سیدی در این زمینه خیلی موفق عمل نکرده است.


نقطه قوتِ بارز این فیلم، بی شک بازی های درخشان نوید محمدزاده و طناز طباطبایی است. بازیگرانی که هر دو نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگری شده بودند اما هیچ یک موفق به دریافت آن نشدند.


چند ابهام بعد از دیدن فیلم برای مخاطب باقی می ماند:  اگر بپذیریم که این فیلم اقتباسی از زندگی ناصر و شهلاست (که گزاره های مختلف آن را تایید میکند) پس می توان اینگونه حساب کرد که همون طور که حنا به خاطر عشق بی حد و حصرش به قتل نکرده اعتراف کرد شهلا هم همین کار رو کرده بود؟

اینکه تصادف تینا کار کی بود ؟پرسشی که در طول فیلم پاسخی بهش داده نمیشه.

خشم و هیاهو ابهامات احتمالی که ممکن است برای مخاطب پیش آورده را در فیلمنامه پاسخ نمی دهد، زیرا اساسا ابهامات از طریق کارگردانی ایجاد شده اند و در همانجا هم باید جواب بگیرند. ابهامات با چند دکوپاژ گره افکنی می شوند و با مرور دوباره به سکانس (اعتراف به قتل کاراکتر زن و کنتراست بین مونولوگ و تصویر) و یا سکانسی که زن به طرف پنجره های میله ای به دنبال برف میرود و یا سکانس التماس مرد به زن که منجر به اعتراف دروغین به قتل میشود و یا سکانس پایانی زنی که به سمت اعدام می رود و مردی که به عکس مرموز خود خیره است میتوان پاسخی برای ابهامات خود یافت.  علاوه بر این دوربین و زمانبندی فیلمنامه سمپاتی با زن دارند و آن در تمامی عناصر فیلم با تکنیک های مختلف قابل رویت است.


صحنه ی بازسازی قتل توسط حنا، کاملا بر بی گناهی او صحه میگذارد. برای بازشدن گره های داستانی باید این سکانس را با دقت و البته چند باره دید.


*وقتی از سینما خارج شدم نه احساس شکست داشتم نه پیروزی. دیدن فیلم تجربه ی خوبی بود هر چند نمی توان اسم شاهکار بر روی آن گذاشت اما در این برهوت داستان گویی در سینما واقعا فیلم نمره ی قبولی میگیرد.


  • نسرین

هوالمحبوب

حرف حرف می آورد و نگاه، اشتیاق دوباره دید زدنت را. شعر و غزل می آفرینی و روحم تازه می شود. این روزها خواب خواب نمی آورد و بیداری کشدار میشود. انتظار غم می آورد و نیامدن درد می شود در ته گلویم. دوستم داری اگر بگو. میخواهی ام اگر بیا. ولی تو را جان هر که دوست تر میداری، دست از سر خواب های من بردار! من با جای خالی ات خو کرده ام سالهاست!


  • نسرین

هوالمحبوب

روزهای اول همین که چشم هایش را باز کند و یک نیم نگاهی به ما بیندازد برای سر ریز شدن احساسات مان کافی بود.

همین که در خانه ی بی رونق مان نوزادی نفس میکشید و سرما و گرمای خانه را تنظیم میکرد دنیا دنیا ارزش داشت.

چند وقتی که گذشت ساعت های بیداری اش بیشتر شدند و بغل گرفتن و برایش لالایی خواندن و خواباندش شده بود بهترین لحظه های زندگی مان.

چند ماه که گذشت یاد گرفت غلت بزند، بعدتر ها توانست از پشت به شکم بغلتد و ما همچنان مجذوب اش بودیم.

حالا ایلیای کوچک هفت ماهه ی ما خیلی کارها بلد شده است، کم کم دارد اصوات گنگ را به شکل کلمات معنا دار هجی میکن، ماما، من، بابا، عمه و ...

میتواند کف بزند و صدای به هم خوردن دست هایش سر ذوق مان بیاورد، میتواند غذا بخورد، میتواند قهقهه بزند و با صدای بلند بخندد و شوق زندگی بدود در رگ های ما.

حالا ایلیای کوچک هفت ماهه ی ما دل بردن از ما را خوب یاد گرفته است با خندیدن هایش با ابراز وجود کردن های گاه و بی گاهش، با اشتیاقی که به سفره ی غذا دارد و اینکه میتواند به سرعت هر چیزی را از دستت بقاپد و ببرد سمت دهان کوچکش.

حالا حس آدم های خوشبخت را دارم که میتواند از بغل کردن خواهر زاده ی هفت ماهه اش حس امید به زندگی را پیدا کند. حس دوباره سنجاق شدن به زندگی، حس دوباره رنگ گرفتن زندگی.

آمدن ایلیا در واپسین نفس های آبان بهترین خبر چند سال اخیر من است. چند سالی که با غم و درد گره خورده بودم و دنبال راه فراری بودم از زندگی کردن.

نفس کشیدن آدم کوچولوهای اطراف تان را زیر نظر بگیرید در هر نفس آنها هزارن جوانه ی امید نهفته است.

  • نسرین

هوالمحبوب

قول داده ام اتفاق امروز را پیش احدی بازگو نکنم، اما حساب تو با بقیه سواست. همیشه بوده همیشه خواهد بود.امروز بخشی از وجودم را، تکه ای از غرورم را توی آن خیابان لعنتی جا گذاشتم. فقط خواستم یادآوری کنم که من روزه بودم، که من راضی نبودم به رفتن؛ که توکل کردم به تو و رفتم.خواستم یادآوری کنم که خیلی به غرورم بر خورد. خیلی سعی کردم وسط خیابان نزنم زیر گریه.خواستم یادآوری کنم که هنوز که هنوز است همه ی حال بد کن ها را می سپارم دست خودت.خدایا همه ی آدم های حال بد کن را به شیوه ی خودت ادب کن! لطفا لطفا سر راهم آدم های لیمویی را قرار بده، آدم هایی که بوی خوش لیمو بدهند و چشم هایشان رنگی نباشد و تو را بیشتر از خودشان قبول داشته باشند.

الهی آمین.

  • نسرین

هوالمحبوب

چند ماه پیش وقتی داشتم کلمات متضاد را به بچه های کلاس چهارمی یاد میدادم از بچه ها خواستم هر دو کلمه ای که به نظرشان مفهوم تضاد را می رساند نام ببرند. بچه ها شروع کردند به ردیف کردن کلمات متضاد و من روی تخته همه را نوشتم.

تا اینکه رسیدیم به دو کلمه ی «دختر = پسر» ،«زن=مرد»

بچه ها این دو جفت کلمه را به اسم کلمات مخالف می شناختند.

اما من یک لحظه فکر کردم اگر این بچه های ده ساله با همین تفکر رشد کنند در آینده نیز در جامعه  شاهد جنگ های جنسیتی خواهیم بود. مثل دوران ما دخترها فمنیسم را علم خواهند کرد و پسرها  مرد سالاری را.

گفتم دخترهای خوب دو کلمه ی دختر- پسر مخالف و متضاد هم نیستند بلکه کامل کننده ی همدیگه اند(حالا بماند که چه بدبختی کشیدم برای تعریف کلمه ی مکمل!)

متاسفانه در جامعه ای زندگی میکنیم که تا قبل از ازدواج از جنس مخالف بد میگوییم و تا میتوانیم در بحث های جنسیتی طرفداری جنسیت خودمان را میکنیم و به انحای مختلف سعی میکنیم جنس مخالف را سرکوب و تحقیر کنیم؛ حتی اگر ته دلمان هم عقیده ی چندانی به حرفهای گفته شده نداشته باشیم! و این بدترین شکل تربیت در یک جامعه ی اسلامی است. جامعه ای که قرار است پیام آور صلح و مهر باشد و مرمان جامعه باید در کمال آرامش روانی در کنار هم زندگی کنند.

دخترها و پسرها، زن ها و مردها، مادرها و پدرها، از آن دست کلمه هایی هستند که شکل گرفته اند تا در کنار همدیگر رشد کنند و وجود همدیگر را به تکامل برسانند.

خیلی وقت است که دارم روی این تفکر جنسیت گرا فکر میکنم و سعی میکنم خودم را از گرفتار شدن در دام آن رها کنم.

طبیعی است که من از موفقیت و رشد زنان و دختران جامعه ام به وجد بیایم اما این به معنای نادیده گرفتن ضعف ها و اشتباهات هم جنسانم نیست.

طبیعی است که به عنوان یک زن از پایمال شدن حقوق شهروندی ام توسط مردان جامعه ناراحت باشم اما این به معنای فراموش کردن رفتارهای خوب و برخوردهای سنجیده و انسانی مردان جامعه نیست.

جامعه ی ما هم مثل هر جامعه ی رو به پیشرفت دیگری با آسیب های عدیده ای دست به گریبان است. تمام مشکلات اجتماعی را هم میتوان در کانون خانواده ها ریشه یابی کرد. اینکه فساد اخلاقی در جامعه افزایش یافته است و یا خیانت های فکری و رفتاری در جامعه فزونی گرفته است، چیزی است که نمیتوان کتمانش کرد. اما اینکه نوک پیکان انتقادات را به سمت یک جنس خاص بگیریم و فقط و فقط انحراف اخلاقی زنان و رفتارهای نسنجیده ی زنان را عامل فروپاشی کانون خانواده و ویرانی اجتماع انسانی قلمداد کنیم بسیار دور از انصاف خواهد بود.

وقتی با یک پدیده ی اجتماعی رو به رو میشویم سعی کنیم فراتر از نگاه جنسیتی به موضوع، نگاه انسانی داشته باشیم.


  • نسرین

هوالمحبوب

 می ترسم از انجماد فکر، از انجماد روح

میترسم از روزی که کودکی از من بپرسد از آزادی

و من تنها نام خیابانی را بلد باشم.

ترس هایم را بغل گرفته ام و راه میروم در این سنگلاخ بی عبور؛

در «مزار آباد» شهر یخ زده؛

من گم شدن را خوب یاد گرفته ام.

در برابر چشم هایی که بازند و نمیبینند؛

در برابر گوشهایی که هستند و نمیشنوند؛

در برابر روح های آزادی که آزادی را در حصار قفس آموخته اند.

تشنگی را، تنهایی را و سکوت را خوب آموخته ام.

هر کدام دانه ای بودیم که کاشته شدیم در دل خاک وطن.

بذرمان به گل نشست.

شکوفا شدیم و پرپرمان کردند.

خاک آلودِ خیانت اغیار نیستیم؛

بر ما هر آنچه رفت از شاخه ها و ساقه های تنی بود.

در کلاس درس ،در گوش هایِ بیدارمان؛

ترس را هجی کردند و ما از بر شدیم.

در کلاس درس اطاعت را یادمان دادند و ما افسار بستیم بر دل ها، بر آرزوها، بر اشتیاق ها.

از صدای بلند ترساندند مارا، از خنده های از ته دل بیم مان دادند،

ما یاد گرفتیم که بره ای باشیم و در آغوش کشیده شویم.

تا شیری باشیم و بغریم و آواره ی کوه و بیابان شویم.

سرمان پایین بود دیکته کردند و مشق نوشتیم.

ما با ترس هایمان زاده شده ایم.

«بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود»

نتوانستیم قهرمان زندگی خود باشیم.

همیشه دویدیم و به جایی نرسیدیم.

منجی موعود نخواهد آمد

مگر اینکه ما منجی زندگی خود بودن را بیاموزیم.

  • نسرین

هوالمحبوب


دنیا به سرعت در حال پیشرفت است و همه چیز در کسری از ثانیه زیر و رو می شود، خیلی از وسیله ها جا به جا می شوند با نسل های نو. آدم هایی می میرند، آدم هایی به دنیا می آیند. شهری ویران می شود و تمدنی از دل خاک سر بر میدارد. عشقی تمام می شود و عشقی جوانه می زند. اما در این جهان بی صاحب که هیچ کس منتظر هیچ کس نیست گاهی وقتها آدم ها در فهمیدن چیزهای خیلی ساده عاجزند! من هنوز هم قادر نیستم ثابت کنم که شروع و پایان یک رابطه ی عاشقانه تنها دست همان دو نفر است! هیچ نفر سومی نمیتواند رابطه ی عاشقانه ی دو انسان را به هم بزند مگر اینکه یکی از آن دو نفر با او همدست شده باشد! حالا یا از روی ترس ، یا از روی منفعت طلبی، یا عافیت اندیشی.....
خواهش میکنم بیایید ضعف هایمان را باور کنیم، ایمان بیاوریم به نداشته هایمان به از دست داده هایمان و شکوه نکنیم از روزگار، که روزگار همان دست ساخته های من و توست.
رحم کنیم به همدیگر، چه بسا روزی به رحم یک انسان نیازمند شدیم....
  • نسرین

هوالمحبوب

کفش های اسپورتم را پوشیده ام و پوشه ی حاوی رزومه ی کاری و نمونه کارهایم را زیر بغل زده ام و سرک میکشم به همه ی مدرسه های دور و اطراف.

اگر دیدید دختری با مانتوی گل گلی و چادر خاکی و مقنعه ی کجکی دارد دوان دوان در پیاده روهای شهر میرود مطمئن باشید که منم....

امیدوارم به پیدا کردن کاری بهتر با حقوق و مزایای انسانی تر....

شما هم دعا کنید:)

+ یک 29 ساله ی خیلی امیدوار

  • نسرین