گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۰۰ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

هوالمحبوب

دیروز به طور اتفاقی تصمیم گرفتم تلگرام نصب کنم. میخواستم یکم ملموس تر باشه درک این فضا برام. نصب کردن این نرم افزار چت همانا و اد شدن توی چند تا گروه همانا. وارد که شدم دیدم چقدر جای من خالی بود اینجا همه هستن الا من!

هیچ کس ازم نپرسید که دوست داری توی این گروه باشی یا نه. آدم هایی که نه اونها منو میشناختن و نه من اونها رو هیچ جذابیی برام نداشت. در طول 24 ساعت گذشته بیش از هزار تا عکس و فیلم دریافت کردم.بی شمار شعر و داستان و متن به دستم رسیده.

واقعا آدم های عجیبی شدیم! عکس بچه هامون رو میذاریم توی پروفایل مون ولی وقتی همون بچه گریه میکنه، گشنه میشه، نق میزنه وقتی نداریم که صرفش کنیم یعنی کلا حوصله اش رو نداریم چون داریم آخرین مدل های لباس و آرایش رو از بقیه ی خانوم ها دریافت میکنیم! فرقی هم نمیکنه کجای شهر بشینی بالای شهر- پایین شهر، فرقی نمیکنه چقدر سواد داری همین که بتونی بنویسی و بخونی برات از نون شب واجب تره که تلگرام داشته باشی که عقب نمونی از قافله ی به روز شده ها!

نمیدونم چند تا لبخند رو از دست دادیم وقتی در حال لایک زدن بودیم...

نمیدونم چقدر لحظه هامون هدر شدن پای حرف زدن با غریبه های مجازی در حالی که میتونستیم به چهره ی پدر و مادرمون خیره باشیم، میتونستیم برادرو خواهرمون رو تماشا کنیم، میتونستیم غرق بشیم توی خنده های همسرمون، میتونستیم قربون صدقه ی بچه هامون بریم....

چقدر دنیای بدی ساختیم برای خودمون. دنیایی که توش تنها و تنهاتر میشیم و از بهترین لذت های خدا که خانواده باشه دور و دور تر میشیم....

چقدر راحت میتونیم تغییر کنیم ....

  • نسرین

هوالمحبوب

چند وقته که مدام از اخبار رسانه های مختلف چنین بر میاد که ما توی کشورمون چندین بانک و موسسه ی مالی -اعتباری غیر مجاز داریم!

همین خبر به خودی خود مدتها موجبات انبساط خاطر ما را در جمع خانواده فراهم میکند اما یه نکته ای که فان قضیه رو بیشتر میکنه تصویری است از چند دست فروش بخت برگشته که دارن جلوی یکی از همین موسسه های غیر مجاز دستفروشی میکنن و مامورای شهرداری با شدت و حدت باهاشون برخورد میکنن و بساطشون رو توقیف میکنن.

حالا بیایین به این فکر کنیم که چرا دستفروشی برای درآوردن نون حلال غیر قابل  تحمل، غیر قابل بخشش و سریع البرخورده !!! ولی باز کردن یه بانک که سر و کارش با پول مردمه میتون حتی غیر قانونی هم اتفاق بیوفته و سالهای سال هیچ نهادی برای تخته کردنش اقدام نکنه؟؟؟این تناض ها خنده دار نیست؟؟؟

  • نسرین

هوالمحبوب

هر وقت حس بیچارگی به سراغم آمد هر وقت حس کردم که بدبخت ترینِ عالمم هر وقت دلم از نداشته هایم گرفت تو تمام قد مقابلم ایستادی انگشت اشاره ات را گرفتی به سمت آنهایی که نداشته های من در برابر نداشته های آنها خنده دار بود. گفتم مهناز را از من گرفتی نشانم دادی الهام را که برادرش را گرفته ای، هدی را که تنها خواهر تازه عروسش را از او گرفتی. گفتم کار، نشانم دادی مادری را که با روزیِ هزار تومانی شکم فرزندانش را سیر میکرد. گفتم مهر، گفتم عشق، گفتم دلتنگی، گفتم درد، گفتم سخت است؛ چشم هایم می سوزد؛ قلم تیر میکشد؛ جای خالی اش را نشانت دادم؛ گفتم برش گردان.الهام دوم را نشانم دادی گفتی ببین و سکوت کن. ببین و بیندیش. همسرش را از او گرفته ای که ثابت کنی هنوز هم خدایی و خدایی میکنی. هنوز هم بزرگی و جلالت مرا به سجده وا میدارد. جای خالی او برای الهام بی شک پر رنگ تر از این حرفهاست که دلداری من آرامش کند. الهام عزیز ِ من دارد از همسرش جدا می شود همسری که دو سال تمام کنارش بوده و جزئی از وجودش شده است. الهامی که دوبار برایمان کارت عروسی فرستاد و هر دوبار به سرانجام نرسید. خدایا حکمتت را شکر. فقط برای دل الهام قصه ی من قدری آرامش، جرعه ای صبر و ذره ای توکل کنار بگذار. سهم دلتنگی هایش را با خدایی ات پر کن. خدای خوبِ همیشه پیروز، خدای خوبِ همیشه محبوب، آرامش قلبش باش در این لحظه های پر التهاب، لحظه های دل بریدن. خدای خوبِ من کاری کن که اگر به صلاحشان است دلشان به هم مهربان شود. خدای خوبم مادرها را پدرها را قدری هدایت کن. جوان ها را قدری مهربان تر کن. خدای خوب همیشه عاشق جرعه ای از عشق بی نهایتت را به قلب هادی و الهام بچشان تا پاره نشود این علقه های مهر، این رشته های محبت. دلم امشب بدجور درد میکند .قلبم بدجور تیر میکشد نه برای خودم برای رفیقم....

  • نسرین

هوالمحبوب

یه سری اتفاق های خوب فقط در ماه رمضان میافتند و محال است که در روزهای دیگری شاهدش باشیم! این قرآن خواندن همه گیر چیزی است که مختص این ماه عزیز است متاسفانه! خود من هم شامل این گروه میشوم که قرآن خواندن درست و اصولی ام صرفا در این ماه خلاصه شده است. حالا جدای از این مطلب، یک نکته ی خوبی که چند سال است شاهد رخ دادنش هستم؛ قرآن خوانی دسته جمعی است. خاله ی من (همون خاله وسطی که پارسال همین وقتا مشرف شدن مکه) حیاط با صفایی داره و تو ماه رمضون همه ی همسایه هاش رو دعوت میکنه که راس ساعت مقرر تو حیاط خونه اش جمع بشن و هر روز یک جزو قرآن رو بخونن باهم.این کار حسن زیاد داره و به نظرم مهمترینش اینه که کسایی که در این بین قرآئت ضعیفی دارن توی این جمع خوانی ها اشکالاتشون تا حدی برطرف میشه و خیلی ها هم موظف میکنن خودشون رو که از این قافله ی خیر عقب نمونن. فعلا به غیر از خونه ی خاله ام تو خونه ی یکی از دختر عموها هم این اتفاق مبارک رخ میده خدا رو شکر.
مورد دومی که خیلی دوسش دارم و چند سالیه خیلی جاها اتفاق میوفته اینه که خیلی از خانواده ها هر سال در موعد سالگرد عزیزانشون یه مراسم قرآنی برگزار میکنن اعم از ختم قرآن و ختم یاسین و غیره و این موضوع سبب خیر میشه که هم فامیل دور هم جمع بشه که صله ی رحمه و هم کلی دعا و خیر و برکت نثار روح رفتگانمون میشه و هم اینکه خدا رو شکر این مراسم از تشریفات کلا عاریه. کل پذیرایی در این مراسم شامل یه چایی و در نهایت خرما و نون کماج میشه و خیلی هم به دل آدم میشینه.
نمونش همین امروز که خونه ی دختر عموی پدرم برای ختم انعام دعوت بودیم .چون سالگر مادرشون بود و چقدر  من لذت بردم از این مراسم بدون ریا، بدون غیبت، بدون دل شکستن و سراسر نور و معرفت. دختر عموی پدر خیلی صدا و لحن خوشی دارن و از قرآن خوندنشون کلی لذت بردم. خدا قبول کنه ان شالله. یادش بخیر اردیبهشت و بهمن هر سال عمه حبیبه این مراسم رو تو سالگرد پدر بزرگ و مادر بزرگم برگزار میکرد امسال سالگرد شون فراموش میشه چون دیگه عمه حبیبه نیست که در خونش رو بی منت به روی برادرو خواهر ها باز کنه. خدا غرق نور و رحمتش کنه ان شالله.

  • نسرین

هوالمحبوب

مهمون های ماه عسل گاهی وقتها یه تلنگرن برامون؛ تا قد یه لحظه به خودمون بیاییم.

شاید به قدر یک جمله از هر کدوم درس بگیریم که تو زندگی هامون کارساز باشه.

از مهمون دیروز که گفت : «ما مسلمون ها قدر نشناسیم چون قرآن رو داریم ولی بهش بی توجهیم...»

از مهمون امروز؛ که با اون لحن شیرینش از بخشش گفت...

بعضی از ما دور و بری هامون رو به خاطر یه خطای کوچیک نمی بخشیم.

بعضی از ما از اطرافیانمون به خاطر یه خطای کوچیک کینه های چند ساله به دل میگیریم.

بعضی از ماها به خاطر حرف های چرند؛ خواهر برادری مون رو منکر میشیم.

خوبه که یاد بگیریم بخشیدن بزرگمون میکنه.

  • نسرین

هوالمحبوب

سلام نماز روزه هاتون مقبول ان شالله. من که تک تک تون رو دعا میکنم امیدوارم به اسم یادم کنین سر سفره ی افطار:)

خیلی وقته که داریم از گوشه و کنار میشنویم که وضع محیط زیست و وضع آب کشور به شدت بحرانیه.اینکه ما چه نقشی توی این بحران داشته باشیم خودش خیلی مهمه.
اقداماتی که ماها توی خونه هامون انجام میدیم میتونه خیلی موثر باشه و میتونه زمینه ساز یه فرهنگ عمومی بشه حداقل در سطح محله و خانواده ی خودمون.
مامانم یک سالی میشه که وقتی میره خرید با خودش کیسه ی پارچه ای میبره و به هیچ عنوان نایلون وارد چرخه ی خانواده نمیکنه!
هنوزم که هنوزه فروشنده ها باهاش بحث میکنن و دلیل این کارش رو میپرسن و مامان منم میگه برای حفظ محیط زیست و اینا ولی هنوز خیلی جانیوفتاده!
موضوع دوم که به شدتت از سال جدید پیگیرش هستیم تفکیک زباله است ولی بدبختی بزرگ اینه که رفتگرهای محترم همه ی زحمت ماها رو از بین میبرن و همه ی زباله های تفکیک شده رو یه جا میندازن تو ماشین آشغالی!!!
در راستای همین امیر خواهر محترم چند روز قبل زباله های تر رو توی باغچه دفن کردن که به عنوان کود گیاهی مورد استفاده قرار بگیره.
بچه ها بیایین کارهای مثبت‌مون در راستای حفظ منابع و حفظ محیط زیست رو اعلام کنیم تا شاید بقیه هم یاد بگیرن و شاید ما هم از بقیه یاد بگیریم تا شاید یه تلنگری هم باشه برای بعضیا!
من الله توفیق

  • نسرین

هوالمحبوب

قصه ی غریب و پیچیده ای نیست؛ اینکه به مهمانی خدا دعوت شده ایم را همه از حفظیم. اینکه باید حرمت نگه داریم و باید مهمان خوبی برای این میزبان خاص و ویژه باشیم را همه میدانیم اما...
نمیدانم هر سال چرا عده ای از ما مهمان ها کم می آوریم در برابر سفره ی عطا و بخشش خداوند؛ کم می آوریم.یادمان میرود که روزه میگیریم برای چه؟ سختی های 17 ساعت روزه داری را متحمل میشویم برای چه؟ اینکه روزها بخوانیم و عصرها جلوی تی وی پلاس شویم و افطار کنیم و دوباره بخوایم و دوباره سحری بخوریم و ....
واقعا فلسفه ی این همه رنج کشیدن و به خود سختی دادن همین است؟
این همه خشم و بغض در چهره ی روزداران را نمیفهمم.
این همه عصبانیت های بی دلیل به بهانه ی روزه داری را نمیفهمم.
اینکه تو روزه بگیری و اعصاب مشتری هایت را نداشته باشی،
روزه بگیری و اعصاب مسافرهای تاکسی ات را نداشته باشی،
کارمندی باشی و در اداره به بهانه ی روزه از کارت بزنی
دانش آموزی یا دانشجو باشی به بهانه ی روزه قید درس را بزنی
چرا این روزها هیچ کس خندان نیست؟
چرا هیچ کس از اینکه سر سفره ی خدا نشسته لبخند به لب ندارد؟
چرا هیچ کداممان قهرها و کینه هایمان را فراموش نکرده ایم؟
چرا سر دعوت گرفتن فامیل تصمیم نمیگیریم تیرگی های رابطه ها را پاک کنیم و با دلی نورانی همه ی خانواده را سر سفره های پر برکت مهمان کنیم تا شاید به حرمت این ماه همه ی تلخی ها زدوده شود و رابطه های خواهر برادری دوباره از سر گرفته شود؟
چرا ما اینقدر تلخ و بد مزه شده ایم که حتی در مهمانی خدا هم نمیخندیم؟
تنها مهمانیی که نه لباس تنت مهم است نه هدیه ای که در دست گرفته ای فقط پاکی دلت و زلالی چشمانت مهم است و لبخندی که بر لب داری
بیایید تصور کنیم خدا دارد در این ماه هر روز از ما و یا در کنار ما سلفی میگیرد چرا سعی نمیکنیم در سلفی های مشترک با خدا لبخندهایمان جاودانه شود؟

  • نسرین

هوالمحبوب

اینجا سومین بلاگی است که توش مینویسم اولی رو خودم با کلی خاطره ی خوب ترک کردم چون آدرس خانه ام دست غریبه هایی بود که نباید نشانی خانه ام را میدانستند.
دومی را ترک نکرده بودم هنوز دیوار کوب ها به دیوار بود؛ هنوز گلدان ها لب ایوان چشمک میزدند ؛ هنوز تویش احساس خوب خانه ی من را داشتم. خانه ای که هر روز آب و جارویش میکردم؛ هر روز پای خاطره های خوبش آب میدادم و خاطره های بدش را هرس میکردم.
خانه ای کوچک قد دلتنگی هایم ، خانه ای با صفا اندازه ی همه ی دوست داشتنی هایم.
دنیای ما آدم ها گاهی انقدر کوچک میشود که فقط برای دو زانو نشستن جا دارد و گاهی آنقدر بزرگ که کهکشان ها را هم میتواند توی دنیای خودش جا بدهد!
دنیایی داشتم با خانه ی نقلی دوست داشتنی ام که محل آسایش خستگی هایم بود و محل به اشتراک گذاشتن خوشبختی های کوچکم.
اما دیگر ندارمش ! بلاگفای لعنتی بدون اینکه از من اجازه بگیرد خرابش کرد خانه ی من جان داشت اما بلدوزر ها زیرش گرفتند و همه ی لبخندهایی که به دیوار آویخته بودم همه ی گلدان هایی که به ایوان چیده بودم همه ی اشک هایی که توش باریده بودم ؛ همه ی کتابهایم ، شعرهایم و همه ی خوشبختی های کوچکم را با خاک یکسان کرد من بلاگفا را دوست ندارم....


  • نسرین

هوالمحبوب

آلما توکل را خیلی وقت است میخوانم نزدیک دوسال. با خیلی از حرفهایش موافقم با برخی از نظراتش هم مخالفم مثل هر آدم عاقلی که برای خودش یک سری ایده ها و عقاید دارد.آلما خیلی وقتها حرفهای منطقی میزند.آلما را بخوانید همیشه....

هیچ چیزی کسل کننده تر از این نیست که آدم ها به هم برگردند. فکر می کنم وقتی چیزی از بین رفته،حریمی برداشته شده،خط قرمزی رد شده ،دوره ای سپری شده،قلبی شکسته،باورهایی تخریب شده آنوقت زمان برای همیشه رفتن رسیده.

یک روز ،یک لحظه ای ،یک چیزی، یک احساسی، یک باوری می آید سراغ آدم،یک چیزی قلقلکت می دهد،قلقلک نیست چیزی شبیه خارش گلوست...یک چیزی که می گوید تمامش کن.

اما بعد آدم دل دل می کند،آدم این پا آن پا می کند.آدم به خودش شک می کند که مبادا عجله کنم. مبادا این احساس آن احساس نباشد.اما هست. وقتی چیزی شبیه خارش گلو به سراغت می آید و گمان می کنی مربوط به یک آدم است؛ باید ول کنی و بروی....و دیگر برنگردی.

به خاطر همین است که می گویم آدم ها نباید به هم برگردند. وقتی به هم بر می گردند. وقتی قرار ملاقات می گذارند که با هم حرف بزنند،وقتی می خواهی برایشان تعریف کنی که گلویت خارید به جای تمام این حرف ها با هم می روید و قدم می زنید. و خاطرات احمقانه ای را به یاد می آوردید. اینکه یادت هست هم سرویسی بودیم؟ یادت هست رفته بودیم مدرسه هردو قمقمه مان را گم کردیم؟ یادت هست اولین عشق را با هم تجربه کردیم؟ یادت هست آن بار که افتادیم توی جوب. بعد با هم می روید آنجا که تو همیشه دوست داشتی و شخص مقابل هیچوقت درک نکرد و حالا در یک لحظه ،برحسب یک چیدمان منطقی(غیرمنطقی) در ارتباطات آن را دوست دارد.می روید دو پک سیگار می کشید،می روید سینما و یک فیلم فیک می بینید،بعد با هم سوار تاکسی می شوید و تا مسیری با هم می آیید و از فردا صبح رابطه هه به خاطر همان خاطره ی احمقانه ی قمقمه از سر گرفته می شود ،بی اینکه درباره ی خارش گلو حرف زده باشید،چون براساس یک چیدمان غیرمنطقی آدم در این جور ملاقات ها نباید درباره ی گذشته ی نزدیک صحبت کند.

حالا بیا و حساب کن خارش گلو در یک رابطه ای بوده که تو مرد رابطه بودی و او زن رابطه؛ که تو زن رابطه بوده ای و او مرد رابطه....حالا بیا و حساب کن که چیزی در تو مرده، خارش گلو تمام شده، خاطره ی اولین تپش قلب، اولین ذوق مرگی مسیج مراقب خودت باش خنده دار ترین جک دنیاست.

حالا بیا و حساب کن که تو سالهاست از روی زمین بلند شده ای، خاک ها را تکانده ای، رد ریمل ها را از روی لپ هایت شسته ای و حالا هرروز کسی به تو بگوید: بهترین زن دنیا، بهترین آدم قرن های اخیر....و نداند آدم ها به هم برنمی گردند چون کسل کننده ترین اتفاق دنیاست.


منبع: خرمالوی سیاه




  • نسرین

هوالمحبوب

منم مث خیلی های دیگه مجبور به کوچ شدم یه کوچ اجباری که خیلی ناعادلانه بود! همه ی ما بلاگفایی ها خاطره های چند ساله مون رو اونجا به امانت گذاشته بودیم و اگه وضع بلاگفا درست نشه ظلم بزرگی در حقمون شده! چند پست موقت این ور و اون ور نوشتم بعد دیدم نه نمیشه باید دست به کار شم و برای خودم یه خونه دست و پا کنم کولی بودن تا کی آخه؟؟ حتی اگه صاحب خونه ات به مهربونی مینا باشه که کلید خونه اش رو بی منت بهت بده یا مث آقا شفیعی باشه که نوشته ی درب و داغونت رو بی منت پذیرا بشه مهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود!
نوشته های جدیدم رو اینجا بخونید تا ببینیم روزگار ما رو به کجا میبره!

  • نسرین