هوالمحبوب
با تراپیستم داشتم خوب پیش میرفتم. بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن، بعد از چند بار عوض کردن تراپیست، بالاخره به نقطه درست ماجرا رسیده بودم.
اما یک جای کار تراپیستم میلنگید. جلسات را مدام کنسل میکرد. از اواخر مهر که شروع کرده بودیم، تا امروز، باید پانزده جلسه تشکیل میدادیم که هشت جلسهش فقط محقق شده بود. به جز جلسهٔ شب یلدا، که خودم کنسلش کردم، شش جلسه را او لغو کرد. جلسهٔ دیروز را هم که بعد از سه هفته، با کلی جا به جایی ساعت شروع کرده بودیم، سر دقیقهٔ بیست و یکم ناتمام رها کرد! یعنی گفت پنج دقیقهٔ دیگر دوباره تماس میگیرد، اما تا این لحظه خبری نشده، حتی یک پیامک عذرخواهی هم نفرستاده که دلم خوش باشد.
آدمیزاد است بالاخره کار و زندگیش بالا و پایین دارد، اما واقعیت این است، کسی که با گرههای بیشمار به یک درمانگر پناه میبرد، ظرفیت پذیرش این قبیل رفتارها را ندارد. برایم مهم نیست تراپیستم وسط چه مهلکهای گیر افتاده که مدام جلسات مشاورهٔ مرا کنسل میکند، یا چرا وسط حرف زدن من از زخمهایم یکهو قطع میکند و تا فردا خبری ازش نمیشود. اگر نسرین سابق بود، حتما تا حالا پیام داده و جویای حالش شده بود، اما برای نسرین فعلی، خودش اولویت دارد. میبیند که از رفتار غیر حرفهای درمانگرش به ستوه آمد و دلیلی ندارد، جای شاکی بودن، از در عطوفت وارد شود.
من داشتم با بغض توی گلویم، با دلی شکسته، با اشکهایی که به زور پس میزدم، با اوضاع جسمی داغان، حرف میزدم و او یکهو قطع کرد!
این چیزی نیست که بتوانم کوتاه بیاییم و بازخواستش نکنم! این دیگر جلسه کنسل کردن نیست که زیر سبیلی ردش کنم.
من آدم غمگینی بودم که پول داده بود تا برای یک گوش شنوا حرف بزند. کسی که اگر گوش شنوایی در میان آدمهای نزدیکش داشت، هر هفته پول بیزبانش را به دامن تراپیستش نمیریخت.
آخ که چقدر حرف توی دلم تلمبار شده است. چقدر راه باید بروم تا غم این روزها شسته شود.
میدانی رفیق، رفتار تراپیستم عجیب مرا یاد تو میاندازد. رفته بودم پیشش که غمم کاسته شود، اما خودش شد یک غم تازه و علاوه شد بر قبلیها.
درست مثل تو که میآمدم پیشت تا دل سبک کنم از نارفیقیهای روزگار، اما بیمحلیهای تو داغ تازهای گذاشت روی قبلیها.
خیالی نیست، این نیز بگذرد....
شاید روزی هم تو نیاز داشتی حرف بزنی، خدا را چه دیدی!
- ۱۳ نظر
- ۰۵ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۲۹