هوالمحبوب
همچنان 4 دی و همچنان طرقبه:
مانتوی ارغوانی که خریدهام خیلی دوستداشتنی است، کمی تنگ است و مامان بابتش اخم کرده. اما قول دادهام تا عید دوباره به وزن قبلی برگردم و تا آن موقع از مانتو استفاده نکنم.
خواهر فیروزه میگوید هیچ میدانید که کل این اجناسی که توی این مجتمعهای بیدر و پیکر هستن، توی خیابون جهاد (ما بهش میگیم نصف راه) تبریز خودمان پیدا میشود؟ یعنی هیچ چیزی نیست که سر ذوقت بیاورد و هیجانزدهات کند.
یکی دیگر از برتریهای تبریز نسبت به مشهد، کیفیت اجناسش است، تبریز شهری است که همیشه اجناس لوکس و شیک در اغلب مناطقش پیدا میشود. توی این چند روزی که در مشهدیم، کتاب همنام جومپا لاهیری را دست گرفتهام و عجیب به دلم نشسته است. توی پست بعد از سفرنامه بهش خواهم پرداخت.
یک جورهایی انگار مشمول لطف خدایی. مقربتری و خدا بیشتر هوایت را دارد. توی مشهد آدمها مهربانتر میشوند. بیشتر همدیگر را درک میکنند. پدرم توی حرم با چند نفر سلام و علیک کرده، سخت است برایش که فارسی حرف بزند، یکی از این آدمها عرب بوده و دیگری اهل یزد. حالا اینکه چطور با هم مکالمه برقرار کردهاند نمیدانم. اما توی این چند ساعتی که در حرم هستیم، برای اولین بار بود که زنگ نمیزد و نمیپرسید چه میکنیم!
مامان بعد از نماز مینشیند به قرآن خواندن و راز و نیاز. من اما دلم پر میکشد که بایستم مقابل ضریح و حرف بزنم و گریه کنم. گفتهام این بار سنگینیام را اینجا خالی میکنم. مامان توی زیرزمین است. من میروم داخل حرم مقابل ضریح. چشم میگردانم دنبال جای خالی. کز میکنم گوشۀ دیوار و چشمهایم میجوشد. میگویم خدایا خودت که میدانی، چه بگویم که ندانی؟ از سلامتیای بگویم که ندارد؟ از آرامشی بگویم که ازمان دریغ شده؟ از دردهایی که قلمبه شده توی دلم؟ یا از دل پر درد مامان؟
میگویم و قطرههای اشک سُر میخورند. میگویم برای تمام چیزهایی که ندارم و جایشان خالی است، این بار آمدهام تا اتمام حجت کنم. آمدهام که دست پر راهیام کنی. یادم میافتد که مریم گفته برای قبولیمان هم دعا کن. دستهایم را بالا گرفتهام، تسبیح میگردانم و ذکر میگویم.
امروز سالگرد ازدواج مامان و آقاجون است. داخل همان غار عجیب به یک آبشار قشنگ میرسیم که مقابلش کافیشاپ است. کیک و چایی میخوریم و سالگرد ازدواج را جشن میگیریم. مامان از اینجا خیلی خوشش آمده، بارها کل غار را بالا و پایین میکنیم تا بالاخره مامان رضایت میدهد که برویم.
مقصد بعدی بازار رضاست. خرید خرده ریز برای بچهها و سوغاتی برای دوستان من و سوهان برای خالهها.
به هتل برمیگردیم تا ناهار بخوریم و بعد دوباره به حرم برویم.
- ۶ نظر
- ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۴:۲۳