گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۰۰ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

هوالمحبوب

ماها توی این یک سال اخیر خیلی چیزا رو از دست دادیم، ایمان‌مون، اعتقاد‌مون، امید‌مون، دارایی‌مون، انگیزه‌مون. حالا داریم گرد‌تر می‌خوابیم، سفره‌هامون کوچیک‌تر شدن، بال و پر روح‌مون بسته شده، رویاها‌مون کم‌رنگ‌تر شدن، صدای خنده‌هامون بلند نیست، روزها و شب‌هامون پر از نقشه‌های رنگارنگ برای فردا نیست.
هیچ وقت توی این سی و یک سال زندگی، به خدا شک نکردم، همیشه بودنش رو باور داشتم، حتی اگر باهاش قهر بودم، اما ایمانم سر جاش بود، نمی‌تونستم منکرش بشم، نمی‌تونستم بشینم و بگم، خدایی نیست و این‌همه سال سرمون کلاه رفته، نمی‌تونستم مثل خیلی‌های دیگه، تیر خلاص به ته موندۀ اعتقادم بزنم و بگم یه عمری سر کار بودی، اونی که می‌گن رحمان و رحیمه، اصلا نیست، که اگر بود، یه جایی بالاخره دادش در میومد، یه جایی بالاخره دردش می‌گرفت، یه جایی آستین بالا می‌زد وارد معرکه می‌شد.

خدایی که شناخته بودم، درگیرش شده بودم، به نظرم نباید اینقدر منفعل می‌بود. بالاخره یه جایی صبرش لبریز می‌شد و یقه‌مون رو می‌گرفت، یه پس گردنی به من و یه کشیده به بقیه می‌زد. یه جایی صبرش تموم می‌شد و یه دستی می‌زد زیر صفحۀ بازی و می‌گفت جر‌زنی نداشتیم، بازی دیگه تمومه.

حالا که دارم به سیاق دوازده سال گذشته، روزه می‌گیرم، حالا که دارم مثل تمام ماه رمضون‌ها قرآن می‌خونم، دیگه دلم از آیه‌هاش نمی لرزه، دیگه هیچی ته دلم تکون نمی‌خوره، وقتی هیچ اثری ازش تو لحظه‌های زندگیم نمی‎بینم، دلم بدتر از قبل می‌گیره. چرا یه عمر تو گوش ما از شرافت و حلال و حروم خوندن؟ چرا یه عمر از آه مظلوم ترسیدیم، چرا یه عمر کج نرفتیم و کج ننشستیم؟ که این بشه آخرش؟ که لحظه‌های قشنگ جوونی این‌جوری هدر بشه؟ مگه شد لحظه‌ای که بشینیم و پا روی پا بندازیم و بگیم بسه دیگه؟ مگه شد یه چیزی رو بدون جون کندن به دست بیاریم؟ مگه شد یه لحظه نفس راحت بکشیم و بگیم چون هوادار خدا بودیم، حالا اونم هوامون رو داشته؟ شد یه بار دست بکشه رو سرمون و بگه تو معرکه‌ای؟ یه بار بهمون باریکلا گفت؟ یه بار جواب دعاهای مامان رو داد؟ حالا شبیه اون شاگرد زرنگ کلاسم که نه ماه جنگیده و جون کنده و ته سال نمرۀ خیلی خوب تو کارنامۀ همۀ همکلاسی‌هاش نشسته، چه اونایی که دویدن و چه اونایی که نه ماه خوابیدن. دیگه رمقی برای دفاع کردن، جونی برای دویدن، انگیزه‌ای برای ساختن آینده ندارم، همه چیز تیره‌تر از اونیه که حق‌مون باشه. ما انگار به خدا باختیم. مگه تا کجا می‌شه پا رو شرافت‌مون نذاریم؟


+ غمی، لطفا نظرات رو نبند، چون ممکنه یهو از سرریز حرفهای نگفته، خفه شم....

  • نسرین
هوالمحبوب

مردهای خیلی جذابی که بین اغلب مردم محبوبن، هیچ وقت برام جاذبه‌ای نداشتن، یعنی هیچ وقت برای هیچ سلبریتی‌ای یقه پاره نکردم و عاشق و شیفتهء هیچ خواننده و بازیگر خوشتیپ و خوشگلی نبودم. همیشه قبل از قیافهء طرف به جنمش نگاه می‌کنم، به اینکه چند مرده حلاجه، چقدر می‌شه بهش به چشم یه تکیه‌گاه نگاه کرد.
تو انتخاب خواستگارهامم این‌شکلی هستم، اغلب اونایی که خیلی به ظاهرشون می‌نازن و ادعای خوشتیپی دارن همون اول از نظر من مردود میشن.

از دوران نوجوانی که شهاب‌حسینی مجری برنامه آب و اکسیژن بود، به خاطر فرم خاص برنامه و اون شاعرانگی که محمدمهدی رسولی تو برنامه‌هاش داشت، طرفدار برنامه شدم.

اون سال‌ها مجله‌ای بود که الان اسمش یادم نمیاد، از مجله‌های سینمایی بود و داداش گه گداری می‌خرید. تو اون مجله با شهاب حسینی یه مصاحبه کرده بودن و من همونجا بود که فهمیدم این آدم متاهله. از وقتی این رو فهمیدم با همون ذهن نوجوانانه، ارادتم بهش بیشتر شد. هیچ وقت به خاطر خوشگلی طرفدارش نبودم.
اینکه از هیچی شروع کرده، اینکه اهل زن و زندگیه و متعهده همیشه برام جذاب تر بود.

همیشه همین‌جوری بودم، بازیگرهایی که زود ازدواج کردن، صاحب بچه هستن و زندگی متاهلی طولانی مدت دارن برام جذاب ترن. چون حس میکنم آدم‌های متعهد آدم های ارزشمندتری هستند.

توی چند روزه گذشته مدام داشتم دو تا از بازیکن‌های تراکتورسازی رو با هم مقایسه می‌کردم، یه بازیکن ژاپنی و یک بازیکن ایرلندی.

استوکس، بازیکن ارزشمندیه، تا اینجای لینگ تو صدر جدول گلزنان هست، توی اغلب بازی‌ها گل زده و در کل بازیکن خوبیه. اما یه ایراد بزرگ داره که باعث می‌شه هیچ وقت دوستش نداشته باشم، بی‌نظم و بی مسولیته. هیچ وقت به تعهداتش پایبند نیست، چندین بار از شروع فصل دست تیم رو گذاشته تو پوست گردو، رفتن به مرخصی دست خودشه و برگشتن با خدا.

اما سوگیتای محبوب، یک ژاپنی با جنم، منظم، بی حاشیه و متعهد. وقتی تو زمین داره بازی می‌کنه همیشه نشونش می‌دم و می‌گم این نماد کشور ژاپنه، جنگنده، خستگی‌ناپذیر، مسولیت‌پذیر.

 هر وقت تیم عقبه و نزدیکه که ببازه، یا بازیکن‌های دیگه کم‌رمق هستن و الکی نفس نفس میزنن، سوگیتا یه تنه داره می‌جنگه، قبل از همهء بازیکن‌های خارجی تو تمرین‌ها حاضر میشه. بعد از بازی زودتر از همهء بازیکن‌ها به هتل برمی‌گرده. دنبال علافی و پلاس شدن تو کافی‌شاپ و قلیون کشیدن و غیره نیست.

حتی اگر اندازه استوکس محبوب نباشه اما شک ندارم که موثر‌تر از اونه. کاش بازیکن‌های ایرانی هم چنین اخلاقی داشتن، یا بقیه بازیکن‌های خارجی هم مسولیت‌پذیری و تعهد رو از سوگیتا یاد می‌گرفتن.

 

 

  • نسرین

هوالمحبوب

 

مقدمه

 از دوران پهلوی تاکنون درباره‌ی قومیت مردم ترک‌زبان آذربایجان بحث‌های زیادی صورت گرفته است. عده‌ای با تکیه بر نظریۀ آذری، مدعی شده‌اند که مردم آذربایجان آریائی‌نژاد هستند و قومیت‌شان نیز آذری است. اینان زبان ترکی را زبانی بیگانه و حاصل حکومت‌های ترک و مغول دانسته و لذا تلاش‌های فراوانی در راستای نابودی زبان ترکی و جایگزینی فارسی با آن انجام داده‌اند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به آموزش اجباری زبان فارسی و ممنوعیت تدریس زبان ترکی اشاره کرد. ذکر نکردن شماری از مهم‌ترین حکومت‌های ترک در کتب تاریخی و بی‌هویت دانستن ترک‌ها از جمله اقدامات این عده است. این روند بر بخشی از جامعه نیز اثر گذاشته و منجر به ترک‌ستیزی گسترده در ایران گردیده است تا جایی که شماری از ترک‌های ایرانی از سخن گفتن به زبان ترکی و ترک نامیدن خود واهمه دارند. لذا بررسی دقیق و موشکافانۀ این موضوع اهمیت فراوان دارد. به همین منظور در این نوشتار کوشیده شده برخی از ابعاد این مطلب بیان گردد تا نتیجه‌ای مناسب گرفته شود.

چرا تحقیقات ژنتیکی نمی‌تواند ملاک باشد؟

 نخستین مطلبی که در بررسی قومیت باید در نظر داشت عوامل مؤثر در تعیین آن است. این عوامل به ترتیب اهمیت عبارتند از: زبان، مذهب، اخلاق، فرهنگ و ژنتیک.

 انکار‌کنندگانِ ترک بودنِ مردم آذربایجان برای اثبات ادعای خود، بر عامل آخر تأکید ورزیده و تحقیقات ژنتیکی را مورد استناد قرار می‌دهند. آنان ادعا دارند که چون مردم ایران از نظر ژنتیکی نزدیک‌اند پس مردم آذربایجان ترک نبوده، بلکه آریایی‌تبارانی‌اند که ترک‌زبان شده‌اند.

 در پاسخ به این ادعا باید در نظر داشت که اولاً نژاد خالص وجود ندارد و در طول تاریخ ایران اقوام زیادی در یکدیگر آمیخته شده‌اند و لذا تصور نژادی واحد برای مردم ایران امری بی‌اساس است. ثانیاً تحقیقات ژنتیکی در واقع نشان داده که مردم خاورمیانه از نظر ژنتیکی نزدیک‌اند. اصولاً مردم یک منطقۀ محدود جغرافیایی از نظر ژنتیکی به هم نزدیک می‌شوند؛ برای مثال تاجیکان آسیای میانه از نظر ژنتیکی به ازبک‌ها نزدیک‌اند در حالیکه از نظر قومیت با فارس‌های ایران مشترک هستند. لذا نزدیکی ژنتیکی ترک‌های ایرانی با فارس‌ها نمی‌تواند دلیل بر آریایی بودن ایشان باشد، چرا که آمیختگی نژادی امری دو طرفه است و همانگونه که ریشۀ برخی از ترک‌ها به فارس‌ها می‌رسد، ریشۀ برخی از فارس‌ها نیز به ترک‌ها بازمی‌گردد که حاصل ده‌ها قرن همزیستی این دو قوم است.

واژۀ «آذری» اشتباه است؟!

 واژۀ آذری که امروزه به غلط به ترک‌های ایران نسبت داده می‌شود، هم از نظر تاریخی و هم از نظر زبان‌شناسی کلمه‌ای اشتباه است! در کتاب‌های تاریخی گذشته، هرگز هیچ قومیتی «آذری» عنوان نشده بلکه مردم ایران «ترک» و تاجیک ذکر شده‌اند (مثلاً در جهانگشای نادری آمده: «اهالی ایران» نیز از خرد و بزرگ و تاجیک و «ترک» فدویانه نقد جان در راه او می‌باختند.) از نظر زبان‌شناسی نیز کلمۀ آذری هم از نظر ساختاری و هم از نظر معنائی اشتباه است:

 آذر (به معنای آتش) + یای نسبت (که علامتی عربی است!) = آذری (آتشی!!!)

 آیا زبان ترکی با تشکیل حکومت‌های غزنوی و سلجوقی وارد ایران شد؟

 تاریخ‌نویسان معاصر ایرانی غالباً ورود ترک‌ها به ایران را مقارن با ظهور غزنویان و آل سلجوق می‌دانند و معتقدند که این سلسله‌ها موجب رواج زبان ترکی در آذربایجان شده‌اند. در پاسخ به این ادعا باید در نظر داشت که اولاً اسناد معتبر تاریخی (تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ طبری، دیوان لغات‌الترک، تاریخ قم و ...) حضور ترک‌ها را در بخش‌های وسیعی از نواحی داخلی ایران پیش از تشکیل حکومت غزنوی تأیید می‌کنند. ثانیاً زبان رسمی و اداری حکومت‌های غزنوی و سلجوقی، فارسی دری بوده و اگر قرار می‌بود که این حکومت‌ها زبانی را گسترش دهند، طبعاً می‌بایست زبان فارسی را گسترش داده باشند. ثالثاً در زمان قدیم به علت نبود وسائل ارتباط جمعی و عدم گسترش سواد، تغییر زبان مردم یک منطقه کاری بسیار دشوار بوده و علاوه بر این به دلیل نقش تعیین کنندۀ مذهب در اتحاد یک سرزمین نیازی به گسترش زبانی خاص نبود.

 ذیلاً بخشی از اسناد تاریخی که بر حضور دیرینۀ ترک‌ها در ایران دلالت دارند آورده شده‌است:

 - «و فی هذه السنه غزا الجراح بن عبدالله الحکمی و هو امیر علی ارمینیه و آذربایجان ارض الترک ففتح علی یدیه بلنجرم و هزم الترک: و در این سال جراح بن عبدالله الحکمی جنگ کرد. او امیر ارمنستان و آذربایجان سرزمین ترکان بود. وی بلنجرم را با دستان خویش فتح کرد و ترکان را شکست داد.» (طبری ج ۵ ص ۳۶۸) [تأیید حضور ترکان در آذربایجان در سال 104 هجری و آذربایجان را سرزمین ترک نامیدن]

 -  «بسیاری از ترک‌ها قزوین را مرز سرزمین ترکان می‌دانند. قم (قوم) در ترکی به معنای ماسه است و دختر افراسیاب در آنجا به شکار می‌رفت. (دیوان لغات الترک، ترجمۀ فارسی، ص۵۰۲)

 - اسدی طوسی مؤلف کتاب لغت فرس اسدی در توضیح کلمۀ پالیک می‌نویسد: «پای‌افزار بُوَد، به آذربایجان چارق خوانند.» (لغت فرس، ص۲۷۷) [چارق لغتی ترکی به معنای کفش است.]

 در واقع این اسناد حضور دیرینۀ ترکان در بخش وسیعی از ایران و رایج بودن زبان ترکی در آذربایجان را ثابت می‌کنند. (این مسئله به معنای نفی حضور اقوام دیگر در این سرزمین‌ها نیست.)

چرا هویت ترکان ایرانی با روی‌کار آمدن سلسلۀ پهلوی انکار شد؟

 تأسیس سلسلۀ پهلوی فصل نوینی را در تاریخ ایران رقم زد و تحولات بزرگی را موجب شد. یکی از بزرگترین دگرگونی‌ها که تأثیر بسیاری بر جامعه گذاشت تکیه بر ملی‌گرایی افراطی (که به شکل آریاگرایی خود را نشان داد) بود. پیش از آن مذهب نقش اصلی را در ایجاد اتحاد میان اقوام ایران ایفا می‌نمود، ولی عواملی چند از جمله تقلید از اروپائیان (که آن زمان به شدت دچار ناسیونالیسم و نژادپرستی بودند) موجب اصل قرار دادن ملی‌گرایی در حکومت پهلوی شد. تحریف گستردۀ تاریخ و آریائی دانستن مردمان ایران از نتایج این امر بود که نظریۀ آذری را نیز حمایت نمود.

 تحت تأثیر تحولات جهانی قرن بیستم، ملی‌گرایی در مصر به شکل پان‌عربیسم، در ترکیه به شکل پان‌ترکیسم و در ایران به شکل پان‌ایرانیسم (که در واقع پان‌فارسیزم است) خود را نشان داد. نژادپرستی و سرکوب حقوق قومیت‌ها که با هدف حفظ یکپارچگی ارضی صورت می‌گرفت از اصلی‌ترین ویژگی‌های این جریانات در خاورمیانه بود.

 جریان آریاگرایانۀ دورۀ پهلوی بسیاری از اقوام ساکن ایران را به دلیل شباهت زبانی و فرهنگی به سادگی آریایی قلمداد نمود، ولی آریایی دانستن ترکان ایرانی که زبانشان به کل متفاوت از فارسی است، نیازمند بهانه‌ای دیگر بود. جریان پان‌ترکیسم در ترکیه شکل گرفته و اندیشۀ اتحاد ترکان را تبلیغ می‌کرد و طبعاً به آذربایجان نیز توجه داشت. لذا از دید حکومت پهلوی و روشنفکران آن زمان خطری بزرگ یکپارچگی ایران را تهدید می‌نمود که برای دفع این خطر نظریه آذری به دست «سید‌ احمد کسروی تبریزی» ابداع گردید و با استقبال شدید حکومت پهلوی و روشنفکران جامعه که اندیشه‌های نژادپرستانه داشتند، مواجه شد. بر اساس این نظریه زبان ترکی زبانی بیگانه و بدون ریشۀ تاریخی در ایران قلمداد گردید و نتیجتاً هویت ترکان ایرانی زیر سؤال رفت و بسیاری از حقوق اساسی‌شان پایمال شد.

 نظریۀ کسروی دربارۀ زبانی فرضی است که پیش از ترکی در آذربایجان بدان تکلم می‌شد. این نظریه دارای ایرادات آشکار بسیاری است و دربارۀ آن بحث‌های زیادی صورت گرفته‌است؛ اما مسئلۀ اصلی این است که به کمک این نظریه ترکان ایران، آذری نامیده شده و آریایی فرض می‌شوند، در حالیکه یک نظریۀ زبان‌شناسیِ تاریخی نمی‌تواند قومیت را تعیین کند، و عوامل تعیین قومیت که قبلاً به آنها اشاره شد همگی بر اساس واقعیات کنونی هستند و نه تاریخ گذشته. علاوه بر این مستندات تاریخی بسیاری بر ترک بودن بخش بزرگی از مردم ایران دلالت دارند و ساکن شدن ایل‌های ترک در ایران در طی ده‌ها قرن به صراحت در منابع تاریخی ثبت گردیده که خود حاکی از نادرستی آریایی فرض کردن ترک‌زبانان ایران حتی بر اساس تاریخ است.

 آذری نامیدن ترکان ایران هم بر اساس واقعیات امروز و هم بر اساس تاریخ امری نادرست است که انکار هویت محسوب می‌شود. آذری نامیدن ترکان ایرانی امری کاملاً مغرضانه است که در راستای سیاست‌های نژادپرستانۀ حکومت پهلوی رایج گردید و بهانه‌ای برای سرکوب حقوق ترکان از جمله حق تحصیل به زبان مادری شد.

برخی از تحریفات تاریخی صورت گرفته علیه ترکان ایران

 حذف کلی و یا بی‌توجهی عمدی به تاریخ حکومت‌های ترک از قبیل:

دولت سبکری (این دولت مدّت‌ها قبل از غزنویان در مناطق مرکزی ایران به پایتختی شیراز تشکیل شده‌بود؛ در تاریخ‌های امروزی اثری از آن نمی‌بینیم!)

امپراتوری گؤک‌ترک (برای تحریف این امپراتوری از آن با عنوان خاقانات شمال شرقی چین (!) و یا اتحادیه‌ای از قبایل (!) نام برده می‌شود)!

دولت خزر (مقارن با اواخر دولت ساسانی تشکیل شد و چند صد سال دوام آورد و مدت‌ها بخش بزرگی از آذربایجان را تحت کنترل داشت؛ این دولت نیز مشمول سانسورهای بی‌دریغ معاصر گردیده‌است!)

هون‌های سفید یا هیاطله (این حکومت در شرق ایران ساسانی تشکیل شده‌بود و مدت‌ها دولت ساسانی را خراجگزار خود نموده بود؛ با وجود اسنادی که ترک بودن هون‌های سفید را نشان می‌دهند تاریخ‌نویسان مغرض ایرانی آنان را آریائی قلمداد می‌کنند!)

ایشغوز‌ها یا همان سکاها  (قومی که پیش از تشکیل امپراتوری هخامنشی در آذربایجان ساکن شدند و مدت‌ها با آن دولت در جنگ بودند؛ آنان نیز توسط تاریخ‌نویسان ایرانی، آریائی قلمداد می‌شوند!) و ...

آریائی فرض کردن شاهان ترک:

خوارزمشاهیان (با وجود آن که زبان و آداب و رسوم این شاهان، ترک بودن آنان را نشان می‌دهد ولی عده‌ای از تاریخ‌نویسان ایرانی احتمال (!) می‌دهند که آنان در اصل آریائی هستند و بعدها ویژگی‌های ترکی کسب کرده‌اند!)

صفویان (عده‌ای از تاریخ‌نویسان ایرانی اصرار دارند که خاندان صفوی از کردان یا تات‌ها بوده‌اند که بعدها به تشیع گرویده‌اند؛ درحالیکه تاریخ امیر تیمور گورکانی نشان می‌دهد این خاندان در آن زمان شیعه بوده‌اند!)

خاندان سلطنتی گؤک‌ترکان (با استناد به دو لقب ادعا می‌کنند که این خاندان در اصل آریائی بوده‌اند؛ در حالی که آنان این القاب را بعد از تشکیل حکومت به تقلید از دیگر حکومت‌ها بر خود گذاشتند!) و ...

 

 

منبع : اینجا

 

  • نسرین

هوالمحبوب


زمان: هشتم مرداد ماه هزار و سیصد و سیزده، دورهء پهلوی اول

مکان: تبریز

چند ساعت است که باران بی وقفه می‌بارد، شهر در امن و امان است، هیچ نشانه‌ای از وقوع یک بحران در شهر به چشم نمی‌خورد. کسبه و تجار، مشغول داد و ستد هستند، در همین چند ساعت اما، دو رود مرکزی شهر، سرریز کرده اند، «میدان چای» و «قوری چای» از بستر خود خارج شده اند، مسیر آب منتهی به داخل شهر است، آب از شرق تبریز به غربی ترین مناطق در حرکت است.  راه آهن و کوچه باغ و اهراب هم از گزند سیل در امان نمانده اند.

آب از بالادست خیابان پهلوی همین طور بی امان خیابان‌ها را در کام خود فرو می‌برد و پیش می‌آید؛ تا نزدیکی‌های عالی قاپو، این عمارت بی‌نظیر دورهء صفوی، همان دردانه‌ای که عباس میرزا در آن شاه عباس نام گرفت. این عمارت چهار طبقهء کلاه فرنگی که نسل به نسل برای تبریز به یادگار مانده بود، در مقابل پنجهء قدرت سیل تاب نیاورد و چشم فرو بست.

سیل خطوط تلگراف را از بین برده، شهر در خاموشی فرو‌رفته است، از تبریز باشکوه‌مان، چیزی جز لجن‌زار باقی نمانده. هزار و سیصد مغازه ویران شده، خانه‌ها خیابان ها، زیر گل و لای فرو رفته‌اند.

زمان: یازدهم مرداد ماه هزار و سیصد و سیزده

پس از چهار شبانه روز، خبر سیل به تهران می‌رسد. بزرگان حکومتی از نمایندگان مجلس و وزرا و وکلا راهی تبریز می‌شوند.

تجار تبریز، کابینهء فروغی، میرزا محمودخان جم وزیر کشور ، همگی به کمک شتافته اند. میرزا محمود خان تا یازدهم شهریور که بحران در تبریز آرام گرفت، حتی یک روز هم از شهر خارج نشد.

در آن سال شوم، ارفع‌الملک جلیلی شهردار تبریز بود، همه به فکر برگرداندن آرامش به شهر و بازسازی ویرانه‌ها بودند اما او به چیزی بالاتر از آبادانی می‌اندیشید.

ارفع‌الملک می‌گفت اگر این سیل یک بار در شهر رخ داده، پس دفعات دیگری هم می‌تواند دامنگیرمان کند. پس راه چاره، بستن مسیر سیل است. آقای شهردار برای رسیدن به هدف خود، دو میلیون بودجه از خزانه طلب کرد، با صرف یک میلیون تومان آن سیل‌بند ساخت و مسیر ۱۲ کیلومتری میدان چای و قوری چای را عریض‌تر کرد. با باقی ماندهء بودجه، عمارت ساعت را در میدان ساعت تبریز ساخت که هم‌اکنون یکی از باشکوه‌ترین بناهای دیدنی تبریز به شمار می‌رود.

زمان: دی ماه هزار و سیصد و نود و هفت

مکان: تبریز، خیابان منصور (شهید بهشتی)

خانهء ارفع‌الملک جلیلی شهردار با‌کفایت تبریز، نه تنها به موزه تبدیل نشد، بلکه در در اثر بی‌کفایتی، سقفش نیز فرو ریخت!

حکایت استانداری که در سوئد تعطیلات عیدش را می‌گذراند، مردمی که تمام زندگی‌شان را در سیل از دست می‌دهند، سکوت معنادار خیلی‌ها، کاسهءگدایی که باز هم به سوی مردم دراز شده است، حکایت پر غصه اما تکراری این روزهای ماست.


با الهام از نوشته، دوست عزیزم لیلا حسین نیا


خانه ارفع الملک


  • نسرین

هوالمحبوب

 

من جزو بی‌اعصاب‌ترین تماشاگران فوتبالم. جزو اونهایی که اصلا و ابدا تحمل باخت ندارن، از مساوی کردن مخصوصا مساوی بدون گل متنفرم. البته از اونایی هم نیستم که با یه باخت کلا بد تیمم رو بگم. سالهاست این عشق تو وجود ماها هست، با برد و باخت و رتبهء توی جدول هم ذره‌ای از کیفیت و کمیت این عشق کم نشده. قطعا بعد از اینم نمیشه. اگر به من بود ترجیح میدادم بازیکن‌های تیمم رو جوون‌های با‌استعداد همین شهر و دیار تشکیل بدن. ترجیح می‌دادم جو تیم یک جو بومی باشه. اما فعلا هیچی دست من نیست و فعلا مشغول خوشحالی کردن از این برد دلچسب هستم. امیدوارم قهرمانی یک بارم برای ما رقم بخوره.

 هر چند هیچ وقت هیچ دختری بازی‌های تراکتورسازی رو از نزدیک ندیده، اما هیچ وقت روی سکوها فراموش نشدیم. به افتخار همهء پرشورها که بی‌نظیرترین تماشاگران دنیان.

آذربایجان قیزلاری

 گویلرین اولدوزلاری

 ایستادیوم یوللاری

 گوزله ییری اونلاری

عاشقانه سیزبووطن

 عاشیقی آرخازدایوخ

بیزآلاروخ حققیزی

تورک قیزلاری

تورک قیزلاری


  • نسرین
هوالمحبوب
کاش همین جا، بازی متوقف می شد، زمان می ایستاد، کاش دوباره همه چیز گند زده نمی شد توش. کاش دوباره مردم دلشکسته و خسته تر از قبل پناه نمی بردن به فحش و بد و بیراه. کاش این همه تحقیر نشده بودیم. امشب از ته دلم غمگینم. حتی بیشتر از حذف چند ماه پیش از جام جهانی. انگار خدا حواسش دیگه بهمون نیست، قشنگ دونه دونه خوشی هامون رو ازمون میگیره. قشنگ نشسته اون بالا داره به این روح و تن خسته مون پوزخند میزنه. چرا ماها خسته نمیشیم از امید داشتن؟ چرا ول نمی کنیم این مستطیل سبز رو که صد برابر لذت هایی که بهمون میده، دلمون رو می سوزونه. امشب واقعا دلم سوخت. بابت لب هایی که قرار بود امشب بخندن، دل هایی که شاد بشن. اما آخرش چی شد. ایستادیم که تحقیر بشیم. به بدترین شکل ممکن تحقیر بشیم. در نهایت بعد از حذف مون، ملت بریز تو پیج این و اون و دنیا رو با فحش هاشون به کی روش زشت تر بکنن. طرفدارهای پرسپولیس و برانکو بیشتر از اینکه غمگین باشن، از حذف تیم ملی مون خوشحالن. این غم انگیز ترین حالت غمگنی شدنه. که تعصب بی معنی ریشه هامونم خشکونده. کل تاریخ فوتبال مون شده حسرت. واقعا بسه آقای فوتبال دست از سر ما بردار.
  • نسرین

هوالمحبوب

تا چند سال پیش، تصورم این بود که یه زندگی نرمال برای همهء آدم‌ها یه جایی شروع می‌شه، یه جایی اوج می‌گیره و در نهایت تو نقطه‌ء مشخصی به پایان خودش می‌رسه. فکر می‌کردم ازدواج هم جزئی از برنامهء از پیش تعیین شدهء زندگی همهء آدم‌هاست، آدم‌ها برای ادامهء حیات‌شون به یک همدم و محرم نیاز دارن.

اما چند هفته‌ای می‌شه که دیدم به ازدواج هم عوض شده.

اون سال‌ها با اینکه بیست و چند سالم بود اما افق دیدم خیلی محدود بود. اون سال‌ها واژهء فمنیسم برام مساوی بود با زن‌های مرد گریز، یا زن‌هایی که دوست دارن جنسیت برتر باشن، یا به تصور خیلی‌ها، زن‌هایی که چون نتونستن شوهر کنن، چون زشتن و هیچ وقت دیده نشدن، عَلم حمایت از زن برداشتن که مطرح بشن.

اما تقریبا یک سالی می‌شه که مطالعاتم راجع به این تفکر افزایش پیدا‌کرده و دارم به این باور می‌رسم که فمنیسیم نه تنها به نفع زن‌هاست، بلکه حتی به نفع مرد‌های جامعه هم هست. اما چون ما‌ها توی یه سری کلیشه، احاطه شدیم؛ نمی‌خواییم دست از باورهای سنتی و نخ‌نما شده‌مون برداریم.

اصلا قصد ندارم توی این پست به فمنیسم بپردازم، بلکه می‌خوام نقبی بزنم به موقعیت خودم و دخترانی از جنس خودم و یه قصهء پر درد که خیلی وقت‌ها بهش پرداخته نمی‌شه.

بارها به این موضوع پرداختم که ازدواج سنتی بخش‌های معیوبی داره که هیچ دختری و شاید هیچ پسری اونها رو نپسنده. بار مالی بزرگی به شکل کاملا غیر‌منطقی روی دوش مردها گذاشته می‌شه، یکی از این بخش‌های معیوب قصه است. پسری که تازه می‌خواد ازدواج ‌کنه چرا باید کلی پول خرج همسرش کنه؟ یا مادر و پدری که دختر‌شون قراره عروس بشه، چرا باید کلی خرج جهیزیه بکنن؟ دختر و پسر قصه اونقدر بی‌عرضه تشریف دارن که مادر و پدرها باید با کلی وام و قرض برای خونهء اونها وسیله بخرن؟

توی همین پروسهء مسخرهء اوایل ازدواج، اتفاقی که توی خیلی از خانواده های سنتی و اغلب مذهبی میوفته، اینه که به راحتی و بدون هیچ شرم و حیایی، خانوادهء پسر عنوان می‌کنن که می‌خوان قبل از عقد، عروس‌شون آزمایش بکارت بده. شما دخترانی رو تصور بکنید که توی خونهء پدر عزیزکرده هستند، عزت و احترام دارن، از خانواده های با‌آبرویی هستند، بعد یه عده به عنوان خواستگار بهشون معرفی می‌شن. تا اینجای قصه خانوادهءپسر هستند که طالب دختر مورد نظرشونن.  حالا این دخترای محترم، تحصیل کرده، دارای منزلت اجتماعی، و ..... باید دختر بودن یا نبودن خودشون رو به خانوادهء پسر ثابت کنن تا اون ها لطف کنن و عقد‌شون کنن!

اینکه چه فشار‌های روانی به دخترها وارد می‌شه، چقدر تحقیر می‌شن و چه آسیب‌هایی بهشون وارد می‌شه یک طرف قصه است، که به حد کافی گویاست، بخشی که خیلی برای من جالبه اینه که چرا هیچ‌کس چنین توقعی رو از پسرها نداره؟ چرا هیچ پدری از دامادش نمی‌خواد که بکارت خودش رو بهش ثابت کنه؟ چرا چنین آزمایش تحقیرآمیزی برای پسرها وجود نداره؟ چرا همیشه دخترها در مظان اتهام هستند؟

همه ی ما توی دوره‌هایی از زندگی‌مون، به آدم‌های ولنگاری برخوردیم که به قول معروف خیلی خطا‌ها توی زندگی‌شون کردن، ولی هیچ رد و اثری هم از خودشون به جا نگذاشتن، پسرهایی که کلی رابطهء هوس‌آلود رو تجربه کردن و در نهایت برای ازدواج دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده گشتن، دخترهایی که تمام لذت های غیر متعارف جنسی رو تجربه کردن اما همچنان به خیال خام عده ای دختر موندن و ....

عده‌ای فکر می‌کنن که نجابت آدم ها رو هم می‌شه با آزمایش سنجید، می‌شه روی آدم ها مارک زد، می‌شه به جنس آکبند یا دست دوم طبقه‌بندی‌شون کرد.

توی این وضعیت آشفتهء جامعه، کسانی هم که می‌خوان شرافتمندانه ازدواج کنن، دست و بال‌شون بسته است، چون می‌ترسن، برای این ترس هم دلایل کاملا معقولی دارن. پسرها اغلب نگران بخش مادی قضیه هستند، چون مجبورن با دست خالی کلی سکه مهرِ همسرشون کنن و نمی‌تونن اطمینان کنند که بعد از عقد، به خاطر همون سکه ها راهی زندان‌ خواهند شد یا خیر.

دخترها هم که از هزار و یک چیز می ترسن، از محدود شدن، از خیانت دیدن، از بی‌مهری دیدن و ......

این وسط به نظرم زنان در کشورهای دیگه وضعیت بهتری دارند. اینجا ما با اسم مهریه فریب می‌خوریم در حالی که از تک تک حقوق اولیه محرومیم. در کشورهای دیگه مهریه‌ای در کار نیست ولی زن‌ها از نظر حقوقی اوضاع به سامان تری دارند. چون نه حق خروج از کشورشون دست همسره، نه حق طلاق، نه حضانت فرزند، نه حق تعیین مسکن، نه حق اشتغال و ادامه ی تحصیل و نه هزار تا چیز دیگه‌شون. اونها به اسم مهریه فریب نخوردن و راضی‌ترن.

  • نسرین

هوالمحبوب


روز چهارشنبه وسط جلسه‌ی داستان‌خوانی بودیم که، خانم «آ»، رئیس کتابخونه وارد سالن شدن و در کمال ادب ازمون درخواست کردن که بعد از اتمام جلسه‌ی نقد و بررسی‌ِداستان، بشینیم توی سالن، تا آقای «ص»، تحقیق خودش رو درباره‌ی کشور ژاپن بهمون ارائه بده. اینک ژاپن چه ربطی به ما و جلسه‌‌ی داستان‌مون داشت رو ازش نپرسیدیم، چون بالاخره ایشون رئیس بودن و ما نبودیم. خلاصه اینکه ساعت شش و نیم عصر که نقد داستان تموم شد، رفتیم نشستیم دور میز کنفرانس و چشم دوخیتم به صفحه‌ی نمایشگر بزرگ وسط سالن. آقای «ص» با یک لحن انقلابی و کوبنده شروع کردن به ارائه‌ی تحقیق‌شون. حالا نه فکر کنین تحقیقِ‌علمی و خلاقانه و شاخی انجام‌داده بودنا؛ نخیر، تصور کنید، انگار یک نفر نشسته تمام مطالب ویکی‌پدیا رو درباره‌ی ژاپن جمع‌آوری کرده؛ ریخته تو اسلاید‌های ساده و بی‌روح و چند تا عکس از در و دیوارهای ژاپن رو هم گذاشته تنگش و فکر می‌کنه دنیا رو با این تحقیقش تکون داده. حالا از سطحی بودن تحقیق بگذریم، لحن مسخره‌ی خود آقای «ص» هم بیشتر آدم رو کفری می‌کرد.
برای منی که از ساعت شش صبح سرپا بودم و بعد از مدرسه بدو بدو رفته‌بودم خونه، ناهار خورده‌بودم و دوباره بدو بدو اومده‌بودم کتابخونه و تا شش و نیم عصر نشسته‌بودم تو جلسه، تحمل این فضا حقیقتا خارج از توان بود. مضاف بر اینکه دچار افت شدید فشار خون بودم و دست و پاهام یخ زده بود، انگار نشسته‌باشم وسط یخچال‌های قطبی.
خلاصه نتونستم بیشتر از این اراجیفش رو تحمل بکنم و گفتم ببخشید آقای «ص» هدف شما از انجام این تحقیق چی بود؟ در کمال شگفتی ایشون عنوان کردن که هدفم این بود که بفهمم چرا ژاپن اینجوری پیشرفت کرده و ما نکردیم. مایی که تمدن‌مون میلیون‌ها سال قدمت داره و سفالینه‌هامون ال و بل.....
حرف‌هاش اونقدر خنده‌دار و سطحی بود که اصلا نمی‌شد وارد بحث علمی شد باهاش. اما ناچار بودم بشم. ایشون گفتن که من چرا با این‌همه تحصیلات باید بیکار باشم توی این مملکت، در حالی که تو کشور ژاپن همه‌ی دانشجو‌ ها می‌دونن که بعد از فراغت از تحصیل، کجای کشور قراره مشغول به کار بشن. بعد من پرسیدم تحصیلات‌تون چیه؟ گفتن که لیسانس مدیریت‌فرهنگی از دانشگاه علمی‌کاربردی دارم! من همینجور داشتم شگفت‌زده می‌شدم. این وسط دوستان دیگه هم به من ملحق شدن و تصمیم گرفتیم که توجیه‌‍‌شون کنیم که کارشون چقدر به درد نخوره. گفت من می‌خواستم این تحقیق رو توی شورای‌شهر ارائه بدم ولی هیچ کس بها نداد بهم. گفتم آخه برادر من مگه این نماینده ها خودشون از این چیزا خبر ندارن؟ گفت من حتی میتونم، با نماینده‌ها مناظره کنم، بگم چرا ژاپن اینقدر پیشرفت کرده و ما نکردیم. گفتم که اتفاقا مشکل اصلی اینجاست که ما تو ایران همه‌مون استاد سخنرانی هستیم، انقدر قشنگ حرف می‌زنیم که دهن همه وا می‌مونه. ولی با حرف زدن اگر قرار بود مشکل مملکت حل بشه، تا حالا شده‌بود. لحنش جوری بود که انگار مقصر اصلی وضعِ کنونی مملکت ماییم. اونقدر چرت و پرت تحویل‌مون داد که مجبور شدیم به حالت انتحاری ختم جلسه رو اعلام کنیم. در آخر تاسف خوردم به حال جوون بیست و هشت ساله‌ای که با توهم دانایی و خود علامه پنداری، احساس می‌کرد که در حقش اجحاف شده، جوان بیست و هشت ساله‌ای که حتی ابتدایی‌ترین اطلاعات درباره‌ی شیوه‌های تحقیق رو هم نداشت، حتی بلد نبود از روی اسلایدها، متنی که نوشته رو درست بخونه، بلد نبود چطور توی یک جمع محترمانه حرف بزنه و از توجه شون، از وقتی که براش گذاشتن، تشکر کنه. تازه می‌خواست برای ادامه‌ی تحصیل بره ژاپن و تحقیقاتش رو اونجا ادامه بده!

  • نسرین

هوالمحبوب



ما پایین شهری های فرهیخته ای هستیم که از چهل-پنجاه سال پیش توی محله مان کتابفروشی داریم، محله ی آبا و اجدادی من کلی شاعر و نویسنده و مورخ تحویل جامعه داده است. محله ی ما قلب حوادث بسیاری بوده، از مشروطه چی های اصیل تا هواخواهان پیشه وری، توی این محله زندگی کرده اند.

محله ای که بیشتر کوچه باغ بوده تا محله ای به سر و شکل امروزی، باغ های انگور و مرکبات با دیوارهایی کاه‌گلی که زندگی از سر و رویش شره می کرده. محله ای که غالب مردمش کشاورز و باغدار بودند و روزگاری نه چندان دور کل شهر از محصول دست همین آدم ها ارتزاق می‌کردند.

محله‌ای با قدمتی چند صد ساله که بزرگانش شبیه تمثال های مقدس، روی در و دیوارش ردی از خود به جا گذاشته اند، خانه ای تاریخی، باغی، حمامی، مسجدی یا.....

توی همین محله جوانی‌های آقاجان را می بینم و دایی کریم را و پسرعمه جعفر را، که از همان ده دوازده سالگی تا حالا که هر سه تایشان هفتاد را رد کرده اند، پشت به پشت هم استخوان ترکانده اند و چین پیشانی هایشان عمیق تر و ترک دست هایشان جان سخت تر شده است.

 توی کوچه پس کوچه هایش، جوانی های مامان رو می بینم که کلاش آقابزرگ را زیر چادرش زده و دارد محکم قدم بر‌می دارد تا کسی شکش نبرد که این زن جوان خوش بر و رو، دختر کیست و زیر چادرش چه چیزی را پنهان کرده است.

روزگاری نه چندان دور، وقتی هنوز خیابانی در کار نبود و محله ی ما هنوز محله بود، جای ماشین های رنگارنگ و اتوبوس و بی آر تی، آدم هایی که  دست شان به دهان شان می رسید، فایتون سوار می شدند و توی خانه هایشان اسب نگه می داشتند، اسبی که توی خانه ی آقا بود، یک کهر خوش بر و رو بود که من تنها کهنسالی‌اش را دیده بودم، بعد تر‌ها آن اسب کهر و الاغ خاکستری فروخته شدند و جای همه ی زیبایی های خانه سنگ و سیمان و آهن نشاندیم.

خانه ی ما در بهترین نقطه ی تبریز نیست، اما علی رغم پایین شهری بودن، امکاناتی دارد که اغلب محله ها از داشتنش محرومند. نمیدانم اینکه کلی دانشگاه و بیمارستان و پارک و کتابخانه توی محله مان هست فضیلت حساب می شود یا نه، اما من این محله را با تک تک درخت هایش، با آدم های اخموی بی حوصله اش، با راننده تاکسی های بی معرفتش و با تمام فروشنده های خوب و بدش دوست دارم.

 

  • نسرین

وَ مِنْ‌ آیَاتِهِ‌ أَنْ‌ خَلَقَ‌ لَکُمْ‌ مِنْ‌ أَنْفُسِکُمْ‌ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ‌ بَیْنَکُمْ‌ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَ‌ فِی‌ ذٰلِکَ‌ لَآیَاتٍ‌ لِقَوْمٍ‌ یَتَفَکَّرُونَ‌     (روم : 21)

 

هوالمحبوب

برای کسی که خدا اولویت زندگی اش باشد، مگر می شود که نیمه ی گمشده ای خلق نشده باشد؟ مگر می شود که خدا خلاف وعده کند؟ مگر می شود که خلق مان کند بی هیچ یاری و دلداری؟

شاید جنس من آنقدر ها هم که فکر می کنم زلال و صافی نیست، شاید مشکل از خود من است که چندیست خدا را گم کرده ام، لا به لای شلوغی های زندگی ام. شاید مشکل از من است که آنقدر ها هم که ادعا می کنم، بنده ی مومنی نیستم.

دلم برای خودم تنگ شده است، برای روزهای خوبی که داشتم، دلم برای خدا هم تنگ شده است، برای بغل امنش، برای لبخندهایش و برای سایه ی مهربانش که همیشه بالای سرم حسش می کردم. اینکه گمش کرده ام، تقصیر خودم است، اینکه حسم شبیه سال های جوانی ام نیست تقصیر خودم است.

همیشه تشنه ام و هیچ گاه لبم به آب نمی رسد. از همه چیز بریده ام و هیچ تکه ای از دنیای معنوی ام مثل گذشته زیر و رویم نمی کند، گمانم مشکل از خودم است. از اینکه بریده ام از دنیایی که دوستش داشتم. این است که دور شده ام و حالم با هیچ مسکنی خوب نمی شود.

از دیشب دارم به یک سوال مهم فکر میکنم، به این که دین و مذهب کجای زندگی مشترک است؟ چه سهمی از زندگی را به خودش اختصاص می دهد. از خیلی ها این سوال را پرسیده ام. از  آدم هایی با تفکرات مختلف. اما جالب ترین بخش ماجرا پاسخ های یک سان  اغلب این آدم هاست.

انسان نمی تواند مذهب و اعتقادش را نادیده بگیرد و حتی سعی در تغییر طرف مقابل نداشته باشد. مذهب تنها در نماز خواندن یا نخواندن خلاصه نمی شود. مذهب در تمام زندگی ساری و جاری است. در پوششی که انتخاب می کنی، در روابطی که برقرار می کنی، در خوردنی ها و نوشیدنی ها، در سفرها، در مهمانی ها، در جهان بینی ات، در هدف هایت، در آرزوهایت، در تربیت فرزندت و .....

دین مسئله ای شخصی نیست، حداقل برای من نیست. برای من که با هر نوع آدمی معاشرت کرده ام، برای منی که صمیمی ترین دوستم به خیلی از مقدسات من اعتقاد ندارد، برای من که بی حجاب بودن یا با حجاب بودن دوستانم برایم مهم نیست، مذهب مسئله ای مهم و حیاتی است.

از دیروز ذهنم درگیر بود. درگیر آینده و زندگی مشترک.

آرزو می گفت، پدر اولین معشوق هر دختریه، مردی که قراره تو رو از این معشوق و محبوب دور بکنه، باید یه سر و گردن از پدرت بالاتر باشه. اونقدر لایق باشه که بتونی به خاطرش از پدرت دور بشی.

زهرا می گفت، هر وقت بیدار می شم و همسرم رو سر نماز می بینم کل مشکلات زندگی فراموشم میشه.

حالا که فکرش را می کنم، میبینم راه چقدر روشن تر شده است برایم. حتم دارم که خدا شبیه بنده هایش نیست که خلاف وعده کنه.



 

  • نسرین