گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۰۰ مطلب با موضوع «اجتماعی نوشت» ثبت شده است

هوالمحبوب


همیشه فکر میکردم که وقتی درسم را تمام کردم وقتی دکتری را گرفتم میشوم استاد دانشگاه و میروم سر وقت تدریس. میشوم خانم دکتر و کلی ذوق میکردم از این فکرهای خام.

وقتی ارشد را تمام کردم آنقدر فشار عصبی و روحی را تحمل کرده بودم که قید ادامه ی تحصیل را برای همیشه زدم. رفتن « م » آن هم درست وسط ترم آخر همه ی قاعده های زندگی را به هم ریخت. مگر چقدر میشد برایش گریه کرد؟ مگر چقدر می شد عزاداری کرد و تاب آورد. حال بقیه مگر بهتر از من بود که دلداری ام دهند؟ قرار بود همه ی کم کاری هایی که در دوره ی کارشناسی کرده ام در مقطع ارشد جبران کنم. ولی دست روزگار همیشه بازی هایی را برایت رقم میزند که تو فقط میتوانی انگشت به لب بمانی. آن دختر مغرور که همیشه کارایش سر نظم و قرار بود و هیچ وقت حرف نسنجیده ای از هیچ استادی نشنیده بود تبدیل شد به دختری که یک ترم تمام با ولنگاری پایان نامه را سردواند، وسط اتاق استاد راهنمایش زد زیر گریه و همه ی چارچوب های زندگی اش عوض شد.

هر کس به من رسید گفت دختر پس دکتری چه می شود؟ گفتم بی سواد تر از آنم که حتی فکرش را بکنم. الی دست از سرم برنمیدارد و هر سال وسط پاییز شروع به نصیحت میکند که حیف است دختر برگرد سر همان قرار همیشگی. برگرد و یک بار شانست را امتحان کن. و من همیشه همان جواب تکراری را نثارش می کنم. من برای دکتر شدن هیچ انگیزه ای ندارم. برای دکتر خوب شدن لازم است که دلت خوش باشد به درسی که میخوانی، مغزت پر از ایده های ناب باشد برای کارهای تحقیقاتی، روحت کشش این همه تلاش را داشته باشد و کسی باشد که مدام ای ولله خرجت کند تا بال در بیاوری وسط  این همه جان کندن. کتاب های قطور نگاهم میکنند و گاهی وسوسه میشوم که شروع کنم بار دیگر غرق شوم در صفحه های شان. ولی باز هم میبینم راهی است که انتها ندارد و رفتن غرق شدن است. روح من آسیب پذیرتر از آن است که بار دیگر آماج نصیحت های استادانه ی کسی شود. خواهش میکنم هر وقت دانشگاه خوبی سراغ داشتید که رشته ی ادبیات معاصر یا ادبیات کودک-نوجوان را در سطح دکتری پذیرش میکرد خبرم کنید. شاید توانستم از لاک خودم بیرون بیایم برای یک بار هم که شده شانس تحقق آرزوی کودکی ام را پیدا کنم:)

  • نسرین

هوالمحبوب

یه روز بهم گفت دیگه نماز نمیخونم؛ چون دیگه خدا رو تو عبادت های ظاهری پیداش نمیکنم، خدا برام درونی شده، بهش گفتم: من کاری با نماز خوندن یا نخوندن تو ندارم، حتی با عکس بی حجابی که میذاری تو پروفایلت کاری ندارم، ولی کسی که خدا براش درونی شده باشه، کسی که به خدا پیوسته باشه، یه آرامش عمیق داره، یه رضایت قلبی داره که با یه تبسم خواستنی همراه شده.

تویی که مدام از ناامیدی و هیچیسیم کافکایی دم میزنی؛ نمیتونی ادعای درونی شدن خدا رو داشته باشی.

الان که یاد این دیالوگ میوفتم که مال همین چند ماه پیشه از خودم خجالبت میکشم. منی که یه روزی داشتم به همه درس خداشناسی میدادم، منی که یه روزی خدا خدا میکردم و یه لبخند گنده میزدم به همه ی مشکلات الان چرا باید اینقدر خموده و غمگین بشینم و تو افسردگی غرق بشم.

یه روز یه روانشناس تو همایشی که برگزار کرده بود حرف جالبی زد، گفت ماها خیلی وقتها چون از تلاش کردن و دویدن خسته میشیم خودم رو میزنیم به افسردگی، اسم این کار رو گذاشته بود افسرده مانی. میگفت ما خودمون تصمیم میگیریم که تو این بهت و غم فرو بریم و هیچ کاری نکنیم.

الان دارم فکر میکنم که بس کنم سوگواری های خود خواسته رو و برگردم به همون روزهایی که یه دختر شاد و امیدوار بودم. داد بزنم، خشمگین باشم ولی کم نیارم. هیچ وقت خدا دستش رو از شونه های ماها برنمیداره مگر اینکه خودمون جا خالی بدیم.

دارم سعی میکنم برگردم تو مسیر درست و دوباره انگیزه ی ادامه ی مسیر رو پیدا کنم. یه روزی به یکی از دوستام گفتم هیچ مردی ارزشش رو نداره که واسش گریه کنی، اونی هم که ارزشش رو داشته باشه هیچ وقت اشکت رو در نمیاره. حالا دارم اون رو تعمیم میدم به همه ی مشکلات زندگی ام به همه ی زوایای پنهان و پیدای زندگی ام.

هیچ مشکلی حق نداره اشک منو در بیاره و هیچ مشکلی اونقدر بزرگ نیست که نتونم شکستش بدم. اونقدر شعار میدم تا بتونم عملی اش کنم.

  • نسرین

هوالمحبوب


چطور است قبل از اینکه تصمیم بگیریم به دختری پیشنهاد ازدواج بدهیم چند کار ساده را یاد بگیریم هوووم؟

نکته ی اول: وقتی شروع به حرف زدن با یک دختر میکنید و سعی دارید با او به تفاهم برسید توی صورتش زل نزنید! اینکار را هیچ دختری دوست ندارد نه اینکه زمین را نگاه کنید نه ولی خیره خیره نگاهش نکنید به هیچ عنوان.

همان دقیقه ی اول از پول حرف نزنید، نگویید من این را دارم، آن را دارم و نگویید من نه خانه دارم نه ماشین نه سرمایه. هر دوی اینها باعث انزجار دخترها خواهد شد!جلسه ی اول صرفا برای شناخت کلی است نه محک زدن وضعیت مالی طرف مقابل.

همان جلسه ی اول با همه چیز موافقت نکنید، اگر چیزی را دوست ندارید و یا یک ویژگی را در خودتان نمیبینید همان لحظه عنوان کنید، بعدا گندش در خواهد آمد!

اگر وضعیت مالی طرف مقابل برایتان در اولویت است و احتمال دارد به خاطر این مورد چشم تان را روی بقیه ی موارد مثبت ببندید سعی کنید اطلاعات کلی در این خصوص را قبل از خواستگاری کسب کنید تا اگر بابت میل تان نبود اصلا وقت همدیگر را نگیرید چه کاریه کلا!

یاد بگیرید از این به بعد باید شنونده ی خوبی باشید، یاد بگیرید که از این به بعد باید زیاد راه بروید و خرید کردن را اگر دوست ندارید حداقل به خاطر همسرتان تحمل کنید و مدام غر نزنید که تموم نشد؟؟ یاد بگیرید که قرار است من مرد خانه باشم و او زن خانه، اصلا قشنگ نیست که من جای او راجع به کارهای زنانه اظهار نظر کنم و او راجع به کارهای مردانه، یاد بگیرید که زنی که وارد زندگی من میشود میخواهد نقش اول زندگی من باشد نه نقش مکمل،

یاد بگیرید که وقتی شب خسته و داغان به خانه می آیید نروید سراغ چک کردن تلگرام، تعویض کانال های تلوزیون و یا روزنامه، کسی از صبح تا شب توی این خانه ی خراب شده منتظر شما نشسته است که حرف بزند و تنها حرف زدن با تو و توجه تو حالش رو خوب میکند!

یاد بگیرید که بعضی کارها را بدون غر زدن انجام دهید، مث نان خریدن یا تعمیرات کوچک خانه، خرید مایحتاج و یا جابه جایی مبلمان منزل. دختر ها هم در خانه ی پدری وظیفه نداشتند هر روز غذا بپزند و ظرف بشورند پس حالا که مرررررررد یک خانه ای باید تغییری نسبت به دوران تجردت بکنی!

یاد بگیرید فرزندی که به دنیا می آید تنها به مادر نیاز ندارد، و هیچ کجای کتاب خدا ننوشته که اگر شما چند ساعتی مسولیت او را قبول کنید تا خانم خانه به خودش برسد، مهمانی برود یا بخوابد مردانگی تان به خطر می افتد!


مهارت هایی از این قبیل را در خودتان تقویت کنید وگرنه ازدواج را که همه بلدند بکنند. نه؟


اینجا را هم بخوانید: نیکولا


  • نسرین

هوالمحبوب


وسط چله ی تابستان است و تا می آیی قدم از قدم بر داری حرکت شر شر عرق را بر پیشانی و صورت و کمرت احساس میکنی.روزه ای و دیدن هر آب نمایی وسط هر چهارراهی می تواند آب از لب و لوچه ات آویزان کند.با زبان روزه خیابان های تف دیده ی شهر را زیر و رو میکنی و بلند بلند فکر میکنی. بلند بلند حرف می زنی و تند تند قدم بر میداری. تابستان از آن فصل هایی است که هر لباسی بپوشی موقع راه رفتن در خیابان های دم دار شهر حتما خودت را فحش باران میکنی که کاش لباس دیگری پوشیده بودم تا شاید گرما کمتر کارم را می ساخت! کاش کفش لعنتی اسپورت نمی پوشیدم. کاش روسری سر می کردم جای مقنعه و کاش....

وقتی خیابان های شهرت را گز میکنی و از پا می افتی و می نشینی لب جوبی یا روی پله ای کنار مغازه ای هزار فکر نکرده هجوم می آورند بر سرت. اینکه چرا این راه تمام نمی شود!؟ چرا این سختی ها تمامی ندارند؟! چرا آن خنکای آرامش قصد وزیدن ندارد؟ چرا خدا هوای تو را ندارد؟! چرا رها شده ای وسط این برهوت تف دیده؟!

مگر تمام زورت را نزده ای برای حفظ کردن این زندگی؟! پس چرا این روزها زورت به زندگی نمی رسد؟! زورت به تنهایی نمی رسد؟! زورت به آدم ها نمی رسد؟!

مدام سرکوب می شوی به خاطر صداقتت، مدام طرد می شوی به خاطر فرار از دروغ. ولی یک روز مجبوری سر خم کنی در برابر این قانون نانوشته. مجبوری یک روز خودت نبودن را انتخاب کنی، چون دیگر خود واقعی ات از سکه افتاده. باید نقاب بزنی و تغییر کنی. تغییرهایی که روزی از آنها وحشت داشتی.


+ خدایا وقتش شده نه؟!

++ خدایا امسال که منو بدجوری محروم کردی، مثل یک تبعیدی، مثل یک گناهکار از آغوشت طرد کردی ولی به خدایی خودت من بنده ی خوبی ام قدرم رو بدون. راضی نباش که من دیگه اونی نباشم که بودم؛  اونی بشم که تو دوست نداری. من دارم جون میکنم فقط به خاطر خودت دستت رو دراز کن به سمتم نذار کم بیارم.....

  • نسرین

هوالمحبوب


یک آن میخکوب صفحه شدم؛ اصلا حواسم پی هیچی نبود، فقط اشک بود که گوله گوله از چشمام میبارید. مگه میشه آخه؟!

چقدر تفاوت آدم ها قبل و بعد حرف زدن زیاده. همیشه به بازیگرها به چشم آدم های خوشبخت و بی درد نگاه میکنیم و غبطه میخوریم به حال خوبشون.

ولی پارسال بهنوش بختیاری و امسال پرستو صالحی یه روی دیگه از این سکه رو نشون مون دادن.

چیزی که متاسفانه خیلی ها جرات ابرازش رو ندارن.

میدونین من بعد این برنامه احساس میکنم شجاع تر شدم.

احساس میکنم از کم و کاستی های زندگی ام دیگه خجالت نمیکشم.

از نداشته هام ناراحت نیستم.دیگه نمیخوام شکایت کنم.

اصلا برام قابل باور نبود که زنی مث پرستو صالحی با یه همچین دردی بزرگ شده باشه.

چقدر ما آدم ها نیاز داریم به شناخت، به معرفت و به دور شدن از قضاوت.

نمیدونم اگر خدای نکرده من جای اون بودم ایا همینقدر از داشتن چنین پدری فرار میکردم یا نه؟!

چون نشستن زیر باد کولر و نظریه پردازی کردن خیلی کار راحتیه.

چقدر درد رو افشا کردن سخت و طاقت فرساست.

آفرین به شجاعت و جسارت این زن که فقط برای نجات یک خانواده هم که شده دست به این کار زد.

شاید خیلی ها با این برنامه یکم به خودشون بیان.

چون قسم حضرت علی(ع) رو دادن هیچ کدوم مون حق قضاوت کردنش رو نداریم.

اینکه اگه ما جای اون آدم بودیم چه برخوردی میکردیم و...

بعد مدت ها یه برنامه ی عالی دیدم از ماه عسل.

البته که کج سلیقگی پخش شبکه سه یه جاهایی حالمون رو گرفت ولی دم احسان علیخانی گرم که به موقع تذکر داد و به موقع عذرخواهی کرد

بعدا نوشت:به نظرم همتون خسته این یا خوابین یا ؟؟!!

چرا هیچ کس نیست؟!

پرنده هم پر نمیزنه اینجاها!!

بابا روزه داری دیگه اینقدرم سخت نیستا!


  • نسرین

هوالمحبوب

چند ماه پیش وقتی داشتم کلمات متضاد را به بچه های کلاس چهارمی یاد میدادم از بچه ها خواستم هر دو کلمه ای که به نظرشان مفهوم تضاد را می رساند نام ببرند. بچه ها شروع کردند به ردیف کردن کلمات متضاد و من روی تخته همه را نوشتم.

تا اینکه رسیدیم به دو کلمه ی «دختر = پسر» ،«زن=مرد»

بچه ها این دو جفت کلمه را به اسم کلمات مخالف می شناختند.

اما من یک لحظه فکر کردم اگر این بچه های ده ساله با همین تفکر رشد کنند در آینده نیز در جامعه  شاهد جنگ های جنسیتی خواهیم بود. مثل دوران ما دخترها فمنیسم را علم خواهند کرد و پسرها  مرد سالاری را.

گفتم دخترهای خوب دو کلمه ی دختر- پسر مخالف و متضاد هم نیستند بلکه کامل کننده ی همدیگه اند(حالا بماند که چه بدبختی کشیدم برای تعریف کلمه ی مکمل!)

متاسفانه در جامعه ای زندگی میکنیم که تا قبل از ازدواج از جنس مخالف بد میگوییم و تا میتوانیم در بحث های جنسیتی طرفداری جنسیت خودمان را میکنیم و به انحای مختلف سعی میکنیم جنس مخالف را سرکوب و تحقیر کنیم؛ حتی اگر ته دلمان هم عقیده ی چندانی به حرفهای گفته شده نداشته باشیم! و این بدترین شکل تربیت در یک جامعه ی اسلامی است. جامعه ای که قرار است پیام آور صلح و مهر باشد و مرمان جامعه باید در کمال آرامش روانی در کنار هم زندگی کنند.

دخترها و پسرها، زن ها و مردها، مادرها و پدرها، از آن دست کلمه هایی هستند که شکل گرفته اند تا در کنار همدیگر رشد کنند و وجود همدیگر را به تکامل برسانند.

خیلی وقت است که دارم روی این تفکر جنسیت گرا فکر میکنم و سعی میکنم خودم را از گرفتار شدن در دام آن رها کنم.

طبیعی است که من از موفقیت و رشد زنان و دختران جامعه ام به وجد بیایم اما این به معنای نادیده گرفتن ضعف ها و اشتباهات هم جنسانم نیست.

طبیعی است که به عنوان یک زن از پایمال شدن حقوق شهروندی ام توسط مردان جامعه ناراحت باشم اما این به معنای فراموش کردن رفتارهای خوب و برخوردهای سنجیده و انسانی مردان جامعه نیست.

جامعه ی ما هم مثل هر جامعه ی رو به پیشرفت دیگری با آسیب های عدیده ای دست به گریبان است. تمام مشکلات اجتماعی را هم میتوان در کانون خانواده ها ریشه یابی کرد. اینکه فساد اخلاقی در جامعه افزایش یافته است و یا خیانت های فکری و رفتاری در جامعه فزونی گرفته است، چیزی است که نمیتوان کتمانش کرد. اما اینکه نوک پیکان انتقادات را به سمت یک جنس خاص بگیریم و فقط و فقط انحراف اخلاقی زنان و رفتارهای نسنجیده ی زنان را عامل فروپاشی کانون خانواده و ویرانی اجتماع انسانی قلمداد کنیم بسیار دور از انصاف خواهد بود.

وقتی با یک پدیده ی اجتماعی رو به رو میشویم سعی کنیم فراتر از نگاه جنسیتی به موضوع، نگاه انسانی داشته باشیم.


  • نسرین
هوالمحبوب

با یه شماره ی ناشناس پیام داده بود که من سینم اینم شماره ی جدیدمه یه سالی میشه که ازش خبری نداشتم نه نه آبان ماه بود که گفت پدرم تصادف کرده و الانم تو بیمارستانم.من حتی یه زنگ نزدم حال پدرش رو بپرسم درسته خیلی تاق و جفت نبودیم ولی خب گاهی آدم از خیلی ها انتظار داره.حرف حرف آورد تا رسیدیم به ازدواج. گفت هنوز منتظره که الف برگرده میگفت هر روز از جلوی مغازه اش رد میشم و چشماش بهم میوفته و میخ نگاهم میشه ولی مادرش قسمش داده که اگه سمت من بیاد شیرش رو حلالش نمیکنه! گفتم حرف های خنده دار نزن؛ تو بعد رفتنش اونقدر شیر شده بودی که حاضر بودی با هر کسی باشی تا حالش رو بگیری چطور هنوز منتظری برگرده؟گفت فقط برای رها شدن از حس تنهایی بود وگرنه دلم هنوز گیره اونه دلم گواهی میده که یه روزی برمیگرده. بعد بیست و چند تا پیام رد و بدل کردن مکالمه رو رها کردم و نشستم با خودم فکر کردم اگه جای سین بودم چیکار میکردم؟اگه به بدترین شکل ممکن تحقیر میشدم اگه از زندگی چهارساله ی یه نفر پرت میشدم بیرون چیکار میکردم؟هنوزم هدیه هاش رو نگاه می کردم و پیراهن یادگاری اش رو بو می کشیدم و می بوسیدم و شب ها برای برگشتنش فال حافظ میگرفتم؟ اگه اونی که چهار سال حس و حال و جوونی ات رو باهاش سپری کردی به خاطر حق مادر فرزندی تو رو کنار بذاره چه حسی بهت دست میده؟ از دور نشستن و احساسات و روابط آدم ها رو قضاوت کردن خیلی راحته. زمان تغییر کرده و این روزها خیلی ها عشق رو توی رابطه های بی دوام تجربه میکنن. ولی سستی یه رابطه و نداشتن حاشیه ی امنیت باعث نمیشه حواست به احساسی که پای دلت می ریزی باشه باعث نمیشه کنترل شده رفتار کنی چون هنوز هیچی به هیچی نیست! اون میگه دوستت دارم و تو میری تا اوج آسمون ها اون از زندگی رویایی که قراره برات بسازه حرف میزنه و تو تا عروسی نوه هاتم رویا میبافی. اون از عدم وجود مشکل میگه و تو هر لحظه دلت رو از عشق اون آدم پر و پرتر میکنی ولی یه روزی خسته میشی از رابطه ی پیامکی از رابطه ی خیابونی از رابطه ی کافی شاپی دلت هوای سقف میکنه دلت هوای آرامش دونفره میکنه دلت میخواد بوسه های عاشقانه اش از توی پیامک ها بیرون بیاد و بشینه کنج لبت و آغوشی که توی پیامک هاش برات باز کرده توی آشیونه ی دو نفره ات باز بشه. دلت میخواد نه یواشکی و با ترس که با صدای بلند بهش بگی دوستت دارم...اینجاست که خیر و شر آدم ها هویدا میشه اینجاست که خیلی ها جا میزنن ترجیح میدن بوسه های مجازی بفرستن و آغوش مجازی باز کنن اما خودشون رو درگیر یه سقف نکنن. اما حساب این رو نکردن که تو احساست مجازی نبوده تو رویاهات مجازی نبوده حساب نمیکنن تکلیف خاطره های دو نفره چی میشه تکلیف رویاهای عاشقانه چی میشه تکلیف لباس عروس با دنباله ی بلند چی میشه. تکلیف اسم هایی که برای دختر و پسرت انتخاب کردی چی میشه! یه روز از خواب بیدار میشن و تصمیم میگیرن به جای اینکه مرد محبوب تو باشن پسر خلف مادرشون باشن پس یه تیر خلاص میزنن به عمر تو و همه ی عاشقانه هایی که تو دلت جوونه زده و میرن پی کارشون! حالا تو میخوای شب ها تا صبح پیام های عاشقانه اش رو دوره کن و اشک بریز میخوای تا چند ماه براش پیامک های عاشقانه ی گریه دار بفرست و به پاش بیوفت که برگرده توی همون رابطه ی پیامکی میخوای خودت رو از زندگی و رویاهات بکن و برو تو فاز افسردگی کردن! فرقی نمیکنه اونی که رفته دیگه رفته و این ضجه مویه ها برای تو زندگی نخواهد شد! پس تصمیم بگیر اراده کن قلبت رو خالی کن از همه ی آدم هایی که ظرفیت وجودشون در حد همون پیام های عاشقانه ای است که شب ها برات می فرستن. خالی شو از عشق آدمک هایی که نه غیرت عاشقانه دارن نه تعصب مردانه! فرقی نمیکنه دستت رو توی مسیر دانشگاه گرفته باشه یا توی پارک فرقی نمیکنه تو چت باهاش آشنا شده باشی یا توی خیابون. تا وقتی زن نشدی انتظار نداشته باش یه مرد بیاد سراغت که وجودت براش ارزشمند باشه!


  • ۲ نظر
  • ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۱۱
  • نسرین

هوالمحبوب

بیان یه امکانی داره به اسم گزارش کپی برداری ها. با این امکان نویسنده ی بلاگ میتونه از متن هایی که از وبلاگش کپی میشن مطلع بشه. آی پی های کپی کننده ها رو بدونه و در صورت لزوم باهاشون برخورد قانوی بکنه.

من خیلی کم به این بخش سر میزدم چون حس میکردم وبلاگم اونقدر پر بازدید نباشه که کسی بخواد مطالبش رو کپی کنه!

در کمال تعجب امروز که به طور کامل این بخش رو بررسی کردم دیدم من از چند کشور خارجی هم خواننده دارم!!

نمیدونم این اطلاعاتی که بیان میده تا چه حد معتبره ولی تا جایی که اونجا نوشته از کشورهای آلمان و آمریکا و روسیه و سنگاپور خواننده دارم!!

از استانهای گیلان و تهران و گلستان و همدان و کرمانشاه و .....

و اینکه بیشتر مطالب بلاگ و حتی کامنت ها بارها و بارها کپی شدن!

نمیدونم این کپی برداری ها برای استفاده ی شخصی بوده یا آرشیو کردن یا باز نشر ولی به هر حال دوست دارم این طور برداشت کنم که کپی مطالب با حفظ نام نویسنده و ذکر منبع صورت گرفته.

و آرزو میکنم کپی کننده ها وجدان درد نداشته باشن:)

جدای از اینکه دیدن اینهمه بازدید از بلاگ آدم رو خوشحال میکنه یه نکته ای هم هست که خیلی ها خواننده ی خاموش هستن و مطالب رو میخونن کپی میکنن بدون اینکه نظری راجع بهش بدن و این کاملا غیر منصفانه است!

خواننده های محترم خاموش لطفا اول برای کپی برداری اجازه بگیرید و منبع رو متذکر بشین دوم روشن بشین و نظر بدین ممنون میشم:)

  • ۷ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۹
  • نسرین

هوالمحبوب

-من دوست دارم بعد از ازدواج کار نکنم.

اولش کمی هنگ کرد کمی خیره خیره نگاه کرد.

بعد گفت:

-برای همیشه؟

-برای همیشه

چیزی نگفت.

گفتم:

-من ترجیح میدهم مادر بهتری باشم تا یک زن اجتماعی موفق.ترجیح میدهم بچه هایم را به رشد فکری و عقلی برسانم تا اینکه خودم تک بعدی رشد کنم و بچه هایم را به امان مهد کودک ها رها کنم.

گفت:

-از زن های خانه دار تصویر خوبی ندارم.

-من از آن زنهایی نخواهم شد که فکر و ذکرشان طلا و لباس و آرایش است. قطعا فرقی خواهم داشت.

اما او گیر کرده بود در اینکه چند سال میتوانی کار نکنی؟چند سال میتوانی توی خانه بنشینی و کارهای تکراری روزمره را انجام دهی؟

راستی چند درصد از زنان جامعه ی ما از جایگاه خود رضایت دارند؟

آیا زنان خانه دار با تحصیلاتی در حد دیپلم یا زیر دیپلم از اینکه در خانه نشسته اند و دست شان در جیب شوهرهایشان است راضی اند؟

آیا زنان شاغل تحصیل کرده که پا به پای همسرانشان میدوند و وقتی به خانه رسیدند تلاش شان به مراتب بیشتر می شود چون باید نصف روز نبودن شان را جبران کنند از جایگاه شان راضی اند؟

آیا صرف اینکه زن در اجتماع حضور داشته باشد، حقوق داشته باشد، شان و منزلت اجتماعی داشته باشد برای کسب رضایت درونی کافی است؟

دیده ام زنهای شاغلی که بر جایگاه های اجتماعی مهمی تکیه زده اند اما به حال زنان خانه دار غبطه میخورند.

که خوش به حال زنی که خانه دار است، ارج و قرب بیشتری نزد همسرش دارد، بدون اینکه زحمت کار کردن بکشد همه چیز برایش مهیاست، زبانش هم برای شوهر و فامیل شوهر دراز است، رفاه بیشتری نسبت به ما دارد و....

و دیده ام زنهای خانه داری را که به حال زنان شاغل حسرت میخورند که خوش به حالشان که درآمدی برای خودشان دارند، منت مرد جماعت را نمیکشند و هر چیزی را که بخواهند خودشان میتوانند تهیه کنند. خوش به حالشان که سواد دارند و درک بهتری از زندگی دارند و.....

رضایت درونی کی قرار است به دست بیاید؟ آیا زن موفق زنی است که حتما شاغل باشد؟ زنی که خانه دار است نمیتواند زن موفقی باشد و منزلت اجتماعی کسب کند؟ چرا تصور غالب آدم ها از زن خانه دار یک زن بی سواد و عامی و سطحی است؟ چرا اغلب تصور میکنند زن خانه دار تنها کارش تماشای سریال های جم، خواندن مجله های زرد، دنبال کردن آخرین مدل لباس و آرایش و غیبت و خاله زنک بازی است؟ نظر شما چیست؟ بهترین موقعیت برای یک زن موفق تحصیل کرده چیست؟

  • ۵ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۵۷
  • نسرین

هوالمحبوب

دیروز در یکی از بخش های خبری آقای قالیباف «شهردار تهران»، با شدت و حدت کارهای غیرقانونی که به اداره ی متبوعه اش منسوب میکردند را تکذیب کرد و آنها را شایعه سازی خواند!

دیگر بعد این همه تخلف آشکار واقعا کتمان کردن بی قانونی ها و بالاتر از آن بی اخلاقی های شهرداری کار مضحکی است!

کاری به شهرداری تهران ندارم ولی در همین شهر خودم، شهرداری کار خلافی نمانده که انجام ندهد! تعدی به مال مردم، رشوه خواری، دستگیری غیر قانونی و.......

شهرداری از دهه ی هفتاد تا همین حالا، بخش های وسیعی از اراضی کشاورزی را با سند سازی و ناجوانمردانه غارت کرده است.

زمین هایی که حاصل دسترنج کشاورزانی است که به یقین حلال ترین نان را سر سفره شان می برند. دلایل این زمین خواری های آشکار کاملا واهی است. یا اسم شهرک سازی رویش میگذارند، یا به اسم زمین شهری و فضای سبز غارت میکنند یا احداث راه و قص علی هذا....

همین چند وقت پیش زمین های یکی از اقوام را که آماده ی کشت بهاری شده بود با بلدوزر تخریب کردند بدون اینکه کشاورز بخت برگشته خبرداشته باشد!

چند ماه قبل پیرمرد نود ساله ای از آشنایان را دستگیر کرده و به بازداشتگاه فرستادند تنها به این دلیل که راضی نمیشود زمین هایش را به شهرداری واگذار کند. در نهایت هم با تهدید و ارعاب امضای پای ورقه را گرفتند و پیرمرد بخت برگشته را آزاد کردند.(متن صریح قانون بازداشت افراد بالای هشتاد سال را غیر قانونی اعلام میکند! آن هم به جرم نفروختن زمین خودش!)

همین چند روز پیش هم ماموران شهرداری اقدام به تصویر برداری از زمین های کشاورزی مان کرده اند و لابد قصد دارند زمین های خشک یخ زده ی زمستانی را به روسای خود نشان داده و تصرف زمینها را با این بهانه که زمین ها خشک و لم یزرع است موجه جلوه دهند!

برخورد با دستفروش های بینوا، برخورد با کسانی که قصد تعمیرات دارند، برخورد با کسانی که خانه یا مغازه شان در طرح افتاده نمونه های بارزی از ظلم به مردم است.

شهرداری های زمان ما چندان فرقی با خان های دوره ی شاه ندارند. همان ظلم را روا میدارند منتها به اسم دولت اسلامی. بدا به حال کشوری که مال مردم خوری در آن عادی شود.

میتوانیم باور کنیم مقامات بالا دست ما از بخور بخورها و غارت ها خبر ندارند؟؟ و اگر خبر دارند هم دست شان نیستند؟؟ و اگر هم دست نیستند چرا اقدام موثری انجام نمیدهند؟؟

منِ شهروند عادی حساب بی قانونی ها را دارم آیا وزرا و روسا از پول های بیت المال که حیف و میل پسر این و برادر آن یکی می شود بی خبرند؟؟؟


  • نسرین