هوالمحبوب
سومین روز حضورم در اصفهان منتظر فرشته بودم. از صبح بین خواب و بیداری در نوسان بودم تا بالاخره یازده و نیم فرشته خانم رسید محل اقامت من.
از صبح فیلم دیده بودم، کتاب خونده بودم و وقت کشته بودم که برسه و بتونم بغلش کنم.
بعد از حضور فرشته موقع قرارمون با سادات بود. که از شهرش اومده بود اصفهان تا ما دو تا رو ببینه.
حس عجیبیه آدمهایی رو ببینی و بغل کنی که چند سال فقط از راه دور باهاشون ارتباط داشتی.
با فرشته رفتیم خیابون انقلاب و از اونجا سر کج کردیم سمت نقش جهان، از کوچه پس کوچهها اصفهان رفتیم و رفتیم تا خودمون رو تو نقشجهان دیدیم.
بعد از گشت و گذار و صحبت، هدف مهممون یافتن یه فستفودی بود تا بتونیم گشنگی رو چاره کنیم:)
هرچند دقیقه هم سهتایی گوله میشدیم تو هم و آغوش گرممون رو هدیه میدادیم به هم. بیشک آدمایی که میدیدن سه تا دختر وسط خیابون همدیگه رو بغل میکنن، فکر میکردن دیوونهایم.
با فرشته و سادات و مهسایی که بعدتر بهمون ملحق شد، ناهار خوردیم و حرف زدیم تا وقت وداع با مهسا فرا رسید. بعد ما سهتایی رفتیم سی و سه پل و کلی عکاسی کردیم و تخمه خوردیم و سادات هی با دستش لمسمون میکرد ببینه چاقعی هستیم یا نه:))
سادات که رفت ما هم تصمیم گرفتیم برگردیم هتل تا شب بریم جلفا گردی. چون فرشته بینهایت خسته بود و ۱۸ ساعت اتوبوسگردی کرده بود تا برسه بهمون.
ساعت هشت و نیم شب به زور فرشته رو از تخت کندم تا ببرمش جلفا و حوالی کلیسای وانک:))
واقعا حیف بود که این خیابون قشنگ و دلبر رو نمیدیدیم. خود کلیسا که تعطیل بود ولی خیابون جلفا مسبر مناسبی برای پیادهروی و گشت و گذار شبانه است مخصوصا برای عشاق:)
چراغهای خیابون، درختکاریهاش، ساختمونهای قشنگ و فروشگاهها و کافههایی که اغلب از خونههای قدیمی بودن، جزو قشنگیهای جلفا به حساب میومدن.
ساعت یازده شب رسیدیم هتل و چیپس و ماست موسیر و خنده شبمون رو ساخت.
- ۳ نظر
- ۰۴ تیر ۰۱ ، ۰۹:۳۲