گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از دغدغه هایم» ثبت شده است

هوالمحبوب


گاهی نیاز دارم که بعضی از آدم‌ها رو از دایره توجهم خارج کنم، بهشون فکر نکنم، بود‌و‌نبودشون برام یکی باشه، بی‌محلی‌هاشون برام بی‌اهمیت باشه، اما اغلب مواقع ناموفقم، وقتی می‌خوام به اون آدم خاص فکر نکنم، بیشتر از همیشه پیگیرش می‌شم، بیشتر از همیشه میاد تو مرکز توجهم، مدام تو پیجش هستم، مدام عکس‌های پروفایلش رو چک می‌کنم، بیوش رو می‌خونم، ببینم هیچ ردی از من تو زندگیش هست یا نه، تو دنیای بلاگی هم رد کامنت‌هاشو تو وبلاگ‌های دیگه می‌گیرم. من آدم بی‌نهایت احساساتی هستم و اغلب از این احساسات به غلیان آمده، ضربه خوردم؛ اما هرگز نتونستم بی‌تفاوت آدم‌ها رو کنار بذارم. تا گند یه نفر برام در نیومده، نتونستم ازش دست بکشم. می‌دونم که خیلی شیوهء غلطی دارم اما بارها سعی کردم روش برقراری ارتباطم رو اصلاح کنم و هر بار نشده. البته اگر اغراق نکنم چند باری تونستم که جلوی این دل وامونده‌ام رو بگیرم و الکی قربون آدم‌ها نرم. جاهایی بوده که جلوی شروع مجدد یک رابطه رو گرفتم، چون برای خودم ارزش قائل بودم. اما جاهایی هم بوده که با کسی تو قهر بودم ولی باز هم روز تولدش یادم بوده که براش هدیه بگیرم، یادم بوده که جویای احوالش باشم.
شده که بی‌دلیل حذف بشم از یک رابطه ولی هیچ وقت یاد نگرفتم کسی رو بی‌دلیل حذف کنم، برای آدم‌ها، شعورشون، انتخاب‌شون احترام قائل بودم. اما خیلی‌ها نمی‌دونن که برای هر واکنشی که از خودشون نشون می‌دن باید یک دلیل قانع‌کننده داشته باشن. من نه دنبال تعریف الکی و بی‌پشتوانه بودم، نه تشنهء محبت الکی آدم‌ها، اما می‌گم آدم باید تکلیفش با خودش و روابطش روشن باشه. یا من از یکی خوشم میاد یا نه، یا دلیلم قانع کننده است یا نه، یا دچار سوتفاهم شدم یا نه، پس بشینم با طرف مقابل حرف بزم، حرف‌هاشو بشنوم، دلایلم رو بگم، شاید تونستیم همو از اشتباه در‌بیاریم، یا قانع می‌شیم یا به این نتیجه می‎رسیم که این دوستی تقش دراومده و باید تمومش کنیم. بی‌نتیجه رها کردن، روی خوش نشون ندادن، دچار سوتفاهم شدن و تلاش برای قانع نشدن رو درک نمی‌کنم. آدم‌ها حتی تو محکمه هم حق دفاع از خودشون رو دارن، اما زندگی که محکمه نیست، ماها که دشمن هم نیستیم؟ پس چرا حتی حق دفاع کردن رو هم از همدیگه دریغ می‌کنیم؟ چرا اونقدر با هم دیگه صادق نیستیم که بشینیم پای میز مذاکره؟ وقتی حالت با یه رابطه خوشه، وقتی یه دوستی داره تو  مسیر خوبی طی می‌شه، چرا یهو همه چیز تیر و تار می‌شه؟ اونم فقط برای یه طرف قضیه؟ خدایا چقدر من از این سکوت نفرت دارم، چقدر از حرف نزدن نفرت دارم، چقدر از کلاف سر در گم شدن نفرت دارم.
محض رضای خدا بگین چطور میشه یه نفر رو از دایره توجه خارج کرد؟ چطور میشه یه رابطه‌ای که کشش از دست در‌رفته رو به طور کلی رها کرد؟ با رابطه‌های نصفه نیمه‌تون چه می‌کنید؟ چطور می‌شه بی‌توقع زندکی کرد؟ چطور می‌شه اینقدر تو حال بد نموند و رها کرد؟


+هر شبی ماییم و تنهایی و زندان فراق/گر توانی از فرامُش گشتگان یادی بکن!(امیرخسرو دهلوی)

  • نسرین

هوالمحبوب

 

مقدمه

 از دوران پهلوی تاکنون درباره‌ی قومیت مردم ترک‌زبان آذربایجان بحث‌های زیادی صورت گرفته است. عده‌ای با تکیه بر نظریۀ آذری، مدعی شده‌اند که مردم آذربایجان آریائی‌نژاد هستند و قومیت‌شان نیز آذری است. اینان زبان ترکی را زبانی بیگانه و حاصل حکومت‌های ترک و مغول دانسته و لذا تلاش‌های فراوانی در راستای نابودی زبان ترکی و جایگزینی فارسی با آن انجام داده‌اند که از مهم‌ترین آنها می‌توان به آموزش اجباری زبان فارسی و ممنوعیت تدریس زبان ترکی اشاره کرد. ذکر نکردن شماری از مهم‌ترین حکومت‌های ترک در کتب تاریخی و بی‌هویت دانستن ترک‌ها از جمله اقدامات این عده است. این روند بر بخشی از جامعه نیز اثر گذاشته و منجر به ترک‌ستیزی گسترده در ایران گردیده است تا جایی که شماری از ترک‌های ایرانی از سخن گفتن به زبان ترکی و ترک نامیدن خود واهمه دارند. لذا بررسی دقیق و موشکافانۀ این موضوع اهمیت فراوان دارد. به همین منظور در این نوشتار کوشیده شده برخی از ابعاد این مطلب بیان گردد تا نتیجه‌ای مناسب گرفته شود.

چرا تحقیقات ژنتیکی نمی‌تواند ملاک باشد؟

 نخستین مطلبی که در بررسی قومیت باید در نظر داشت عوامل مؤثر در تعیین آن است. این عوامل به ترتیب اهمیت عبارتند از: زبان، مذهب، اخلاق، فرهنگ و ژنتیک.

 انکار‌کنندگانِ ترک بودنِ مردم آذربایجان برای اثبات ادعای خود، بر عامل آخر تأکید ورزیده و تحقیقات ژنتیکی را مورد استناد قرار می‌دهند. آنان ادعا دارند که چون مردم ایران از نظر ژنتیکی نزدیک‌اند پس مردم آذربایجان ترک نبوده، بلکه آریایی‌تبارانی‌اند که ترک‌زبان شده‌اند.

 در پاسخ به این ادعا باید در نظر داشت که اولاً نژاد خالص وجود ندارد و در طول تاریخ ایران اقوام زیادی در یکدیگر آمیخته شده‌اند و لذا تصور نژادی واحد برای مردم ایران امری بی‌اساس است. ثانیاً تحقیقات ژنتیکی در واقع نشان داده که مردم خاورمیانه از نظر ژنتیکی نزدیک‌اند. اصولاً مردم یک منطقۀ محدود جغرافیایی از نظر ژنتیکی به هم نزدیک می‌شوند؛ برای مثال تاجیکان آسیای میانه از نظر ژنتیکی به ازبک‌ها نزدیک‌اند در حالیکه از نظر قومیت با فارس‌های ایران مشترک هستند. لذا نزدیکی ژنتیکی ترک‌های ایرانی با فارس‌ها نمی‌تواند دلیل بر آریایی بودن ایشان باشد، چرا که آمیختگی نژادی امری دو طرفه است و همانگونه که ریشۀ برخی از ترک‌ها به فارس‌ها می‌رسد، ریشۀ برخی از فارس‌ها نیز به ترک‌ها بازمی‌گردد که حاصل ده‌ها قرن همزیستی این دو قوم است.

واژۀ «آذری» اشتباه است؟!

 واژۀ آذری که امروزه به غلط به ترک‌های ایران نسبت داده می‌شود، هم از نظر تاریخی و هم از نظر زبان‌شناسی کلمه‌ای اشتباه است! در کتاب‌های تاریخی گذشته، هرگز هیچ قومیتی «آذری» عنوان نشده بلکه مردم ایران «ترک» و تاجیک ذکر شده‌اند (مثلاً در جهانگشای نادری آمده: «اهالی ایران» نیز از خرد و بزرگ و تاجیک و «ترک» فدویانه نقد جان در راه او می‌باختند.) از نظر زبان‌شناسی نیز کلمۀ آذری هم از نظر ساختاری و هم از نظر معنائی اشتباه است:

 آذر (به معنای آتش) + یای نسبت (که علامتی عربی است!) = آذری (آتشی!!!)

 آیا زبان ترکی با تشکیل حکومت‌های غزنوی و سلجوقی وارد ایران شد؟

 تاریخ‌نویسان معاصر ایرانی غالباً ورود ترک‌ها به ایران را مقارن با ظهور غزنویان و آل سلجوق می‌دانند و معتقدند که این سلسله‌ها موجب رواج زبان ترکی در آذربایجان شده‌اند. در پاسخ به این ادعا باید در نظر داشت که اولاً اسناد معتبر تاریخی (تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ طبری، دیوان لغات‌الترک، تاریخ قم و ...) حضور ترک‌ها را در بخش‌های وسیعی از نواحی داخلی ایران پیش از تشکیل حکومت غزنوی تأیید می‌کنند. ثانیاً زبان رسمی و اداری حکومت‌های غزنوی و سلجوقی، فارسی دری بوده و اگر قرار می‌بود که این حکومت‌ها زبانی را گسترش دهند، طبعاً می‌بایست زبان فارسی را گسترش داده باشند. ثالثاً در زمان قدیم به علت نبود وسائل ارتباط جمعی و عدم گسترش سواد، تغییر زبان مردم یک منطقه کاری بسیار دشوار بوده و علاوه بر این به دلیل نقش تعیین کنندۀ مذهب در اتحاد یک سرزمین نیازی به گسترش زبانی خاص نبود.

 ذیلاً بخشی از اسناد تاریخی که بر حضور دیرینۀ ترک‌ها در ایران دلالت دارند آورده شده‌است:

 - «و فی هذه السنه غزا الجراح بن عبدالله الحکمی و هو امیر علی ارمینیه و آذربایجان ارض الترک ففتح علی یدیه بلنجرم و هزم الترک: و در این سال جراح بن عبدالله الحکمی جنگ کرد. او امیر ارمنستان و آذربایجان سرزمین ترکان بود. وی بلنجرم را با دستان خویش فتح کرد و ترکان را شکست داد.» (طبری ج ۵ ص ۳۶۸) [تأیید حضور ترکان در آذربایجان در سال 104 هجری و آذربایجان را سرزمین ترک نامیدن]

 -  «بسیاری از ترک‌ها قزوین را مرز سرزمین ترکان می‌دانند. قم (قوم) در ترکی به معنای ماسه است و دختر افراسیاب در آنجا به شکار می‌رفت. (دیوان لغات الترک، ترجمۀ فارسی، ص۵۰۲)

 - اسدی طوسی مؤلف کتاب لغت فرس اسدی در توضیح کلمۀ پالیک می‌نویسد: «پای‌افزار بُوَد، به آذربایجان چارق خوانند.» (لغت فرس، ص۲۷۷) [چارق لغتی ترکی به معنای کفش است.]

 در واقع این اسناد حضور دیرینۀ ترکان در بخش وسیعی از ایران و رایج بودن زبان ترکی در آذربایجان را ثابت می‌کنند. (این مسئله به معنای نفی حضور اقوام دیگر در این سرزمین‌ها نیست.)

چرا هویت ترکان ایرانی با روی‌کار آمدن سلسلۀ پهلوی انکار شد؟

 تأسیس سلسلۀ پهلوی فصل نوینی را در تاریخ ایران رقم زد و تحولات بزرگی را موجب شد. یکی از بزرگترین دگرگونی‌ها که تأثیر بسیاری بر جامعه گذاشت تکیه بر ملی‌گرایی افراطی (که به شکل آریاگرایی خود را نشان داد) بود. پیش از آن مذهب نقش اصلی را در ایجاد اتحاد میان اقوام ایران ایفا می‌نمود، ولی عواملی چند از جمله تقلید از اروپائیان (که آن زمان به شدت دچار ناسیونالیسم و نژادپرستی بودند) موجب اصل قرار دادن ملی‌گرایی در حکومت پهلوی شد. تحریف گستردۀ تاریخ و آریائی دانستن مردمان ایران از نتایج این امر بود که نظریۀ آذری را نیز حمایت نمود.

 تحت تأثیر تحولات جهانی قرن بیستم، ملی‌گرایی در مصر به شکل پان‌عربیسم، در ترکیه به شکل پان‌ترکیسم و در ایران به شکل پان‌ایرانیسم (که در واقع پان‌فارسیزم است) خود را نشان داد. نژادپرستی و سرکوب حقوق قومیت‌ها که با هدف حفظ یکپارچگی ارضی صورت می‌گرفت از اصلی‌ترین ویژگی‌های این جریانات در خاورمیانه بود.

 جریان آریاگرایانۀ دورۀ پهلوی بسیاری از اقوام ساکن ایران را به دلیل شباهت زبانی و فرهنگی به سادگی آریایی قلمداد نمود، ولی آریایی دانستن ترکان ایرانی که زبانشان به کل متفاوت از فارسی است، نیازمند بهانه‌ای دیگر بود. جریان پان‌ترکیسم در ترکیه شکل گرفته و اندیشۀ اتحاد ترکان را تبلیغ می‌کرد و طبعاً به آذربایجان نیز توجه داشت. لذا از دید حکومت پهلوی و روشنفکران آن زمان خطری بزرگ یکپارچگی ایران را تهدید می‌نمود که برای دفع این خطر نظریه آذری به دست «سید‌ احمد کسروی تبریزی» ابداع گردید و با استقبال شدید حکومت پهلوی و روشنفکران جامعه که اندیشه‌های نژادپرستانه داشتند، مواجه شد. بر اساس این نظریه زبان ترکی زبانی بیگانه و بدون ریشۀ تاریخی در ایران قلمداد گردید و نتیجتاً هویت ترکان ایرانی زیر سؤال رفت و بسیاری از حقوق اساسی‌شان پایمال شد.

 نظریۀ کسروی دربارۀ زبانی فرضی است که پیش از ترکی در آذربایجان بدان تکلم می‌شد. این نظریه دارای ایرادات آشکار بسیاری است و دربارۀ آن بحث‌های زیادی صورت گرفته‌است؛ اما مسئلۀ اصلی این است که به کمک این نظریه ترکان ایران، آذری نامیده شده و آریایی فرض می‌شوند، در حالیکه یک نظریۀ زبان‌شناسیِ تاریخی نمی‌تواند قومیت را تعیین کند، و عوامل تعیین قومیت که قبلاً به آنها اشاره شد همگی بر اساس واقعیات کنونی هستند و نه تاریخ گذشته. علاوه بر این مستندات تاریخی بسیاری بر ترک بودن بخش بزرگی از مردم ایران دلالت دارند و ساکن شدن ایل‌های ترک در ایران در طی ده‌ها قرن به صراحت در منابع تاریخی ثبت گردیده که خود حاکی از نادرستی آریایی فرض کردن ترک‌زبانان ایران حتی بر اساس تاریخ است.

 آذری نامیدن ترکان ایران هم بر اساس واقعیات امروز و هم بر اساس تاریخ امری نادرست است که انکار هویت محسوب می‌شود. آذری نامیدن ترکان ایرانی امری کاملاً مغرضانه است که در راستای سیاست‌های نژادپرستانۀ حکومت پهلوی رایج گردید و بهانه‌ای برای سرکوب حقوق ترکان از جمله حق تحصیل به زبان مادری شد.

برخی از تحریفات تاریخی صورت گرفته علیه ترکان ایران

 حذف کلی و یا بی‌توجهی عمدی به تاریخ حکومت‌های ترک از قبیل:

دولت سبکری (این دولت مدّت‌ها قبل از غزنویان در مناطق مرکزی ایران به پایتختی شیراز تشکیل شده‌بود؛ در تاریخ‌های امروزی اثری از آن نمی‌بینیم!)

امپراتوری گؤک‌ترک (برای تحریف این امپراتوری از آن با عنوان خاقانات شمال شرقی چین (!) و یا اتحادیه‌ای از قبایل (!) نام برده می‌شود)!

دولت خزر (مقارن با اواخر دولت ساسانی تشکیل شد و چند صد سال دوام آورد و مدت‌ها بخش بزرگی از آذربایجان را تحت کنترل داشت؛ این دولت نیز مشمول سانسورهای بی‌دریغ معاصر گردیده‌است!)

هون‌های سفید یا هیاطله (این حکومت در شرق ایران ساسانی تشکیل شده‌بود و مدت‌ها دولت ساسانی را خراجگزار خود نموده بود؛ با وجود اسنادی که ترک بودن هون‌های سفید را نشان می‌دهند تاریخ‌نویسان مغرض ایرانی آنان را آریائی قلمداد می‌کنند!)

ایشغوز‌ها یا همان سکاها  (قومی که پیش از تشکیل امپراتوری هخامنشی در آذربایجان ساکن شدند و مدت‌ها با آن دولت در جنگ بودند؛ آنان نیز توسط تاریخ‌نویسان ایرانی، آریائی قلمداد می‌شوند!) و ...

آریائی فرض کردن شاهان ترک:

خوارزمشاهیان (با وجود آن که زبان و آداب و رسوم این شاهان، ترک بودن آنان را نشان می‌دهد ولی عده‌ای از تاریخ‌نویسان ایرانی احتمال (!) می‌دهند که آنان در اصل آریائی هستند و بعدها ویژگی‌های ترکی کسب کرده‌اند!)

صفویان (عده‌ای از تاریخ‌نویسان ایرانی اصرار دارند که خاندان صفوی از کردان یا تات‌ها بوده‌اند که بعدها به تشیع گرویده‌اند؛ درحالیکه تاریخ امیر تیمور گورکانی نشان می‌دهد این خاندان در آن زمان شیعه بوده‌اند!)

خاندان سلطنتی گؤک‌ترکان (با استناد به دو لقب ادعا می‌کنند که این خاندان در اصل آریائی بوده‌اند؛ در حالی که آنان این القاب را بعد از تشکیل حکومت به تقلید از دیگر حکومت‌ها بر خود گذاشتند!) و ...

 

 

منبع : اینجا

 

  • نسرین

هوالمحبوب

دی ماه لعنتی برای من، شروع یک آشنایی پر‌التهاب بود و بعد رفتن تا مرز جدی شدن و یکهو گسستن. گسستن از خودم، از زندگی، از همهء چیزهایی که مرا وصله می‌کرد به زندگی، تنش‌های بعد از پایان رابطه را کسی نمی‌تواند بفهمد، مگر خود آدم. حالا بیش از هر وقت دیگری به زندگی امیدوارم. بیش از هر وقت دیگری عاشق خودم شده ام، بیشتر از هر وقت دیگری خودم را تنگ در آغوش می‌کشم و می‌بوسم و به حس‌هایم ایمان می‌آورم.
حالا بیش از هر وقت دیگری نیاز دارم به تنهایی و سکون خودم. به اینکه ساعت‌ها بنشینم پشت همین میز و بنویسم و خط بزنم و واژه ها جان بگیرند و لبخند در امتداد صورتم کش بیاید و من سرم را بلند کنم و از دیدن عقربه‌های در حال دویدن شوکه شوم. دی ماه لعنتی، ماه خوبی بود، پر از تجربه‌هایی که آدم ها برایم ساختند، از کسی که گمان می‌کردم برای من ساخته شده است، تا رفیقی که گمان می‌کردم رفیق می‌ماند. از دوستی که دیر شناختمش و حالا نزدیک‌تر از هر کس دیگری به من است. حس‌هایی که در دلم جوانه می‌زد و من قیچی‌شان می‌کردم و حالا خوشحالم از این که در آستانه‌‌ء بهار، زنی قدرتمند شد‌ه‌ام، زنی که می‌تواند، بخندد و جایی در اعماق وجودش تیر نکشد. زخم‌ها قوی‌ترم کرده، حالا منم که به جنگ زندگی رفته‌ام، منم که پر از شور زندگی‌ام، با لبخندهایی عمیق. زخم‌هایم را بلد شده‌ام، دوست‌شان دارم، گاهی برایشان قصه می‌بافم، گاهی قلقلک‌شان می‌دهم و با هم می‌زنیم زیر خنده، گاهی برایشان شکلک در می‌آورم، گاهی دست می‌کشم روی سرشان و نوازشان می‌کنم، زخم‌ها دوستان منند.

جایی حوالی بهمن ماه، از رابطهءی دیگری بیرون آمدم که هفت ساله شده بود. می‌گویند شراب هفت ساله مستی‌اش دیرپاست، اما مستی این دوستی هفت ساله‌مان زود از سرم پرید.

و حالا در میانهءی اسفند دوست‌داشتنی نشسته‌ام و به خودم نگاه می‌کنم، به راهی که در دوازده ماه سال طی کرده‌ام، به قدم‌های محکمی که برداشته‌ام، به آدمی که ساخته‌ام، قوی‌تر از قبل، سرسخت‌تر از قبل، جسور‌تر و نترس‌تر از قبل. گریه‌هایم را کرده‌ام، دردهایم را کشیده‌ام، برای نود و هشت تنها خنده‌هایم را نگه داشته‌ام، بهار نود و هشت فصل عاشقی کردن‌های من است.


+عنوان بیتی از صائب تبریزی «کشور دیوانگی امروز معمور از من است/ من بپا دارم بنای خانهء زنجیر را»

  • نسرین

هوالمحبوب 

از سال ٩٢ تا سال ٩٧ دقیقا پنج سال و سه ماهه که بلاگرم. آدمی که به شدت به فضای خصوصی بلاگش وابسته است، به دوستای بلاگرش وابسته است، رفتن ها اذیتش میکنه، ننوشتن ها اذیتش میکنه، بی خبری ها اذیتش میکنه. اما بعد از پنج سال دیگه یاد گرفتم که هیچ بلاگری تا ابد بلاگر نمی مونه. یاد گرفتم که چیزی که اینجا تجربه میکنم شاید تو جهان واقعی نتونم نظیرش رو پیدا کنم. یاد گرفتم بنویسم و از نوشتن نترسم. کنارتون رشد کردم. خندیدم، گریه کردم. از دست دادم، به دست آوردم. اینجا عاشق شدم، معلم شدم، اینجا قد کشیدم. اونقدر این فضا برام الهام بخش بوده که هیچ رقمه نمیتونم رهاش کنم و برم. اما از دیشب یه چیزی، منو به فکر فرو برده. اینکه چند درصد از ماها همونی هستیم که می‌نویسیم؟ چقدر نقاب داریم، چقدر صادقیم و چقدر متوهم؟برای من اینجا یه سرزمین بکر و نابه که توش ضربه هم زیاد خوردم اما تلاش کردم ضربه نزنم. هرچی گفتم صادقانه و از ته دل بوده، سعی کردم حرمت آدم ها رو حفظ کنم که حرمت خودمم حفظ بشه. اما گویا گاهی هرچقدر صادق تر باشی، هرچقدر محجوب تر باشی، بیشتر منفور میشی، از اینکه ترکم کنید ناراحت نمیشم. خوشحال هم میشم که اگر حس خوبی بهتون نمیدم ترکم کنید. اما اگر موندید و خوندید، مدیون هستید اگر منو از دید خودتون قضاوت کنید. مدیون هستید که نوشته هامو، تعبیر بکنید. خوشحال میشم که اگر جایی کامنتی ازم گرفتید که دوست نداشتید، حس بدی بهتون داده، دچار سوتفاهم تون کرده، رک و راست به خودم بگید، به جای اینکه خودتون و منو عذاب بدین.کامنت ناشناس بازه لطفا هر چی خواستین  بگید. 

  • ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۶
  • نسرین

هوالمحبوب

تا چند سال پیش، تصورم این بود که یه زندگی نرمال برای همهء آدم‌ها یه جایی شروع می‌شه، یه جایی اوج می‌گیره و در نهایت تو نقطه‌ء مشخصی به پایان خودش می‌رسه. فکر می‌کردم ازدواج هم جزئی از برنامهء از پیش تعیین شدهء زندگی همهء آدم‌هاست، آدم‌ها برای ادامهء حیات‌شون به یک همدم و محرم نیاز دارن.

اما چند هفته‌ای می‌شه که دیدم به ازدواج هم عوض شده.

اون سال‌ها با اینکه بیست و چند سالم بود اما افق دیدم خیلی محدود بود. اون سال‌ها واژهء فمنیسم برام مساوی بود با زن‌های مرد گریز، یا زن‌هایی که دوست دارن جنسیت برتر باشن، یا به تصور خیلی‌ها، زن‌هایی که چون نتونستن شوهر کنن، چون زشتن و هیچ وقت دیده نشدن، عَلم حمایت از زن برداشتن که مطرح بشن.

اما تقریبا یک سالی می‌شه که مطالعاتم راجع به این تفکر افزایش پیدا‌کرده و دارم به این باور می‌رسم که فمنیسیم نه تنها به نفع زن‌هاست، بلکه حتی به نفع مرد‌های جامعه هم هست. اما چون ما‌ها توی یه سری کلیشه، احاطه شدیم؛ نمی‌خواییم دست از باورهای سنتی و نخ‌نما شده‌مون برداریم.

اصلا قصد ندارم توی این پست به فمنیسم بپردازم، بلکه می‌خوام نقبی بزنم به موقعیت خودم و دخترانی از جنس خودم و یه قصهء پر درد که خیلی وقت‌ها بهش پرداخته نمی‌شه.

بارها به این موضوع پرداختم که ازدواج سنتی بخش‌های معیوبی داره که هیچ دختری و شاید هیچ پسری اونها رو نپسنده. بار مالی بزرگی به شکل کاملا غیر‌منطقی روی دوش مردها گذاشته می‌شه، یکی از این بخش‌های معیوب قصه است. پسری که تازه می‌خواد ازدواج ‌کنه چرا باید کلی پول خرج همسرش کنه؟ یا مادر و پدری که دختر‌شون قراره عروس بشه، چرا باید کلی خرج جهیزیه بکنن؟ دختر و پسر قصه اونقدر بی‌عرضه تشریف دارن که مادر و پدرها باید با کلی وام و قرض برای خونهء اونها وسیله بخرن؟

توی همین پروسهء مسخرهء اوایل ازدواج، اتفاقی که توی خیلی از خانواده های سنتی و اغلب مذهبی میوفته، اینه که به راحتی و بدون هیچ شرم و حیایی، خانوادهء پسر عنوان می‌کنن که می‌خوان قبل از عقد، عروس‌شون آزمایش بکارت بده. شما دخترانی رو تصور بکنید که توی خونهء پدر عزیزکرده هستند، عزت و احترام دارن، از خانواده های با‌آبرویی هستند، بعد یه عده به عنوان خواستگار بهشون معرفی می‌شن. تا اینجای قصه خانوادهءپسر هستند که طالب دختر مورد نظرشونن.  حالا این دخترای محترم، تحصیل کرده، دارای منزلت اجتماعی، و ..... باید دختر بودن یا نبودن خودشون رو به خانوادهء پسر ثابت کنن تا اون ها لطف کنن و عقد‌شون کنن!

اینکه چه فشار‌های روانی به دخترها وارد می‌شه، چقدر تحقیر می‌شن و چه آسیب‌هایی بهشون وارد می‌شه یک طرف قصه است، که به حد کافی گویاست، بخشی که خیلی برای من جالبه اینه که چرا هیچ‌کس چنین توقعی رو از پسرها نداره؟ چرا هیچ پدری از دامادش نمی‌خواد که بکارت خودش رو بهش ثابت کنه؟ چرا چنین آزمایش تحقیرآمیزی برای پسرها وجود نداره؟ چرا همیشه دخترها در مظان اتهام هستند؟

همه ی ما توی دوره‌هایی از زندگی‌مون، به آدم‌های ولنگاری برخوردیم که به قول معروف خیلی خطا‌ها توی زندگی‌شون کردن، ولی هیچ رد و اثری هم از خودشون به جا نگذاشتن، پسرهایی که کلی رابطهء هوس‌آلود رو تجربه کردن و در نهایت برای ازدواج دنبال دختر آفتاب مهتاب ندیده گشتن، دخترهایی که تمام لذت های غیر متعارف جنسی رو تجربه کردن اما همچنان به خیال خام عده ای دختر موندن و ....

عده‌ای فکر می‌کنن که نجابت آدم ها رو هم می‌شه با آزمایش سنجید، می‌شه روی آدم ها مارک زد، می‌شه به جنس آکبند یا دست دوم طبقه‌بندی‌شون کرد.

توی این وضعیت آشفتهء جامعه، کسانی هم که می‌خوان شرافتمندانه ازدواج کنن، دست و بال‌شون بسته است، چون می‌ترسن، برای این ترس هم دلایل کاملا معقولی دارن. پسرها اغلب نگران بخش مادی قضیه هستند، چون مجبورن با دست خالی کلی سکه مهرِ همسرشون کنن و نمی‌تونن اطمینان کنند که بعد از عقد، به خاطر همون سکه ها راهی زندان‌ خواهند شد یا خیر.

دخترها هم که از هزار و یک چیز می ترسن، از محدود شدن، از خیانت دیدن، از بی‌مهری دیدن و ......

این وسط به نظرم زنان در کشورهای دیگه وضعیت بهتری دارند. اینجا ما با اسم مهریه فریب می‌خوریم در حالی که از تک تک حقوق اولیه محرومیم. در کشورهای دیگه مهریه‌ای در کار نیست ولی زن‌ها از نظر حقوقی اوضاع به سامان تری دارند. چون نه حق خروج از کشورشون دست همسره، نه حق طلاق، نه حضانت فرزند، نه حق تعیین مسکن، نه حق اشتغال و ادامه ی تحصیل و نه هزار تا چیز دیگه‌شون. اونها به اسم مهریه فریب نخوردن و راضی‌ترن.

  • نسرین

وَ مِنْ‌ آیَاتِهِ‌ أَنْ‌ خَلَقَ‌ لَکُمْ‌ مِنْ‌ أَنْفُسِکُمْ‌ أَزْوَاجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ‌ بَیْنَکُمْ‌ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَ‌ فِی‌ ذٰلِکَ‌ لَآیَاتٍ‌ لِقَوْمٍ‌ یَتَفَکَّرُونَ‌     (روم : 21)

 

هوالمحبوب

برای کسی که خدا اولویت زندگی اش باشد، مگر می شود که نیمه ی گمشده ای خلق نشده باشد؟ مگر می شود که خدا خلاف وعده کند؟ مگر می شود که خلق مان کند بی هیچ یاری و دلداری؟

شاید جنس من آنقدر ها هم که فکر می کنم زلال و صافی نیست، شاید مشکل از خود من است که چندیست خدا را گم کرده ام، لا به لای شلوغی های زندگی ام. شاید مشکل از من است که آنقدر ها هم که ادعا می کنم، بنده ی مومنی نیستم.

دلم برای خودم تنگ شده است، برای روزهای خوبی که داشتم، دلم برای خدا هم تنگ شده است، برای بغل امنش، برای لبخندهایش و برای سایه ی مهربانش که همیشه بالای سرم حسش می کردم. اینکه گمش کرده ام، تقصیر خودم است، اینکه حسم شبیه سال های جوانی ام نیست تقصیر خودم است.

همیشه تشنه ام و هیچ گاه لبم به آب نمی رسد. از همه چیز بریده ام و هیچ تکه ای از دنیای معنوی ام مثل گذشته زیر و رویم نمی کند، گمانم مشکل از خودم است. از اینکه بریده ام از دنیایی که دوستش داشتم. این است که دور شده ام و حالم با هیچ مسکنی خوب نمی شود.

از دیشب دارم به یک سوال مهم فکر میکنم، به این که دین و مذهب کجای زندگی مشترک است؟ چه سهمی از زندگی را به خودش اختصاص می دهد. از خیلی ها این سوال را پرسیده ام. از  آدم هایی با تفکرات مختلف. اما جالب ترین بخش ماجرا پاسخ های یک سان  اغلب این آدم هاست.

انسان نمی تواند مذهب و اعتقادش را نادیده بگیرد و حتی سعی در تغییر طرف مقابل نداشته باشد. مذهب تنها در نماز خواندن یا نخواندن خلاصه نمی شود. مذهب در تمام زندگی ساری و جاری است. در پوششی که انتخاب می کنی، در روابطی که برقرار می کنی، در خوردنی ها و نوشیدنی ها، در سفرها، در مهمانی ها، در جهان بینی ات، در هدف هایت، در آرزوهایت، در تربیت فرزندت و .....

دین مسئله ای شخصی نیست، حداقل برای من نیست. برای من که با هر نوع آدمی معاشرت کرده ام، برای منی که صمیمی ترین دوستم به خیلی از مقدسات من اعتقاد ندارد، برای من که بی حجاب بودن یا با حجاب بودن دوستانم برایم مهم نیست، مذهب مسئله ای مهم و حیاتی است.

از دیروز ذهنم درگیر بود. درگیر آینده و زندگی مشترک.

آرزو می گفت، پدر اولین معشوق هر دختریه، مردی که قراره تو رو از این معشوق و محبوب دور بکنه، باید یه سر و گردن از پدرت بالاتر باشه. اونقدر لایق باشه که بتونی به خاطرش از پدرت دور بشی.

زهرا می گفت، هر وقت بیدار می شم و همسرم رو سر نماز می بینم کل مشکلات زندگی فراموشم میشه.

حالا که فکرش را می کنم، میبینم راه چقدر روشن تر شده است برایم. حتم دارم که خدا شبیه بنده هایش نیست که خلاف وعده کنه.



 

  • نسرین


هوالمحبوب

زمان: ساعت 16:15 عصر مکان: کافی شاپ پتروشیمی

روبه روی هم نشسته ایم، سعی میکنیم لبخند بزنیم و فضای سنگین ایجاد شده را تلطیف کنیم. قبل از هر گونه حرفی گوشی اش زنگ می خورد، چند ثانیه ای صحبت می کند، قول می دهد تا یک ساعت دیگر چیزی را به آقا کمال تحویل دهد. عذرخواهی کوتاهی کرده و شروع به حرف زدن می کند، از کارش می گوید و از رشته ای که خوانده. توضیحاتش روی هم رفته به سه جمله هم نمی رسد. لبخند میزند، نگاهم می کند، از آن نگاه هایی که اذیتم نمی کند. من از خودم می گویم. از کارم از خانواده ام، از  ادبیات خواندنم و به تلاقی نگاه ها ادامه می دهیم. آدم شیک و جذابی به نظر می رسد. یقه ی پیراهنش برگشته است، نمی توانم تمرکز کنم، وقتی گارسون منو را روی میز می گذارد، از تلاش نا فرجام برای سکوت دست می کشم.  می گویم لطفا یقه ی پیراهن تان را درست کنید، دستش می رود روی یقه ی پیراهن راه راه آبی و سفیدش. تشکر می کند و منو رو مقابلم باز می کند، سعی میکنم نوشیدنی گرمی را را انتخاب کنم که گرمایش توی پوستم بدود و شاید سردی فضا هم در سایه ی این نوشیدنی گرم بشکند.

بریده بریده حرف می زند. تن صدایش بیش از حد آرام است. توی آن کافی شاپ بسیار آرام گوش هایم را تیز کرده ام که کلماتش را توی هوا بقاپم. اما با تمام تلاشم باز هم بعضی کلمات را از دست می دهم. گاهی میخواهم که حرفش را تکرار کند. شاید پیش خودش بگوید که دختر بیچاره مشکل شنوایی دارد. اما برای منی که توی خانه و مدرسه عادت کرده ام بلند بلند حرف بزنم و بقیه هم بلند بلند جوابم را بدهند، صدایش بیش از حد آرام و  حوصله سر بر بود.

می گوید برای آدم هایی به سن و سال ما توقع تغییر توقع بی خودی است. برعکس همیشه از بازی نگاه خوشم می آید. اما اغلب حرف هایش پرت و پلاست. دلم می خواهد سیر گفتگو تغییر کند. اما خودم به تنهایی از پسش برنمی آیم. هوا سرد است، زمین سرد است، پاهایم خواب رفته اند، چای هل را سر می کشم، قند توی دهانم می ماسد. دستم می رود به سمت روسری ام، صافش می کنم، بلند می شود، بلند می شوم. از پله های کافی شاپ پایین می آییم. توی ماشین بوی آزار دهنده ای پیچیده است، شبیه بوی پلاستیک. باران میزند به شیشه و من زل زده ام به جاده ی صاف و یک دست مقابل. نگاهم می رود به درخت ها، به ماشین ها، به باران.



  • نسرین
از وقتی که پیج اینستاگرام را بسته ام برای زدن حرف های یهویی و زدن غرهای فصلی و انتشار عکس های جدید مکان کم آورده ام.
از وقتی تصمیم گرفتم در مسابقات داستان نویسی شرکت کنم نوشتن داستان جدیدم متوقف شده است. از وقتی تصمیم گرفته ام سکوتم را زمانی بشکنم که حرف درست حسابی برای زدن داشته باشم، بیشتر مزخرف نوشته ام. از وقتی که لیست مخارج را در دیوار بالای سرم زده ام، بی پروا تر خرج می کنم، وقتی خواسته ام لاغر شوم، دیوانه وار غذا خورده ام و سیر نشده ام. زمانی هم که تصمیم گرفته ام کمتر عصبانی بشوم، داد های کشداری کشیده ام و فشارم بیشتر بالا و پایین شده است.
هر چه شب ها زودتر میخوابم صبح ها دل کندن از رختخواب برایم سخت تر میشود، هر چه بیشتر حقم را می‌خورند بیشتر ساکت میشوم، هر چه بیشتر جلو می‌رویم استرسم بیشتر میشود. 

  • نسرین

هوالمحبوب

از من به شما نصیحت:

هیچ وقت پیج برادرتان را فالو نکنید، چون مجبورید هربار که عکسی را منتشر میکنید، متلک هایش را درباره ی دوستان تان، زیبایی دوستان تان، دلیل مجردی دوستان تان، آرزوی شوهر برای خودتان و دوستان تان را تحمل کنید، اما اگر فالو کردید حتما امکان نمایش استوری ها را برایش ببندید، وگرنه مجبور می شوید از شدت عصبانیت بترکید، چون در این صورت یا عکس خواهرزاده های مشترک تان را از روی استوری هایتان کپی خواهد کرد، یا به عاشقانه هایتان گیر خواهد داد، یا با پست های سیاسی کلافه تان خواهد کرد!

اگر کانال دارید و میخواهید در این کانال راحت فعالیت کنید، هیچ وقت آدرسش را به خواهر بزرگتان ندهید، چرا که هر وقت پست عاشقانه ای بگذارید؛ مجبور می شوید به او توضیح دهید که عاشق نشده اید و کسی به شما خیانت نکرده و او می تواند با خیال راحت به زندگی اش بپردازد.

اگر پسر عمه ی مودب و ماخوذ به حیایی دارید، هیچ وقت تحت هیچ شرایطی شماره تان را به او ندهید، آدم های مودب و ماخوذ به حیا، با پست های دو کیلومتری اغلب سیاسی کفرتان را در می آورند! پیام های صد در صد فورواردی شان که اغلب ماهیتی ضد احتکار، ضد تبلیغ، ضد شعار و ضد خیلی چیزها دارد، تنها می توانند بخشی از اعصاب خردی هایتان به شمار بیایند.

اگر پسرخاله ی دور از وطنی دارید که به شدت احساس دلتنگی برای خانه و خانواده می کند، حتما در اسرع وقت بلاک کنید و اصلا هم به روی مبارک تان نیاورید که چنین عملی را مرتکب شده اید و گرنه پیام های صبح بخیر و شب بخیری را که از گروه ها و کانال های متعدد برایتان می فرستد؛ نه تنها باعث انبساط خاطرتان نخواهد شد، بلکه شما برای محدود کردن دایره ی فامیلی مشتاق تر هم می کند قطعا!


+نصایح مرا جدی بگیرید.....

+چرا فامیل را نمی تواند بلاک کرد!؟

+عکس کاملا بی ربط است!

  • نسرین

هوالمحبوب



در حق من از هر آنچه دانی مگذر

وز کرده و ناکرده ی روشن و نهانی مگذر

تو نوری و من شیشه، خدایا چه کنی؟

از بنده ی خود اگر توانی مگذر


#حسین_جنتی

#امشب اگه از ته دل از خودتون و حال تون راضی بودین منم یاد کنین.

التماس دعا


  • نسرین